(...)
JİYANEM KÜRDİSTAN
یک شنبه 28 خرداد 1391برچسب:, :: 17:44 ::  نويسنده : alejandro calvo       

سلامممممم...دوستان عزیزم...امیدوارم خوب باشید...از دوستان عزیزم ممنونم که اومدند و به وبلاگم سر زدند...مرسی..و برای معرفی سایت برای اپلود عکس هم ازتون ممنونم...

خب راستی امتحانات من که تموم شد و نمره های بعضی هاش اومده....خوشبختانه خوب بودند...تا الان..خدا رو شکر...

راستی دوتا عکس زیبا رو از جنسن توی پست قبل گذاشته بودم که متاسفانه عکس بسته میومد دوباره میگذارمشون...

 

گلدن گلوب....۲۰۱۱ هم برگزار شد...

میرسیم به عکسها

برندگان گلدن گلوب...(سایز عکسها بزرگ است)

کریستین بیل...

ناتالی پورتمن...راستی ناتالی بارداره....به خاطره همین لباسش این طوریه....

ال پاچینو....

رابرت دنیرو...

کریس کالفر...

کلیر دنس...

پاول گیاماتی..

ارون سورکین...

کالین فرست...

کتی سیگال...

استیو بوسمی...

 

 

جیم پارسون...

شرکت کنندگان در مراسم...

انجلینا جولی...

جنیفر لوپز...

اسکارلت جوهانسون...

ان هاتاوی...

ساندرا بولاک...

ناتالی پورتمن...

هال بری...

هایدی کلوم...

مگان فاکس..

جولین مور...

و جنیفر لوپز در لباس فوق العاده زیباش

در پارتی کمپانی گالا...

تیلور سوییفت

جسیکا البا

سینا میلر و جود لاو

جسیکا بیل و دوست پسرش جاستین تیمبرلیگ

اما واتسون

گویین استفانی و همسرش

کریستین استوارت

رنه زلوگر

 

لیدی گاگا و کنسرت سفیدش در توکیو

عکسهای هفتگی:

اسکارلت جوهانسون

ریهانا در لباس طراحی شده توسط دیور...

سارا جسیکا پارکر

کتی پری

نظر شخصی:لباست واقعاااااا زشته...

ان هاتاوی

کریستین دانست

امیدوارم خوشتون اومده باشه...

تابعدد....

موفق باشید...

 

.

 



یک شنبه 28 خرداد 1391برچسب:, :: 15:50 ::  نويسنده : alejandro calvo       

دین در 24 ژانویه 1979 در Lawrence, Kansas به دنیا آمد
پدر او جان وینچستر و مادرش مری وینچستر نام دارد
دین اولین فرزند خانواده است.او یک برادر کوچک تر از خود به نام سم دارد که چهار سال از دین کوچک تر است
در دوم نوامبر 1983 وقتی دین فقط چهار سال داشت و سم شش ماهه بود
 مادرشان در اتاق سم توسط شیطانی کشته شد.
بعد از اون شب دین حس مسئولیت شدیدی نسبت به سم در خود احساس کرد

بررسی شخصیت دین وینچستر

دین وینچستر یکی از بزرگترین کاراکتر هایی هست که تا به حال کسی در تلویزیون دیده، شخصیتی چند بعدی، پویا و فردی واقعی که میتونه با حوادث فوق العاده کنار بیاد. حرکات دین، باورپذیر و قابل درک هست. در این قسمت میتوان به کار عالیه نویسنده های سوپرنچرال اشاره کرد ولی در کنار این موضوع ، باز یه فوق العاده ی جنسن اکلس قابل چشم پوشی نیست. بهترین نویسندگان جهان میتونن بهترین کاراکترها رو خلق کنن ولی اگه به عهده بازیگری ناتوان سپرده بشه، تنها نصفی از بهترین رو خواهیم دید و برعکس این موضوع هم وجود داره، واگذار کردن یه کاراکتر ضعیف به بازیگری با استعداد، باعث میشه شخصیتی برتر نسبت به تفکر نویسندگان رو مشاهده کنیم و ببینیم که کاراکتر فراتر از داستان حرکت می کنه. من چنین چیزی رو در دیگر بازی های وی می بینم، جنسن کلاس بازی به عنوان شخصیتی پیچیده و چند لایه را دارا است. همونطور که در اجرای ناراحتی، عصبانیت و شادی دین مشاهده می کنیم.

کاراکتر دین وینچستر دارای نقص است و این بازیگرش هست که باعث میشه عالی بدونیم. وی میتونه نفرت انگیز، قلدر، کوتاه فکر و کله خر باشه ، اما در عین حال میتونه شجاع، چتری برای دیگران، مهربان و ثابت قدم باشه. او میتونه به طرز شگفت انگیزی فداکار باشه و عاری از خود پرستی باشه و باز به طور فوق العاده ای خودخواه و خودپسند باشه در همون لحظه. هیچ کس نمیتونه بگه کاراکتری بدون عیب هست و دین هم انبوهی از این معایب هست و به راحتی نیز اذعان میکنه. او برای کمال هیچ تلاشی نمیکنه. لعنتی! اون حتی خودش رو هم هرگز یه قهرمان تصور نمیکنه! او کاری رو که باید انجام بشه رو به ثمر میرسونه برای اینکه فرد دیگه ای انجامش نمیده که این دین رو تبدیل به قهرمانی میکنه، بیشتر هر کسی که ادعای قهرمانی داره.

دین تمام عمر خودش رو صرف قوی تر شدن یک نفر کرد ، لنگر گاهی بود برای کشتی ، نه تنها برای برادر جوانش ، بلکه گاهی هم برای وینچستر پدر. وی شجاعانه به مانند یک مادر بر خشم خودش کنترل داشت. او مثل یک چسب همه چیز رو بهم متصل کرد ، با این حال حقیقت خونخواهی برای عزیزانش ، خانواده ی دوم وی بود. او میتونست بسیار کینه توز باشه ولی این خشم رو محدود کرد. زمان حال براش بیش از گذشته مهم بود. خانواده ش همیشه اولویت داره براش. دین حاضر شد همه رویا ها و آرمان های خودش رو به گوشه ای بذاره و در کنار پدر باشه و بهش کمک کنه ، دین ، وقتی جان برای شکار میرفت عهده دار مسئولیت حفاظت از خانواده بود. دین راه خودش رو درست کرد برای مقابله با ترس هاش. هرگز کسی بهش اطمینان نداد که وقتی پدرش به شکار میره ، سالم و زنده بر می گرده، حتی سم، او به خودش قوت قلب می داد. او از جان یه سوپر قهرمان ساخت برای اینکه جان تنها کسی بود که این حقیقت رو درک میکرد و ترس های دین رو در اولویت قرار میداد . همینطور نگرانی هاش رو به دیگران بروز نمیداد . اون باید برای سم، فردی قوی می بود. این ریشه ی ایمان دین به پدرش هست. این تنها راهی بود که میتونست در دوران کودکی خودش با این فکر که ممکنه پدرش روزی بره به شکار و هرگز بر نگرده، مقابله کنه. این ایده که جان همیشه بهترین رو میدونه زمانی برای دین تقویت شد که سم به خاطر بازیگوشی دین در اجرای فرمان پدرش ، به خاطر افتاد.

از زمانی که اونا بچه بودن، دین شجاعانه در جلوی برادر کوچیکترش حرکت می کرد. اون چیز ها رو نمایان می کرد، پس سم هیچ نگرانی نداشت. به خاطر همین، برای دین خیلی سخته که بخواد احساسات خودش رو به بقیه نشون بده، بخصوص برای سم. او در مقابل هر چیزی که وی رو در مقابل برادر کوچیکترش، آسیب پذیر نشون میداد ایستادگی می کرد. کار او مواظبت از سم بود، نه هیچ کار دیگه ای. این ذات دین هست. برای اینکه دین ترس های خودش رو با سم در میون بذاره خیلی طول کشید. او خیلی از مسائل رو پشت لبخند لعنتیش و رفتار های منحصر به فردش پنهان می کرد. او لذتش رو با چیز های ساده ای مثل غذا، الکل، *** ، آهنگ، ماشینش و حمله به چیز های شیطانی بدست میاره. اگه اون تمرکز کنه رو این چیز های کوچیک به جای توجه به تصویر بزرگ ، میتونه فریب خودشو بخوره که این زندگی ایده عالش هست. این انتخابی میبود که او داشت، اگه همیشه اجازه این تصمیم رو داشت. حقیقت اینه که بیشتر از هر چیزه دیگه ای، دین یه خانواده میخواست، او میخواست یکی رو که بهش عشق بورزه. جان و سم ظرفیت این موضوع رو داشتن ولی وقتی سم ترکشون کرد برای رفتن به کالج، دین دریافت که سم آرزو های متفاوتی داره. سم بیشتر از اونی رو میخواست که دین بهش میداد. فک میکنم این ضربه و صدمه عمیقی به دین زد برای اینکه او همه چیز رو بهش داده بود ، همه چیزی که برای یه خانواده لازم هست. ولی فهمیدن اینکه اینا برای سم کافی نبوده، بسیار دردناکه. وقتی که سم ترکش کرد برای کالج، دین احساس سرخوردگی کرد. زمانی که جان ترکش کرد برای تعقیب شیطان، دین دوباره این احساس بهش دست داد. او همه چیز رو به این 2 آدم داده بود ولی گاهی اونا نمیتونستن فراتر از خودشون رو ببین. برای این، دین فک میکنه که برای اونها، مهم نیست چیز هایی که بهشون داده .

روشی که جان برای بزرگ کردن دین به کار گرفت اون رو در نا امنی قرار داد. وقتی که پدرش مسئولیتی رو بهش داد، اون محافظی بود برای سم! جان به دین فهموند که شغلش مراقبت از برادر کوچیکترش هست. البته که این باعث شد دین احساس کنه سم از اهمیت بیشتری نسبت بهش برخورداره. حتی وقتی که جان ، زندگی خودش رو فدای نجات دین میکنه، باز هم باور دارم که دین هنوز نسبت به عشق جان به خودش ، واقف نیست. من فک میکنم دین باور داشت که جان براش، خودشو به کشتن داد برای اینکه میدونست دین میتونه سم رو نجات بده. مشخصه که سم احساس نزدیک تری به دین داره تا به پدرش. اگه اونها تنها بمونن ، درکنار یکدیگر هستند.

تنها موندن سم باعث می شد اون بیش از قبل به سمت ازازل بره و این ممکن بود باعث بشه قدرت تاریکه وجودش بیدار بشه. من فک میکنم دین تصور میکنه و باور داره که پدرش برای این مرد که حداقل در این قسمت سم در امان باشه.

وقتی که دین معامله میکنه بر سر روح خودش تا سم به زندگی طبیعیه خودش برگرده، قسمتی از این هست که اون نمیتونه بدون سم زندگی کنه، خانواده هسته وجودی دین هست و بدون اون نمیتونه زندگی کنه. او نمیتونه صبر کنه و ببینه که تنها میشه! اما روی دیگر این قضیه اینه که ، دین به درستی فک میکنه که سم مستحق زندگی بیشتر از این هست. این خصلت که دین ، سم رو قبل از خودش قرار میده در تمام وجود وی ریشه دوانده. در اینجا من معتقدم که ، دین ، سم رو به عنوان یه فرد مقدس قبول داره و خودش رو گناهکار میدونه. اون رستگاریش رو فقط در صورتی میبینه که خودش رو فدای برادرش کنه. بدین ترتیب ، او میتونه بهای گناهان خودش رو پرداخت کنه، و شکست پدرش رو جبران. در این راه، اون برای یه زندگی خوب، فقط 1سال زمان داره. این باعث میشه که دین ، به خودش و زندگیش نگاهی داشته باشه و بفهمه که به طور کامل بی ارزش نیست. او همینطور می فهمه که مستحق رفتن به جهنم نیست و این فقط برای حقاظت از سم نیست. همچنین این فشار باعث شد متوجه بشه که جان بدون اشتباه نیست ، و به نا حق ، این همه مسئولیت رو بر گردن دین گذاشت. و بدون شک، زمان زیادی وقت می برد تا خودش رو عادی و معمولی نشون بده....

این بررسی تا ابتدای فصل چهارم میباشد.




یک شنبه 28 خرداد 1391برچسب:, :: 15:45 ::  نويسنده : alejandro calvo       


I hear voices in my head
من صداهایی رو تو سرم میشنوم
They council me
اونا با من مشورت میکنن
They understand
اونا منو درک میکنن
They talk to me!
اونا با من حرف میزنن

You got your rules and your religion
تو قانون و مقررات خودتو داری
All designed to keep you safe
جوری برنامه ریزیشون میکنی تا از تو محافظت کنن
But when rules start getting broken
ولی وقتی شروع میشن و میشکنن
You start questioning your faith
اون موقع هست که تو از خودت سوال میپرسی

I have a voice that is my savior
ولی من صدایی رو دارم که از من محافظت میکنه
Hates to love and loves to hate
(به من میگه) از عشق متنفر باشم و عاشق نفرت باشم
I have the voice that has the knowledge
من صدایی رو دارم که فهم و شعور داره
And the power to rule your fate
و قدرت اینو داره که ذهن تو رو تسخیر کنه

I hear voices crying
(من)میشنوم که صدا ها دارن گریه میکنن
I see heroes dying
دارم میبینم قهرمانا میمیرن
I taste the blood that's drying
من خونی رو چشیدم که خشک شده بود!!
I feel the tension rising
حس مکنم که تنش داره بالا میگیره

All the lawyers are defenseless
همه ی وکیلا بی دفاعن
All the doctors are disease
همه ی دکترا مریض،
And the preachers all are sinners
همه ی گناهکارن
And the police just take the grease
پلیس هم فقط داره گریس رو بررسی میکنه
All you judges you are guilty
همه ی شما قاضیا گناهکارین
All the bosses I will fire
همه ی رییس ها رو اخراج میکنم
All you bankers will have losses
شما بانکدارا هر چی دارین رو میبازین
And politicians are all liars
همه ی سیا*ست مدارا دروغگویین

I see darkness falling
میبینم که سیاهی داره میره
I hear voices calling
میشنوم که صداها منو صدا میزنن
I feel justice crawling
حس میکنم که عدالت داره از بین میره
I see faith has fallen
میبینم که ایمان داره از بین میره!



 

 

 

 

ادبيات يونان باستان را تنهابا آثارحماسي هومر، شاعرنابينايي كه در قرن هفتم و هشتم پيش ازميلاد مي زيسته بررسي مي كنند؛ هر چند كه يونان آن روز داراي ادبيات منظوم، سروده هاي مذهبي توأم با موسيقي،بديهه سرايي،شعر غنايي و مراثي نيز بوده است.

هومر در عين اينكه نابينا بود توانست سپيده دم تاريخ حيات يونان را در دو اثر ماندگار خود به نامهاي

«ايلياد» و «اديسه» چنان ترسيم كند كه تا به امروز تازه و شاداب بماند.

داستان ايلياد به دوران شگفتي «مي سن» و برتري آن دوران مربوط ميشود و موضوع آن لشكر كشي «آگاممنون»پادشاه مقتدر«مي سن» به «تروا» است. اوديسه نيز رمان صلح و بازگشت قهرمانان را از جنگ تروا نشان مي دهد.

 

 

ايلياد

 

 

دومين حماسه كهن جهان- پس از حماسه سومري گيل گمش_ ايلياد و اديسه هومراست كه قدمت آنها حدود هشتصد سال پيش از ميلاد مي رسد. ايلياد بر24 بخش(سرود) است و موضوع جنگ مردم يونان با تروا (شهري بوده در آسياي صغير يا تركيه امروز) است كه ده سال طول كشيد.

پادشاه تروا موسوم به پريام پنجاه پسر داشت كه در بين آنها هكتور به دليري و پاريس به زيبايي معروف بودند. چون پيشگويان گفته بودند كه وجود پاريس براي پدر بد شگون خواهد بود،به دستور پدر، او را در كوهستاني رها كردند. پاريس بزرگ شد و به كار چوپاني پرداخت. روزي سه الهه بر او نمايان شدند و از او خوا ستند كه بگويد كه كدام يك از آنان زيباترند.پاريس يكي از آنها، يعني آفروديت را زيبا تر دانست؛ از اين رو دو الهه ديگر از او و مردم تروا دست برداشتند. سرانجام گذار پاريس به اسپارت افتاد و در آنجا هلن، زن زيباي منلاس پادشاه اسپارت را در غياب او دزديد و به تروا گريخت. آگاممنون برادر منلاس تصميم گرفت با كمك بزرگان ديگر، هلن را باز گردانند. كشتي ها و مردان بسياري تحت فرماندهي بزرگاني چون اوليس و آشيل به جانب تروا روانه شدند.در اين ميان حوادثي اتفاق مي افتد.مثلا پيشگويان گفته بودند

 

كه گشايش شهر تروا به دست آشيل خواهد بوداما او پس از پيروزي در كنار ديوار خواهد مرد. از اين رو تتيس مادر آشيل كه از ايزد بانوان است او را در جامه ي زنان از ميدان خارج مي كند اما اوليس او را دوباره به صحنه مي كشاند. همچنين طوفان سختي رخ داد كه پيشگويان عقيده داشتند كه خدايان خشمگين اند. اگاممنون بر آن شدتا دخترش ايفي ژني را جهت رضاي خدايان قرباني كند اما الهه يي موسوم به آرتيمس دختر را ربود و به جاي آن گوزني ماده نهاد.

سرانجام يونانيان براي جنگ از كشتي پياده شدند .مردم تروا به كمك همسايگان تروابه رهبري هكتوربا يونانيان به جنگ پرداختند.محاصره شهر تروا ده سال طول كشيد. برخي از خدايان از جمله زئوس خداي خدايان و آفُرديت طرفدار مردم تروا وهرا وآتنه (آن دو الهه يي كه همراه آفرديت براي داوري به نزد پاريس رفته بودند) طرفدارمردم يونان بودند.

 

در دهمين سال جنگ آگا ممنون سردار يونان در يكي از حمله ها دختر كاهن معبد آيولون را به غنيمت مي گيرد.آيولون نيز بلايي بر سپاه يونانيان نازل مي كند. آگا ممنون به اصرار سران سپاه خاصه آشيل دخترك را پس مي دهد اما در عوض دستور مي دهد كه آشيل هم بريزييس را كه در يكي از حملات به غنيمت گرفته و سخت عاشق او شده بود پس دهد. آشيل عصباني مي شود واز جنگ كناره گيري مي كند و قلبا دوست دارد كه يونانيان كست بخورند. با كنار رفتن آشيل هكتور يونانيان را شكست مي دهد پاتروكل يكي از خدازادگان كه دوست صميمي آشيل است طاقت نمي آورد و سلاح آشيل را گرفته به جنگ مي رود اما هكتوراو را مي كشد. آشيل خشمگين مي شود (زئوس هم ازاين قضيه خشمگين است)و زرهي را كه خدايان براي او ساخته بودند بر تن مي كند و به لشكر تروا حمله مي برد و بسياري ازجمله هكتور را مي كشد. جنازه ي هكتور را به ارابه بسته و به دنبال خود به گرداگرد باروهاي تروا مي گرداند. پاريس تيري به پاشنه ي پاي آشيل رو يين تن مي زند و او را مي كشد (فقط پاشنه ي آشيل رويينه نيست). پس از جنگي سخت يونانيان جنازه ي آشيل را پس مي گيرند .

 

مادرش تتيس او را دفن مي كند و جوشنش را به اوليس مي بخشد. آژاكس يكي از پهلوانان يوناني چنان از اين عمل خشمناك مي شود كه بر گله اي از گوسفندان به خيال اين كه سران يونانيان هستند حمله مي برد و چون حقيقت را در مي يابد. چنان خشمگين مي شود كه خود را با شمشير مي كشد.

در تروا بتي بود موسوم به پالاديوم كه زئوس به مردم شهر تروا اهدا كرده بود. معروف بود كه تا آن بت در شهر است تروا تسخير نشدني است . اوليس به لباس گدايان وارد شهر مي شود و بت را مي دزدد. در اين ضمن آتنه از الهگان مخالف با مردم تروا به يونانيان مي آموزد كه اسب چوبين بزرگي بسازند و پهلواناني چون اوليس و منلاس در داخل آن پنهان شوند .يونانيان چنين ميكنند و سپس خيمه هاي خود را آتش زده سوار كشتي مي شوند.اهالي تراوا فريب مي خورند و گمان مي كنند كه يونانيان به كلي رفته اند.بر آنند تا اسب چوبين به جا مانده را به شهر بردند.لاكوئون از دلاوران تروا كه متوجه خدعه ي يونانيان شده است مي خواهد اطرافيان را آگاه كند،اما دو اژدها كه آفريده ي خدايان دشمن تراوا هستند از دريا بر آمده و اوو دو پسرش را خفه مي كنند.مردم اسب چوبين را به داخل شهر مي برند. شب بعد كه جشن پيروزي گرفته و مست كرده اند،پهلوانان يوناني از شكم اسب بيرون مي آيند و دروازه شهر را مي گشايند.يونانيان كه در پشت جزيره پنهان اند وارد شهر مي شوند. مردان تراوا را مي كشند و زنان را بين خود تقسيم ميكنند.سرانجام منلاس به هلن دست مي يابد. او را به اسپارت مي برند و از آن پس او را الهه يي مي پندارند.

اوديسه

اوديسه نيز اثر هومروشامل24 سروده است. به عقيده يونانيان خدايان طرفدار تراوا، در راه بازگشت پهلوانان يوناني موانعي ايجاد كردند و در اين باره دا ستان هايي بر سر زبان ها بود. اوديسه ماجراهاي اودوسيوس (اوليس) در راه بازگشت ار جنگهاي تراوا به سرزمين مادريش ايتاكا(انطاكيه)است.

طوفان، كشتي هاي اوليس را به سرزمين هاي دوري برد.در آن سرزمين ميوه اي (كنار) بود كه هر كس از آن مي خورد خا طرات گذشته را فراموش مي كرد. بسياري از ياران اوليس از آن خوردند و زادگاه خود را فراموش كردند. اوليس به زور آنان را سوار كشتي كرد و بست. سپس به جزيره غولان يك چشم، كه چشمي در وسط پيشاني داشتند، رسيدند. اوليس با ياران خود در آنجا فرود آمد و به غار يكي از غولان رفت. غول دو نفر از ياران او را خورد و در غار را بست. صبح زود دو نفر آنان را بلعيد و از غار خارج شد. شب چون بازگشت، اوليس به او شراب داد. غول مست شد و به خواب رفت. اوليس با ميخی داغ اورا كور كرد.غول بر در غار نشست تا مانع خروج آنان شود. اوليس و همراهان، خود را در پشت شكم گوسفندان پنهان ساختند و از غار بيرون آمدند. سپس به جزيره خداي بادها رسيدند. ايول خداي بادها به اوليس مشكي داد كه در آن بادهاي سخت بودو سفارش كرد كه در مشك را نگشايد. ياران اوليس به طمع گنج، سر آن را گشودند، طوفان مهيب كشتي ها را به جزيره ديگر افكندكه جايگاه غولان آدمي خوار بود. غولان كشتي ها را سنگ باران كردند. جز كشتي اوليس بقيه از بين رفتند. اوليس با كشتي خود به جزيره ديگررفت كه محل زني جادوگر بود.

زن جادوگر به ياران اوليس شراب افسون شده داد و همه به شكل خوك در آمدند. اوليس به كمك گياهي جادويي كه هرمس به او آموخته بود سحر را باطل كرد و جادوگر را مجبور كرد كه يارانش را به شكل آدمي باز گرداند.سپس ار آنجا به جايگاه مردگان رفت تا تيرزياس غيب گو را ملاقات كند.سپس به سرزمين سيرون ها رفت كه در آنجا پرياني در سبزه زارهاي اطراف كرانه آواز مي خواندند و رهگذران را به جانب خود مي كشيد ند. اوليس گوش ياران را با موم اندود و آنان را به دكل كشتي بست. سپس از صخره اي كه دو طرف آن تحت سِطره دو ديو بود گذشت. يكي از ديوان آب دريا را فرومي برد و با آوايي ترس ناك بازپس مي داد. ديو ديگر دوازده دست و شش گردن داشت كه بر هر گردن سري بزرگ با دهاني فراخ بود و در هر دهان سه رديف دندان قرار داشت. سپس به جزيره اي رسيدند كه رمه گاوان خورشيد در آن مي چريد. ياران اوليس گاوان را كشتند. خورشيد خشمگين شد و طوفان را واداشت تا كشتي آنان را غرق كند. اوليس خود را نجات داد و به جزيره ي يكي از الهگان رسيد. الهه اي عاشق اوليس شد و به او گفت كه اگر آنجا بماند به او عمر جاويدان مي دهد. اوليس موافقت نكرد و الهه او را هفت سال در غار نگه داشت و سرانجام به دستور زئوس آزاد كرد.اوليس سوار بر تخته پاره اي دوباره راه دريا را پيش گرفت. اما بادها تخته او را نابود كردند و او شنا كنان خود را به جزيره اي رساند. پادشاه آنجا اوليس را گرامي داشت و به او كشتي داد تا به زادگاه خود ايتاكا(انطاكيه) باز گردد.

بيست سال از سفر اوليس گذشته بود. پدرش پير شده و از شهر رفته بود و مادرش در فراق فرزند خود را به دار آويخته بود. پسرش تلماك اكنون جواني برومند شده بود. زن پاكدامنش پنه لوپ در فراق شوهردر را بر خود بسته و از همه گسسته بود. اميران شهر كاخ او را متصرف شده و دارايي او را برده بودند واز پنه لوپ مي خواستند تا از ميانه ي آنان يكي را به شوهري برگزيند. پنه لوپ جر أت مخالفت نداشت اما از آنان اجازه خواسته بود تا كفني را كه در حال بافتن بود به اتمام رساند. روز مي بافت و شب مي شكافت.

اوليس در جامه ي گدايان وارد شهر شد. هيچ كس او را نشناخت جز سگش، كه از فرط شادي جان داد. پنه لوپ اعلام كرده بود كه هر كس كه بتواند كمان اوليس را زه كند و تير را از سوراخ انگشتر بگذراند مي تواند همسر او شود. اما هيچ كس از عهده بر نيامد. اوليس كه در جامه ي گدايان بود به آساني كمان را زه كرد و تير را از انگشتري گذراند. سپس به آستانه ي در ايستاد و به كمك پسرش دشمنان را كشت و حقيقت حال خود را بر همسرش آشكار ساخت.

 

 

داستان هاي ازوپ

از دومين نويسنده ي پر توان ديگر يونان«ازوپ» داستان هاي كوتاهي كه از زبان حيوانات بيان شده به جا مانده است. مردم يونان اين نويسنده را همانند لقمان حكيم ميداند. داستان هاي كوتاه ازوپ كه مسايل اخلاقي و اجتماعي را مطرح مي سازد، به صورت ضرب المثل بين مردم رواج داشته است.

 

 

 

 

ويرژيل

 

پويليوس ويرژيليوس مارو، حماسه سراي بزرگ روم در سال 70 قبل از ميلاد در آند ديده به جهان گشود. ويرژيل از خانواده ي متوسطي بود اما به شايستگي پرورش يافت. او تا 16 سالگي به آموختن پرداخت. در25 سالگي جامه ي ويژه ي شهروندان رومي را كه نشانه بالندگي و انديشمندي بود به تن كرد.

 

ويرژيل در سال 39 ق.م. «پوكوليكا» را سرود. در همين زمان با «هوراس» نويسنده نامدار رومي آشنا شد و به دربار آگوست راه يافت.ويرژيل در سال 29 ق.م. به فكر سرودن «انه ييد» افتاد كه سرودن آن ده سال طول كشيد. او در سال 19ق.م. چشم از جهان فرو بست.

انه ييد

 

سر گذشت «انه» يا «انه ييد» را پس از گيل گمش سومري و ايلياد و اوديسه يوناني، سومين داستان حماسي جهان دانسته اند.

 

اين داستان دنباله ي داستان ايلياد است. ويرژيل داستان خود را از همان جايي كه هومر با ويراني و آتش زدن «تروا» به پايان مي رساند آغاز كرده است.

در آن هنگام كه تروا در آتش مي سوخت ، انه پدرش آنشيز را بر دوش نهاد و از مرگ نجات داد؛ اما چون در همان زمان بانويش«كريوز»را از دست داد كوشيد با گرد آوردن جنگاوران پراكنده،ناكام ونافرجام،با يونانيان بجنگد.پس بر كشتي نشست؛ اما دستخوش كينه ودشمني«ژونون»و آزمون هاي دشوار ورنج هاي فراوان قرار گرفت. طوفاني ناوگان او را در هم شكست و بركرانه ي آفريقا در پراكند. در آنجا،«ديدون»

 

شهبانوي كارتاژ از انه به گرمي استقبال كرد (كتاب اول) و دلباخته انه شد. انه نيزداستان سفرهاي خود را براي او بازگو ميكرد(كتاب دوم و سوم). سپس انه به فرمان«ژوپيتر» كارتاژ را ترك گفت. ديدون كه تاب دوري انه را نداشت خود را بر كومه ي آتش مرگ بكشت(كتاب چهارم). انه به سيسيل رسيد و به ياد پدرش بازي هايي را ترتيب داد (كتاب پنجم). سپس به «كوم» رفت. «سيسيل» او را ياري كرد تا بتواند در دوزخ فرو رود. انه در جهان زير زمين، در سرزمين سايه ها با روان پدرش ديدار كرد و پدر آينده ي پر شكوه روم را تا زمان فرمانروايي آگوست براي وي پيشگويي كرد.

اين شش كتب اول و گزينش بخشهاي گوناگون آن اوديسه را به ياد مي آورد شش كتاب ديگر نيز به سروده هاي دلاوري هاي جنگجويان هومر تشابه دارد.

 

بهشت گمشده(ميلتون)

جان ميلتون از ادبا و شعراي بزرگ انگلستان است. او در سال1608 م در لندن متولد شد. تا24 سالگي به تحصيل پرداخت و زندگي او بيشتر در امور سياسي سپري شد. ميلتون در اثر مطالعه ي بيش از حد بينايي خود را از دست داد.

معروفترين اثر ميلتون«بهشت گمشده» است كه در سال 1667 منتشر شد و امروزه شهرت او بيشتر مديون اين اثر مي باشد.

منظومه ي بهشت گمشده در وصف عصبان شيطان و سقوط او و اغراي حضرت آدم، و هبوط او به زمين سروده شده است.

 

اين كتاب بعد از«كمدي الهي» دانته از شاهكارهاي مسلم ادبيات غرب در اين زمينه به حساب مي آيد.

 

در قسمتي از كتاب اول چنين مي خوانيم:

شيطان با بانگي چنان بلند كه در سراسر ژرفناي دوزخ طنين افكنده گفت:«اي شاهزادگان، اي حاكمان،

اي سلحشوران ، اي گلهاي سر سبد آن آسماني كه پيش از اين از آن شما بوده و اكنون از دستتان رفته است

آيا حيرتي چنين، ارواحي جاوداني را فرا تواند گرفت؟ يا شايد پس از خستگي هاي مصاف ، اين مكان را براي آسايش از تلاش دلاورانه ي خويش بر گزيده و خفتن در آن را چون در دره هاي آسمان شيرين پنداشته ايد؟ و يا آنكه در چنين نا بساماني سوگند خورده ايد كه از در پرستش حريف پيروزي برآييد كه اكنون به كروبيان، سرافين افكنده سلاح ، شكسته پرچم و كوفته تن خويش مي نگرد؟ اما زود باشد كه وزيران چالاكش از دروازه هاي آسمان به وضع ممتاز خود پي برند و لا جرم فرود آيد تا بر سر ما كه چنين «نالان و نزار افتاده ايم پاي نهند، و به تدوين صاعقه به بندمان افكند و در ژرفناي اين ورطه به زنجيرمان كشند بيدار شويد وبر پاي خيزيد وگرنه جاودانه از پا افتاده خواهيد ماند»

 

 

 

 

دانته(1265تا1321)و كمدي الهي

دانته نويسنده بزرگ ايتاليايي و بزرگترين اثر ادبي او كمدي الهي است. دانته در اين كتاب حكايت مي كند كه چگونه در جنگل انبوهي سرگردان بوده كه«ويرژيل» شاعر باستاني روم بر او ظاهر مي شود و آن دو به اتفاق به دنيايي ديگر سفر مي كنند.

كمدي الهي در سه بخش نوشته شده است: جهنم،برزخ و بهشت.

دوزخ از نظر دانته به شكل قيفي تجسم مي يابد كه از سطح زمين به اعماق آن فرو رفته است. او از محفل جهنمي ياد ميكند كه گناهكاران در آنجا نسبت به معاصي خود گرفتار عذاب اند. در يكي از اين محفل ها گناهكاران مشغول شكستن سنگهاي عظيم اند، در محفلي ديگر در درياچه اي آتشي مي سوزند ودر ديگري با سرماي مدهشي مجازات مي شوند. دانته خيانت را دهشتبارترين گناهان مي داند.

در اينجا لازم است به تشابه اين كتاب با كتاب ارداويراف نامه ي زرتشتيان اشاره كنيم.

دانته در كمدي الهي خود معتقدات قرون وسطي را به تصوير مي كشد ليكن ديدگاههاي زمانه و زندگي خود را نيز در آن منعكس مي سازد و آزادي احساس را مي ستايد اين كتاب علاوه بر اين كه يك اثر ادبي است به عنوان يك دايرة المعارف قرون وسطي نيز محسوب ميشود.




یک شنبه 28 خرداد 1391برچسب:, :: 15:5 ::  نويسنده : alejandro calvo       

بخش اول*** فلسفه وتاریخچه یونان؟

 

نکته: این قسمت از مقاله ، صرفا برای اشنایی شما عزیزان با تاریخچه خدایان یونان و ایجاد یک پیش زمینه برای وارد شدن به دنیا یونان و بازی خدای جنگ است*

 

اکثر ما تا کنون داستانهای هرچند کوچک و گذرا از افسانه ها ، خدایان، الهه ها و........عصر باستان را شنیده ایم و کم و بیش اطلاعاتی در این زمینه داریم ، همانطور که میدانید منبع و سرزمین اصلی افسانه ها و خدایان ، یونان محسوب می شود و در واقع یونان امروزی معروف به سرزمین خدایان است. اکنون با من همراه باشید تا با هم به دل و تاریخچه این خدایان برویم.
در افسانه های یونانی امده است که در ابتدا و اولین فرمانروا کائوس بوده است که گایا را متولد کرده ( از کائوس فرزندان بسیار زیادی متولد شده اند که اگر قرار به معرفی همه ی انها و فررزندانشان باشد صدها صفحه در ارائه مطلب نا توان است و گایا صرفا به این علت که در بازی نقش دارد انتخاب شده است ) است که مادر زمین بوده است . سپس گایا اورانوس را متولد می کند و وی را به عنوان همسر انتخاب می کند . انها صاحب 12 فرزند ( 6 پسر و 6 دختر ) و در واقع نسل تایتانها ( 3 قول یک چشم و 3 قول صد دست که اولین نسل خدایان بودند ) و سیکلوپ ها را به وجود می اوردند . پس از اینکه انها بزرگ می شوند اورانوس از ترس از دست دادن قدرت و توطئه ، فرزندانش را در تارتاروس ( یکی از فرزندان خائوس که دنیای زیرین یا جهنم است ) زندانی می کند تا هرگز فکر قدرت طلبی و جای نشینی به سرشان نزند ، اما پس از مدتی گایا انها را ازاد می کند و سلاحی بزرگ درست کرده (یک داس بزرگ اهنی ) و به انها پیشنهاد می دهد تا توسط این سلاح انتقام را از پدرشان اورانوس بگیرند ، از بین انها ، تنها کرونوس که کوچکترین فرزند بود ، این پیشنهاد را قبول می کند و قدرت را از اورانوس می گیرد. اما پس از اینکه کرونوس این کار را انجام داد دقیقا راه اورانوس را در پیش گرفت و دیگر فرزندان را مجددا زندانی کرد و با خواهر خود رئا ازدواج کرد . او پس از اینکه خود را فرمانروا اعلام کرد رئا را نیز ملکه و خدای علم برگزید . همان زمان اورانوس و گایا پیش بینی می کردند که کرونوس هم توسط یکی از فرزندانش از بین خواهد رفت.
کرونوس و رئا صاحب 6 فرزند به نام های هستیا ، دمتر ، پوزئیدون ، هرا ، هادس و زئوس می شوند . کرونوس که از پیش بینی گایا و اورانوس با خبر شده بود تمامی فرزندان خود را در همان بدو تولد می بلعید تا مبادا یکی از انها پیش بینی گایا را به حقیقت تبدیل کند. اما سرانجام به هنگام متولد شدن زئوس ، رئا از گایا در خواست کمک می کند تا زئوس را نجات دهند به همین منظور تکه سنگی را در قنداق پیچیده و به جای زئوس به کرونوس می دهند و بدین ترتیب رئا ، زئوس را به جزیره کریت برده و او را در انجا تبدیل به مردی قدرتمند و ورزیده می کند.
پس از اینکه زئوس بزرگ می شود به مبارزه با کرونوس می پردازد و با خوراندن داروئی تهوع اور برادران و خواهرانش را که قبلا بلعیده شده بودند را ازاد می کند و از همین جا جنگ 10 ساله ی بین برادران و خواهران زئوس با کرونوس و دیگر نوادگان (تایتان ها) او اغاز می شود ، اما زئوس سرانجام پس از 10 سال موفق می شود که کرونوس را شکست دهد و او را برای همیشه در تارتاروس زندانی کند و حکومت را بر دست بگیرد ، پس از پیروزی زئوس او طبق قرعه فرمانروایی عالم را بین خود و برادرانش تقسیم کرد که بر این اساس اسمانها به زئوس رسید ، دریاها نصیب پوزئیدون شد و بدترین قرعه یعنی دنیای زیرین هم به هادس رسید.
زئوس پس از اینکه فرمانروایی ها را تقسیم کرد کوه المپ را مرکز فرماندهی خویش قرار داد که خود و تمامی خدایان دیگر در انجا سکنی گزینند که بعد ها به المپ نشینان معروف شدند . المپ محل سکونت 12 خدای اصلی بود (به جز هادس که در دنیای زیرین بود) که به انها 12 ایزد المپ نشین می گفتند همچنین همه ی انها از فرزندان یا نزدیکان زئوس بودند و زئوس هم به عنوان خدای خدایان بر 12

خدای دیگر حکومت میکرد*

 

 

 

در بازی GOD OF WAR داستان بدین صورت است که زئوس نه تنها اورانوس را شکست می دهد بلکه قصد از بین بردن تمامی تایتان ها را در ذهن می پروارند اما از انجایی که گایا هم خود به نوعی یک تایتان محسوب می شود از این پس در مسیر مقابل زئوس قرار می گیرد تا به مقابله با او بپردازد.
اما نکته ی قابل توجه و اساسی داستان در این است که اورانوس توسط کرونوس فرزندش از قدرت برداشته شد و کرونوس هم توسط زئوس که فرزندش بود به همین سرنوشت دچار شد اما کدام یک از فرزندان زئوس قادر خواهد بود تا او را که تاج و تختی به مراتب قدرتمند تر از اجدادش دارد را از عرش المپ به پایین بکشاند؟؟
این بود مروری بسیار بسیار کوتاه از تاریخچه خدایان اصلی یونان اکنون اجازه دهید از هدف اصلی خودمان یعنی بازی GOD دور نشویم و در ادامه مقاله ، بازی را بهتر بشناسیم

کریتوس فراتر از یک انسان ضعیفتر از یک خدا

کریتوس در یک دهکده کوچک به نام اسپارتا به دنیا امد و زندگی خود را از انجا اغاز کرد ، او به همراه مادر خود که شاند (shunned) نام داشت و برادر خود در این دهکده زندگی می کرد اما همیشه وجود این سوال در ذهنش که پدرش کیست و کجاست او را ازار می داد ، همچنین مردم دهکده هم به همین علت او و خانواده اش را مورد توهین و اذیت قرار می دادند و همین موضوع باعث بروز یک حس انتقام جویی و کینه توزی همیشگی از ابتدای کودکی کریتوس شده بود . کریتوس تصمیم گرفت تا با انجام تمرینات سخت و به کمک فیزیک و قدرت بدنی ذاتی که در وجودش نهفته بود به ارتش بپیوندد . او خیلی زود بزرگ شد و خود را از دیگر جوانان دهکده متمایز ساخت زیرا دارای بدنی ورزیده و تکنیک های رزمی منحصر به فردی بود اما بر عکس او برادرش فردی ضعیف و مریض بود و به همین علت به همراه مادرش به کوهستانهای اسپارتا فرستاده شد تا باقی عمر کوتاه خود را در ا نجا سپری کند.
کریتوس با اینکه دل خوشی از مردمان اسپارتا نداشت ولی به علت حس قدرت طلبی شخصی و خاطرات تلخ کودکی خویش، فرماندهی سپاهی 50 نفره را بر عهده گرفت و تمایلات سلطه طلبی خود را پشت افتخار افرینی برای اسپارتا پنهان کرد.
سپس کریتوس ازدواج کرد و صاحب یک فرزند دختر به نام calliope شد . همسر کریتوس تنها فردی بود که جرعت مخالفت با کارهای کریتوس را داشت و همیشه سعی می کرد تا کریتوس را از جنگیدن منصرف کند اما کریتوس تمامی این جنگ ها را به عنوان کسب افتخار برای اسپارتا توجیح می کرد در حالی که همسر او به روحیه قدرت طلبی کریتوس پی برده بود و همیشه به او یاداور می شد که تو این جنگ ها را برای خودت انجام می دهی نه افتخار اسپارتا.
سپاه اسپارتا با اینکه تنها از 50 نفر تشکیل شده بود اما با رهبری کریتوس فرمانده جوان ، قدرتمند و جویای نام خود روز به روز فتوحات بیشتری به دست می اورد ، نظم و تاکتیک خارق العاده اسپارتانها برای شکست هر لشگری کافی بود ، تاکتیک های رزمی کریتوس بسیار وحشیانه اما کارامد بود . پس از مدت کوتاهی نام اسپارتانها زبان زد همه شد و مردان و جوانان از همه جای یونان به سپاه کریتوس می پیوستند . اکنون دیگر هدف کریتوس چیزی فراتر از فتوحات برای اسپارتا بود ، او دیگر برای یونان می جنگید . کم کم همه باورشان شده بود که کریتوس چیزی فراتر از یک انسان است و هرگز شکست نخواهد خورد تا اینکه جنگ میان بربریان شرقی (قومی وحشی و صحرا نشین در شرق ) و سپاه کریتوس اغاز شد ، تعدا انها هزاران برابر اسپارتانها بود و حتی نظم و تاکتیک انها هم نمی توانست برتری انها نسبت به بربری ها محسوب شود به طوری که هر اسپارتان باید حداقل با 15 بربری می جنگید . افراد کریتوس به سرعت قتل عام شدند و از بین رفتند و تنها کریتوس ماند و هزاران سرباز بربری . کریتوس تا جایی که میتوانست بربریان را از بین برد به حدی که روی کوهی از اجساد دشمنان قرار گرفت اما در نهایت شکست خورد و به نزد فرمانده بربریان برده شد تا سرش را از تنش جدا کنند ، کریتوس که خود را شکست خورده و ناتوان می دید و لحظاتی بیشتر از عمرش باقی نمانده بود چاره ای نداشت جز اینکه از خدای جنگ ، اریس درخواست کمک کند . درست در لحظه ای که فرمانده بربریان می رفت که سر کریتوس را از بدنش جدا کند ،کریتوس اریس را صدا میزند و می گوید : اریس دشمنان مرا ازبین ببر تا زندگی من متعلق به تو شود . اریس که مدت ها به دنبال یک وسیله برای رسیدن به اهدافش بود اکنون ان را پیدا کرده بود و او کسی نبود جز کریتوس ، ناگهان اسمان گسسته شد و خدای جنگ از کوه المپوس ظهور کرد و Blades of Chaos (شمشیر های اشوب ) که درپست ترین نقاط جهنم ساخته شده بودند و متصل به دو زنجیر بلند بودند توسط دو هارپی (پرنده های انسان نما که جنسیت مونث دارند) به دستان کریتوس داغ کرد تا نشانه ای باشد از بندگی کریتوس برای اریس ، کریتوس هم توسط این دو شمشیر سر از تن فرمانده بربریان جدا کرد و اریس هم توسط قدرت خدایی خود باقی دشمنان کریتوس را از بین برد.
اریس مبتنی بر خدای جنگ بودنش مدت ها بود که قصد افروختن اتش جنگ در تمامی شهرهای یونان را داشت اما با توجه به قوانینی که زئوس وضع کرده بود نمی توانست مستقیم وارد عمل شود و باید از یک واسطه برای پیشبرد اهدافش استفاده می کرد و بهترین کسی که می توانست برای اریس این نقش را ایفا کند کریتوس بود.

اکنون کریتوس متعلق به خود نبود و فقط و فقط باید از دستورات اریس پیروی می کرد. کریتوس قبل از اینکه برده ی اریس شود هم از قدرت بسیار بالایی برخوردار و تقریبا شکست ناپذیر بود اما اکنون با کسب توانایی هایی جدیدی که اریس به او اعطا کرده بود و همچنین با داشتن شمشیرهای اشوب عملا هیچ انسانی تاب و توان مقابله و روبرویی با او را نداشت . کریتوس شهرها و روستاهای مختلف را یکی پس از دیگری می پیمود و تقدیم به اریس میکرد ، قلب کریتوس به حدی سیاه شده بود که به هیچ جنبنده ای بر سر راه خود رحم نمی کرد ، کودکان ، زنان ، سالمندان همه و همه در دیدگان کریتوس دشمن محسوب می شدند و باید در مسیر اهداف لرد اریس از بین میرفتند . پس از کشت وکشتار بسیار زیاد و فتح شهر های مختلف بالاخره نوبت به یکی از دهکده های هم پیمان با اتنا رسید . اما این بار اتفاقی در انتظار کریتوس بود که او هرگز فکرش را نمی کرد . کریتوس قبل از وارد شدن به دهکده به تمامی افرادش دستور داد تا دهکده را به اتش بکشند و به هیچ کس رحم نکنند ، سپس خود او هم به سراغ معبد رفت روستا رفت اما قبل از وارد شدن پیرزنی مرموز که پیشگوی دهکده بود است (احتمالا گایا بوده است) کریتوس را از ورود به معبد منع کرد و به او هشدار داد که در صورت ورودش به معبد نفرینی همیشگی در انتظارش خواهد بود . اما کریتوس به حرف های پیرزن اعتنا نکرد ، او را کنار زد و وارد معبد شد ، چشمانش را بست و هرکسی را که در معبد بود قتل عام کرد اما نفرینی که پیرزن از ان یاد کرده بود اتفاق افتاد و چهره ی اخرین قربانیان کریتوس برای همیشه بر ذهنش هک شدند .

بله کریتوس با دست خود همسر و فرزند خود را به قتل رسانده بود . او به محض اینکه این کار وحشیانه را انجام داد به خود امد و چیزی جز جسم بی جان همسر و فرزند خود را مشاهده نکرد . اصلا قرار نبود انها در دهکده باشند ،کریتوس انها را به اسپارتا برده بود و از حضور انها در انجا مطمئن بود . اما چه کسی انها را به این دهکده اورده بود ؟ چه قصدی از این کار داشت ؟ در همان لحظه کریتوس به ماهیت پست اریس پی برد و تازه فهمید که به یک هیولا تبدیل شده است و ارزو میکرد که ای کاش توسط فرمانده بربریان از بین می رفت و برده اریس نمی شد تا او را به اهداف شومش برساند . در همین هنگام اریس در اتش معبد ظاهر شد تا دلیل این کار خود را برای کریتوس توضیح دهد ، اما دلیلی وجود داشت تا کریتوس خود را برای کشتن خانواده اش راضی کند؟ دلیل اریس از این کار این بود که کریتوس هیچ دلبستگی عاطفی به کسی نداشته باشد و فقط به اریس فکر کند ، اما هرگز فکرش را نمی کرد که با این کار اتش یک کینه ی ابدی را دل کریتوس روشن می سازد . کریتوس قسم خورد که انتقام خود را از اریس بگیرد و دیگر به او خدمت نکند . پس از اینکه او از معبد خارج شد ، اتش اجساد خانواده او را سوزاند و خاکستر انها با نفرین پیشگو بر تن کریتوس نشست و بدن او را مانند روح سفید کرد تا نشانه ای از عمل زشتش باشد تا هرکس که او را میبیند به کاری که کرده است پی ببرد. از ان شب به بعد کریتوس به روح اسپارتا تبدیل شد .
اکنون کریتوس مانده بود و خاطرات و کابوس های تلخ گذشته که حتی یک لحظه هم او را رها نمیکردند ، مدام صحنه ی به قتل رساندن تمام قربانیانش به خصوص دو قربانی اخرش که همسر و فرزندش بودند در ذهنش تداعی می شدند و او را ازار میدادند. کریتوس برای رهایی از این کابوس ها هر کاری که میتوانست انجام داد ، وی 10 سال(طی این ده سال اتفاقات بازی god of war : chain of Olympus به وقوع می پیوندد) تمام در دریای اژه به دریا نوردی پرداخت و در این مدت خدمت های بسیار ارزشمندی به خدایان انجام داد از جمله نجات شهر Attica از حمله ی اقوام پارسی و نجات هلیوس و بازگرداندن او به اسمان . کریتوس تمامی این خدمات را تنها به یک دلیل انجام می داد و ان هم این بود که او همواره منتظر گشوده شدن روزنه ای از جانب خدایان برای از بین رفتن خاطرات گذشته خود بود .
از طرفی اریس هم که دیگر بهترین وسیله برای رسیدن به اهدافش را از دست داده بود ، مجبور شد خود پای به میدان جنگ بگذارد و علنا مخالفت خود را با زئوس و دیگر خدایان اعلام کند ، اریس شهرهای یونان را یکی پس از دیگری به خاک و خون میکشید و فتح میکرد ، تا اینکه نوبت به شهر اتن ( شهر اتنا ) رسید . شهری که مهمترین شهر یونان محسوب میشد و به مهد تمدن یونان معروف بود و اتنا معتقد بود با از بین رفتن این شهر اینده ی تمام یونان از بین خواهد رفت و علم و دانش نابود خواهد شد .
اریس خدای جنگ بود و طبق قوانین ، خدایان نمیتوانستند با یکدیگر مبارزه کنند ، پس با خیال راحت مشغول به اتش کشیدن اتن شد ، خدایان که نمیتوانستند شاهد ویرانی این شهر باشند تصمیمی دیگر اتخاذ کردند تا یک انسان فانی را برای مقابله با کارهای اریس مامور کنند و این جسارت و قدرت در هیچ انسانی وجود نداشت به جز کریتوس که سال ها در دریاها سرگردان بود و پی راهی برای از بین بردن کابوس هایش میگشت .
اتنا به نمایندگی از دیگر خدایان سراغ کریتوس امد و به او پیشنهاد داد در قبال از بین بردن اریس و نجات اتن او می تواند امیدوار باشد تا از شر کابوس هایش خلاص شود . کریتوس که مترصد به دست اوردن همچین موقعیتی بود با کمال میل پیشنهاد اتنا را پذیرفت زیرا با پذیرفتن ان قادر به زدن دو نشان با یک تیر بود ، از یک سو میتوانست انتقام قسم خورده ی خود را از اریس بگیرد و از طرف دیگر از شر کابوس هایش راحت می شد .
اتنا به کریتوس گفت اولین قدم برای رسیدن به هدفش پیدا کردن اوراکل (پیشگو) است تا بتواند دروازه ورودی صحرای ارواح سرگردان را برای کریتوس بگشاید .
کریتوس برای پیدا کردن اوراکل رهسپار اتن میشود (البته در این راه خدایان هم قدرت هایی را به کریتوس اعطا میکنند مانند پوزئیدون که قدرت رعدو برق را به او می بخشد ) و پس از درگیری ها و مبارزات بسیار فراوان و نفس گیر به معبد اوراکل میرسد اما مقابل در ورودی معبد با پیر مردی مرموز مواجه می شود ( احتمالا زئوس بوده است ) که در حال حفر یک قبر می باشد ، کریتوس از او می پرسد در این ولشوی جنگ برای چه در حال حفر یک قبر هستی ؟؟؟ اما جوابی میشوند که هیچگاه فکرش نمیکرد !! پیرمرد با او پاسخ میدهد این قبر برای تو خواهد بود و در اینده به این قبر نیاز پیدا خواهی کرد ، درست است که تکنیک های رزمی تو بسیار منحصر به فرد است و از قدرت بالایی برخورداری اما هیچگاه بدون کمک خدایان موفق به از بین بردن یک خدا نخواهی شد !! کریتوس در عین شگفت زدگی و تعجب فراوان به صحبت هایش با پیرمرد پایان می بخشد و وارد معبد می شود تا اوراکل را بیابد اما به محض اینکه وارد معبد می شود دو هارپی اوراکل را می دزدند و با خود میبرند ، اما اوراکل در اخرین لحظات فریاد زنان به کریتوس می گوید برای رسدین به هدفش حتما باید وی را پیدا کنید و نجات دهد . کریتوس مجددا به جستجوی خود برای یافتن اوراکل ادامه میدهد و باز هم پس از نبردهای فراوان او را یافته و نجات می دهد ، پس از اینکه کریتوس موفق به نجات اوراکل می شود ، او دست خود را بر روی صورت کریتوس قرار می دهد و بلافاصله پس از لمس صورت کریتوس تمامی کارهای وحشیانه و بی رحمانه او را مشاهده می نماید و سپس از کریتوس می پرسد چرا خدایان باید تو را با همچین اعمال زشتی برای نجات اتن مامور می کردند ؟؟ اما کریتوس به سردی با او برخورد می کند و از او می خواهد در صحرای ارواح سرگردان را برایش بگشاید .
پس از اینکه دروازه برای کریتوس گشوده می شود اتنا برای راهنمایی کریتوس ظاهر می شود و به او میگوید ، برای باز کردن دری دیگر باید سه سایرن ( از سربازان خدایان که نوعی حوری هستند ) را پیدا کرده و انها را از بین ببرد و سپس در شیپوری مخصوص دمیده تا راه باز شود و کرونوس را که معبد پاندورا بر پشت وی قرار داشت صدا بزند . اما پیدا کردن سایرن ها به همین سادگی نبود زیرا تمامی جو صحرا پوشیده از شن بود و کریتوس به زحمت می توانست یک متر جلوتر را ببیند اما راهی برای پیدا کردن سایرن ها وجود داشت ان هم گوش کردن به اواز انها و تشخیص مکان انها با توجه به صدایشان بود . هر سایرن ،خود دارای نگهبانانی بود که از او مراقبت می کردند و این امر سختی کار را برای کریتوس دو چندان می کرد ، سرانجام کریتوس با زحمت فراوان سایرن ها را پید کرده و از بین میبرد و از قرار گرفتن مجموع روح این سایرن ها در درون دروازه ، ورودی رسیدن به شیپور باز می شود . کریتوس پس از رسیدن به شیپور در ان می دمد و کرونوس را پیدا می کند ، معبد پاندورا بر پشت کرونوس قرار داشت زیرا زئوس او را در این صحرا زندانی کرده بود تا زمانی که شن ها ، گوشت از استخوان وی جدا سازند ، کریتوس به مدت 3 شبانه روز از کرونوس بالا رفت تا به معبد پاندورا رسید . اما در دروازه ورودی معبد با مردی عجیب روبرو شد که اتشی بزرگ درست کرده بود و هارپی ها اجساد کسانی که قبلا سعی کرده بودند وارد معبد شوند و قدرت جعبه پاندورا را ازاد سازند در درون این اتش می انداختند ، مرد با دیدن کریتوس تعجب کرد و به او هشدار داد که او هم به سرنوشت دیگر کسانی که قصد دستیابی به جعبه را داشتند دچار خواهد شد و این سرنوشت چیزی نبود جز مرگ . اما کریتوس با همه ی کسانی در گذشته موفق به این کار نشده بودند تفاوت داشت زیرا هدف و عزمی که کریتوس برای نابود کردن اریس داشت در وجود هیچ کدام از کسانی که وارد معبد شده بودند نبود .
او بی اعتنا به حرف های مرد وارد معبد شد و به یکی از هارپی ها گفت : ای نوکران بدبخت اریس بروید و به او بگویید کریتوس قسم خورده است تا اریس را از بین ببرد و این کار را خواهد کرد.
کریتوس پس از گذشتن از تله ها ، معماها و و دشمنان بی شمار درون معبد سرانجام موفق شد جعبه پاندورا را بیابد ، کاری تا کنون هیچ انسانی موفق به انجام ان نشده بود جز کریتوس ، اما مایل ها دورتر اریس از رسیدن کریتوس به جعبه مطلع شد و از همان فاصله ستون چوبی شکسته ای که به شکل یک نیزه در امده بود به سمت کریتوس پرتاب کرد ، ستون پس طی مسافتی بسیار طولانی و رد شدن از معماری پیچیده معبد به کریتوس رسید و در یک ان بر سینه کریتوس نشست و او را به دیوار معبد چسباند . بله این بود قدرت خدایی اریس وی در یک لحظه ، با یک حرکت تمامی تلاش های کریتوس را بی ثمر ساخت و او را از بین برد ، کریتوس در حالی که اخرین لحظه های عمر خویش را سپری می کرد با نگاهی ملتمسانه شاهد برده شدن جعبه پاندورا توسط هارپی ها برای اریس بود ، در همین لحظه دست خود را بالا اورد و نفس اخر خود را کشید.

یعنی همه چیز تمام شده است ؟؟؟ یعنی تمام تلاش های کریتوس در یک لحظه تباه شده است؟؟؟ ایا این است عدالت خدایان؟!!!
کریتوس وارد جهان مردگان شد و خود را در حالی که در هوا معلق بود و با سرعت هر چه تمام تر به طرف رودخانه Styx (یا ستوکس به زبان فارسی) جذب می شد یافت . رودخانه ای که هیچ راه گریزی برای قربانیانش باقی نمی گذاشت و قوی ترین مردان را در خود می کشید. اما قبول این امر برای کریتوس که همه چیز را تمام شده ببیند سخت بود. باز هم انگیزه او برای نابودی اریس و خلاصی از دست کابوس هایش به کمکش امد و با زحمت فراوان خود را صخره ای که مردی دیگر تلاش می کرد از ان بالا برود رساند ، از شانس بد مرد خود کریتوس بود که او را کشته بود و به دنیای مردگان فرستاده بود و اکنون دوباره کریتوس باید برای بالا رفتن از صخره او را از بین میبرد که همین کار را هم انجام می دهد و موفق می شود از رفتن با styx بگریزد .
کریتوس پس از، از بین بردن دشمنان اهریمنی به مکانی میرسد که زنجیری از اسمان به پایین امده بود . بی درنگ زنجیر را گرفته و از ان بالا می رود و یکی دیگر از نشانه های پشتیبانی خدایان را دریافت می کند . بله کریتوس بار دیگر با کمک عزم و اراده ی خویش و پشتیبانی خدایان کاری نشدنی را به شدنی تبدیل کرد و به دنیای زندگان برگشت ، زنجیر دقیقا از همان قبری فرستاده شده بود که پیر مرد جلوی معبد اوراکل ان را حفر کرده بود و دوباره پیرمرد را ملاقت کرد ، او به کریتوس گفت تو موفق شده ای و ثابت کردی که نشانی از خدایان داری ، اکنون کریتوس به ان حرف پیرمرد پی برده بود که گفته بود این قبر را برای تو می کنم . و این بود کمک خدایان به کریتوس .
پس از اینکه کریتوس وارد اتن شد اریس شهر را فتح کرده بود و همه جا را به اتش کشیده بود و از اتن چیزی جز خرابه ها باقی نمانده بود اما این پایان کار نبود کریتوس باید رهسپار جنگی بزرگ با اریس می شد و او را شکست می داد ، که در راه با جسد اوراکل مواجح می شود چیزی که نشانه ی خوبی برای کریتوس به حساب نمی امد .

پس از اینکه کریتوس خود را به اریس رساند ، اریس پاندورا را در دست داشت و از دیدن کریتوس متعجب شده بود ، باور اینکه کریتوس از دنیای مردگان برگشته است برای اریس سخت بود ، سپس اریس روی به بارگاه زئوس ، پدرش در بالای کوه المپ کرد و با لحنی تمسخر امیز گفت : این تمام کاری بود که می توانستی انجام دهی پدر ؟؟؟ که یک انسان فانی برا از بین بردن خدای جنگ بفرستی ؟؟ در همین لحظه کریتوس با پرتاب یک صاعقه به طرف جعبه باعث جدایی جعبه از دستان اریس شد و بلافاصله در جعبه را گشود ، اینجا بود که قدرت پاندورا پس از هزارن سال ازاد گشت و کریتوس را هم انداره اریس کرد ، اریس جا خورد و به کریتوس گفت تو هرگز نمی توانی تصور کنی که یک خدای واقعی چگونه است در همین لحظه 6 شمشیر از پشت اریس بیرون زد و او را تبدیل به موجودی عجیب ساخت که کریتوس تصورش را نمی کرد .
جنگی سخت میان اریس و کریتوس در گرفت ، اریس با کمک قدرت خدایی و شش شمشیر می جنگید و کریتوس توسط قدرت های که از دیگر خدایان به او اهدا شده بود و دو شمشیری که خود اریس به او داده بود مبارزه می کرد .
سرانجام کریتوس موفق می شود ضربه ای مهلک به اریس وارد کند و تا حدودی او را از پای در بیاورد ، اما اریس هم به همین سادگی حاضر به تسلیم شدن نبود و به کریتوس گفت بهترین راه برای شکست دادن یک مرد شکست دادن روحش است کاری که خود قصد انجام ان را برای شکست کریتوس داشت ، اریس کریتوس را به عالمی مجازی فرستاد و دوباره صحنه ی قتل همسر و فرزندش را به وسیله موجوداتی شبیه به خود کریتوس بازسازی کرد ، اما کریتوس نمی توانست اجازه دهد بار دیگر این صحنه برایش تداعی و با تمام وجود از همسر و فرزند خود دفاع و جان انها را حفظ نمود . سپس به اریس گفت من موفق شده ام انها را نجات دهم دیگر اجازه نمی دهم صدمه ای به انها وارد شود . اما اریس هدایای خود را به کریتوس که همان blade of chaos بود از دستانش جدا کرد و بار دیگر توسط همان شمشیرها خانواده ی کریتوس را به قتل رساند ، از طرفی اریس موفق شده بود روح کریتوس را شکست دهد و از نگاهی دیگر در واقع با جدا کردن شمشیر های اشوب از دست کریتوس او را از بند اسارت خود رها کرده بود . کریتوس با حالتی نا امید و شکست خورده در دنیای واقعی به مقابل اریس بازگشت و منتظر لحظه ی مرگش بود اما خدایان اخرین کمک خود را او انجام دادند که چیزی نبود جز شمشیر خدایان ، اریس با دیدن همچین کمکی ترسید و دوباره کریتوس را دعوت به همکاری و صلح کرد اما گوش کریتوس به این حرفها بدهکار نبود و دوباره جنگی سخت میان این دو در گرفت که در نهایت کریتوس اریس را شکست داد اما لحظه ی که کریتوس می خواست ضربه نهایی را وارد کند ، اریس رو به او کرد و گفت به یاد بیاور لحظه ای که من جان تو را نجات دادم ، هدف من برای از بین بردن خانواده ات این بود که میخواستم تو را به جنگجویی بزرگ تبدیل کنم و کریتوس در پاسخ گفت : تو موفق شده ای و شمشیر را در سینه ی اریس فرو کرد و او را از بین برد. با مرگ اریس انفجاری عظیم با رنگ زرد رخ داد که خبر مرگ خدای جنگ را به همه برساند.
اما اکنون نوبت کریتوس بود که پس از این همه تلاش و گرفتاری مزد خود را از خدایان دریافت کند ، کریتوس نزد اتنا رفت و گفت : اتنا همانطور که خواسته بودید اریس را از بین بردم و اتن را نجات دادم ، من 10 سال خالصانه به خدایان خدمت کرده ام اکنون کابوس های مرا از بین ببر و مرا راحت کن .
اما اتنا در جواب گفت : کریتوس خدایان برای تمام کارهایی که کرده ای از تو سپاسگذارند اما هیچ مردی ، هیچ خدا و قدرتی قادر نخواهد بود که کارهای زشت و وحشیانه ای را که در گذشته انجام داده ای از ذهن تو پاک سازد تنها کاری که خدایان قادرند برای تو انجام دهند این است که گناهان تو را نادیده بگیرند و تو را ببخشند . این هم حربه ای دیگر بود از خدایان به کریتوس که به هدفشان برسند
زندگی کریتوس با شنیدن این جمله از زبان اتنا دیگر پایان یافته بود زیرا دیگر به هیچ وجه نمی توانست با کابوس هایش زندگی کند ، به همین منظور با بالای کوه الپ رفت و ابن جمله را به زبان اورد : هیچ امیدی نیست خدایان المپوس مرا رها کرده اند . و خود را دورن دریای اژه پرتاب کرد . کریتوس از فاصله ای بسیار زیاد درون اب افتاد اما سرنوشت او چیز دیگری بود ناگهان قدرتی عجیب دوباره او را به بالای کوه برگرداند . خدایان تصمیمی دیگر برای کریتوس داشتند ، اتنا به کریتوس گفت ما نمی توانیم اجازه بدهیم کسی که همچین خدمت بزرگی به خدایان کرده است خود را از بین ببرد ،ما به جانشینی برای خدای جنگ نیاز داریم پس تو جانشین اریس هستی و خدای جنگ لقب تو خواهد بود .
بله کریتوس انسانی فانی بود که خدایی را کشت و خود خدا شد . و به یکی از عرش نشینان المپ تبدیل شد ، پس از نشستن کریتوس بر کرسی خدای جنگ ، تمامی جنگ هایی که قرار بود در اینده اتفاق بیفتد برایش تداعی شد ماندد جنگ های صلیبی ، جنگ های جهانی ... که نشان می داد از این پس هر جنگی زیر نظر شخص ، خدای جنگ انجام خواهد شد

داستان قسمت دوم بازی

کریتوس کابوسی برای دیگر خدایان

اکنون کریتوس یکی از خدایان المپ محسوب می شد و این امر به مزاق دیگر خدایان چندان خوشایند نبود زیرا در هر حال کریتوس یک انسان بود که به این مقام نایل شده بود و همچنین اریس با خدایان دیگر خویشاوندی نزدیکی داشت که این امر در مورد کریتوس صدق نمی کرد . اما نکته ی دیگری که روابط بین خدایان و کریتوس را تیره ساخته بود شخصیت و حس قدرت طلبی وی بود و خدایان هم دقیقا از همین ویژگی شخصیتی کریتوس بیم داشتند چرا که او قبلا یکی از مهم و قدرتمند ترین خدایان یعنی خدای جنگ را از بین برده بود و انها از ترس وجود این احتمال که به سرنوشت اریس دچار شوند با کریتوس رابطه خوبی نداشتند .
همانطور که میدانید سرانجام خدایان نتوانستند تا کابوس های کریتوس را از بین ببرند برای همین کریتوس برای مشغول کردن ذهن خود و رهایی از این کابوس ها به تجملات افراطی و جنگ روی اورد چیزی که باعث دست به کار شدن خدایان برای از بین بردن کریتوس شد این امر بود که کریتوس با رهبری مجدد ارتش اسپارتا ، روستایی که اکنون به یک شهر تبدیل شده بود و با جانب داری کریتوس قدرت گرفته بود شروع به حمله و تسخیر دیگر شهرهای یونان کرد و این شرایط برای خدایان دوباره روز از نو روزی از نو محسوب می شد زیرا انها به همین دلیل بود که تصمیم به از بین بردن اریس گرفتند و اکنون شاهد تکرار این روند به دست کریتوس بودند اما نکته ی اساسی تفاوت بین کریتوس و اریس این بود که خدایان نمی توانستند برای از بین بردن اریس مستقیما عمل کنند زیرا او ذاتا یک خدا بود و قوانین این اجازه را به انها نمی داد به همین دلیل از کریتوس کمک گرفتند اما این امر در مورد کریتوس متفاوت تر بود زیرا او فقط مقام خدایی داشت و ذاتا یک خدا نبود به همین دلیل زئوس که رهبری خدایان را بر عهده داشت خود وارد عمل شد تا کریتوس را از بین ببرد در همین راستا سرانجام پس از حمله کریتوس به شهر Rhodes تصمیم گرفت تا نقشه خود را عملی سازد ، اما کریتوس نسبت به زمانی که اریس را از بین برده بود بسیار قدرتمند تر شده بود، اکنون دیگر یک انسان فانی نبود و حتی زئوس هم از روبرویی مستقیم با او حراس داشت بنابراین تصمیم گرفت به صورت غیر مستقیم و بسیار زیرکانه نقشه خود را عملی سازد .
زئوس می دانست کریتوس از قصر خود تمامی جنگ ها را زیر نظر دارد و مشاهده می کند بنابراین تصمیم گرفت تا به نحوی کریتوس را مستقیما وارد صحنه ی جنگ کند تا کار او را یکسره سازد به همین منظور colossus مجسمه ای بسیار بزرگ که به نوعی سمبل شهر Rhodes به شمار می رفت را توسط قدرت خود در اختیار گرفت و ان را هدایت کرد تا سربازان کریتوس را از بین ببرد ، کریتوس که خود شاهد این ماجرا بود و میدید که ارتشش توسط colossus تار و مار می شود چاره ای نداشت که خود وارد میدان جنگ شود و شخصا colossus را از میان بردارد اما اتنا او را از این کار منع کرد و گفت باید از خشم خدایان بترسد و از اینکه به مقام خدایی رسیده است مدیون انها باشد همچنین به جنگ های به دلیل خود پایان دهد و پای به میدان جنگ نگذازد اما کریتوس بدون اعتنا به حرف های انتا او را کنار زد و گفت نیاز به پشتیبانی هیچ کسی و وارد شهر Rhodes شد . به محض ورود کریتوس به شهر ، زئوس که خود را به شکل یک عقاب در اورده بود کریتوس را مجددا همسان با انسانهای معمولی ساخت و در واقع تاثیر جعبه ی پاندورا را خنثی کرد . کریتوس به شدت عصابانی شد زیرا فکر میکرد این اتنا بود که او را به اندازه ی معمولی خود بازگرداند بی خبر از انکه زئوس پشت ماجراست و نقشه ی مرگ او را دارد . اما با وجود اینکه کریتوس به اندازه ی طبیعی خود بازگشته بود همچنان فنا ناپذیر و از قدرتی برخوردار بود که قادر بود هرانچه بر سر راهش قرار داشت از بین ببرد . اما زئوس برای این مشکل هم چاره ی بسیار زیرکانه اندیشیده بود . زئوس شمشیری به نام Blade of Olympus را برای کریتوس فرستاد و به اوگفت برای از بین بردن colossus باید از این شمشیر استفاده کنی اما این شمشیر به تنهایی قادر به از بین بردن colossus نخواهد بود و تو باید تمام قدرت های که داری را به این شمشیر بدهی تا شمشیر ازاد شود و تو فانی شوی اما در عوض می توانی colossus را از بین ببری ، کریتوس که حتی روحش هم خبر نداشت تمام نقشه ها زیر سر خود زئوس است گول خورد و به حرف زئوس گوش داد و در حالی که خود زئوس به وسیله سربازانش کنترل colossus را بر عهده داشت به حرف او گوش داد و تمام قدرت خود را به شمشیر المپ داد تا شمشیر را ازاد سازد . کریتوس پس از گرفتن شمشیر وارد بدن colossus شد و سه پایه قدرت ان را از بین برد و با غرور از بدن او بیرون امد تا شاهد انفجار عظیم مجسمه باشد . اما چیزی که می شود ان را تا حدی بدشانسی کریتوس دانست این بود که در اخرین لحظات از بین رفتن colossus در حالی که کریتوس پشت به ان قرار داشت و او را نابود شده می دانست دست این مجسمه غول پیکر بر روی کریتوس افتاد و او را به جنازه ای متحرک تبدیل کرد در همین لحظه که blade of Olympus از دست کریتوس رها شده بود زئوس از حالت پرنده به شکل واقعی خود بازگشت و شمشیری را کریتوس تمام قدرت خود را در ان ریخته بود به دست گرفت . تاره کریتوس به نقشه شوم زئوس پی برده بود اما دیگر جانی در بدن نداشت تا با او مقابله کند ، پس یک درگیری تحقیر امیز که حکم بازی برای زئوس را داشت ، زئوس شمشیر را در شکم کریتوس فرو کرد تا اخرین لحظات عمر او را مشاهده کند سپس به او گفت یک شانس به تو خواهم داد ، راه خدایان راه من است پس باید به من خدمت کنی و پیمان ببندی و کریتوس در جواب گفت : من نه تنها به تو بلکه به هیچکسی خدمت نمی کنم .

زئوس با شنیدن همچین جمله ای از کریتوس شمشیر را تا اخرین حد وارد شکم کریتوس کرد و کریتوس در اخرین نفس هایش به زئوس گفت مطمئن باش بهای این کارت را خواهی پرداخت . همچنین زئوس توسط قدرت شمشیر تمامی سربازان کریتوس را از بین برد. بله کریتوس بار دیگر مرد و به اغوش هادس رفت اما این بار گایا مادر تایتانها و راوی داستان بود که ناجی کریتوس شد و جان او را نجات داد . همانطور که میدانید گایا خود از نسل تایتانها بود و از طرفی زئوس به علت کینه ی دیرینه ای که از پدرش یعنی کرونوس داشت اکثر تایتانها را از بین برده بود و به تحقیر و مجازات انان می پرداخت ، همان گونه که پیش تر خدایان از کریتوس به عنوان وسیله ای برای رسیدن به هدفشان که چیزی جز مرگ اریس نبود رسیده بوند این بار گایا با حمایت از کریتوس قصد داشت تا قدرت را از خدایان بگیرد که همگی هم پیمان زئوس بودند تا نسل تایتانها را از بین ببرند . گایا به کریتوس گفت من خود جان زئوس را نجات داده ام و او را پرورش دادم ، به او در ازادی برادران و خواهرانش و رسیدن به قدرت کمک کردم اما اکنون او به خاطر کینه ای که از کرونوس دارد تمامی تایتانها را از بین خواهد برد . سپس کریتوس را دعوت به اتحاد کرد و گفت تو باید جلوی این کار را بگیری ، اما ابتدا باید سرنوشت خود را تغییر دهی چرا که اکنون سرنوشت تو سرنوشت همه ی مردم و تایتانها است ، تو باید به جزیره ی خلقت بروی و زمان را به عقب برگردانی و از مرگ خود به دست زئوس جلوگیری کنی ، سپس گایا زخم های به جا مانده از شمشیر زئوس در بدن کریتوس را التیام بخشید و کریتوس مجددا به دنیای رویین یا زندگان بازگشت.
اکنون راهی بسیار سخت تر از گذشته پیش روی کریتوس بود چرا که نه تنها از پشتیبانی خدایان بهره نمی برد بلکه باید برای رسیدن به هدفش بر کارشکنی های خدایان غلبه می کرد . کریتوس باید مکانی به نام جزیره خلقت را پیدا می کرد و توسط خواهران زمان دوباره به صحنه ای که زئوس در حال کشتن اوست بود باز می گشت و از مرگش جلو گیری میکرد اما این امر ممکن نبود مگر با پیدا کردن خواهران سرنوشت . خواهران سرنوشت 3 نفر بودند با نام های lakhesis که خواهر وسطی بود و در به نوعی رئیس دو خواهر دیگر که کارهای انان را برنامه ریزی می کرد . خواهر اولی Atropos نام داشت که در واقع نخ عمر ادم ها را می برید و همان عزرائیل خودمان بود . و اما خواهر اخری که clotho نام داشت و مهم ترین کار یعنی همان تنیدن نخ های سرنوشت انسانها را بر عهده داشت .
کریتوس پس از اینکه به دنیای زندگان باز میگردد با اخرین بازمانده از سربازان اسپارتانی در Rhodes می گوید به اسپارتا باز گردد و ارتش را برای جنگی عظیم امده سازد سپس سوار بر اسب طلایی و اساطیری یونان یعنی پگاسوس رهسپار راهی دور و دراز به مقصد جزیره خلقت می شود

اما در بین راه پگاسوس به علت درگیری با پرندگان زئوس که سربازان کنترل انها را بر عهده داشتند از مسیر منحرف می شود و به دام Typhon یکی از تایتان ها می افتد ، و در زیر دستان Typhon گیر می کند ، اما کریتوس از مهلکه می گریزد و به جستجو در غارهای تودرتوی Typhone به دنبال راهی برای ازاد کردن پگاسوس مگردد . در بین راه کریتوس با Prothemus (پروتمئوس) یکی از خدایان سابق مواجه می شود و او را در برف و کولاک بسیار شدیدی می یابد در حالی که پرنده گوشتخوار در حال خوردن دل و روده ی پروتمئوس است ، دلیل این وضعیت را از او جویا می شود و او در جواب می گوید به دلیل اعطا کردن اتش المپ به مردم عادی زئوس او را به این عذاب دچار ساخته به این صورت که او فانی است و هرروز این پرنده گوشتخوار او را می خورد و مجددا روز بعد زنده میشود و عذاب می کشد ، او از کریتوس خواهش می کند تا او را بکشد و به این عذاب پایان دهد اما کریتوس در ان لحظه سلاحی در اختیار نداشت تا این لطف را در حق او بکند به همین دلیل دوباره به جستجو در غار ها می پردازد تا راهی برای رهایی پگاسوس و کشتن پروتمئوس پیدا کند که این بار با مقاومت typhon مواجه میشود که قصد دارد با ارسال بادهای شدید که همان فوت معمولی Typhon به شمار رفت کریتوس را از بین ببرد . کریتوس برای رهایی از این وضعیت چشم های Typhon را کور می کند تا نتواند کریتوس را ببیند و با این کار Typhon's bane یا همان تیروکمان را از چشمان او به دست می اورد ، اکنون سلاحی که برای از بین بردن پروتمئوس نیاز داشت را به دست اورده بود و دوباره مقابل او بازگشت و با زدن یک تیر او را درون اتشی بزرگ انداخت تا برای همیشه از بین رود اما این کار بسیار به نفع کریتوس تمام شد زیرا از خاکستر او قدرت فوق العاده Rage of titan ازاد شد و اکنون کریتوس توسط این قدرت می توانست دستان Typhon را تکان دهد و پگاسوس را ازاد سازد . کریتوس پس از ازاد کردن پگاسوس جزیره خلقت را می یابد و جستجوی خود برای پیدا کردن خواهران سرنوشت در این جزیره اغاز می کند . اما در طول مسیر به یکی از جنگجویان و سرداران بزرگ یونان یعنی Theseus (تسئوس) برخورد می کند که پسر پوزئیدون است و از او میخواهد تا با او بجنگد و تکلیف بزرگترین جنگجوی یونان را مشخص سازد . اما این جنگ ، جنگی ناعادلانه بود چرا که انواع و اقسام از سربازان خدایان در این جنگ به تسئوس کمک می کردند اما باز هم با وجود این شرایط شکست تسئوس برای کریتوس کار چندان سختی نبود البته ناگفته نمامند کریتوس برای ورد به یک در و ادامه ی راه چاره ای جز کشتن تسئوس نداشت چرا که کلید این در، نزد تسئوس بود . کریتوس پس از شکست تسئوس وارد در می شود و قدرت cronos rage یا خشم کرونوس را به دست می اورد که مانند رعدو برق است . کریتوس در ادامه با Euryale خواهر medusa که او را در قسمت اول بازی کشته بود برخورد می کند که برای انتقام خواهرش سعی در کشتن کریتوس می کند اما به سرنوشتی مشابه با خواهرش روبرو می شود و سرش از تنش جدا میشود تا دوباره قدرت Head of Euryale را برای کریتوس به ارمغان بیاورد که توسط ان قادر بود تا دشمنان را به سنگ تبدیل کند . کریتوس درا دامه با دشمنان زیادی همچون پادشاه بربریان که به خواست خدایان از عالم مردگان برای مبارزه با کریتوس برگشته بود مبارزه می کند همچنین با perseus که همانند کریتوس به دنبال خواهران سرنوشت بود درگیر می شود و در پایان این سری از مبارزاتش در جزیره با Icarus مردی که حالت دیوانگی داشت و تا مرز جنون پیش رفته بود برای به دست اوردن بال هایش که از پر ساخته شده بودن و با موم به بدنش چسبیده بودن مبارزه می کند . انها از مکانی به نام صخره خاموش سقوط می کنند و در حالت سقوط به درگیری با هم می پردازند که کریتوس موفق میشود بال های ایکاروس را از بدنش جدا کرده و خود را به اراضی Atlas (اطلس) یکی از بزرگترین تایتانها برساند . اطلس یکی از تایتانهای بود که توسط زئوس محکوم شده بود بر اینکه اسمانها را بر دوش بکشد.
کریتوس سعی می کند تا اطلس را راضی کند تا به او کمک کند اما ابتدا اطلس از کمک به او امتناع می کند و در ادامه کریتوس با وعده اینکه می تواند سرنوشت را عوض کند و ازادی تایتانها و از بین بردن زئوس را عملی سازد اطلس را راضی به کمک می کند. اطلس یک قدرت جدید به نام Atlas Quake را به کریتوس هدیه می دهد که توسط ان می تواند زمین لرزه ایجاد کند سپس او را به سوی قصر خواهران سرنوشت و ادامه ی راهنمایی می کند. کریتوس در ادامه ی راه به یک جنگجوی اسپارتانی برخورد می کند و با او مبارزه ای را انجام می دهد و پس از اینکه او را زخمی می کند متوجه می شود او همان سربازی بوده است که پس امدن از عالم مردگان به او گفته است که به اسپارتا برگرد و ارتش را اماده کن ، کریتوس وضعیت اسپارتا را از او جویا می شود و سرباز در جواب می گوید که زئوس تمام اسپارتا را از بین برده است و به دنبال صحبت کردن با خواهران سرنوشت برای تغییر سرنوشت است. او به کریتوس می گوید که خواهد مرد و به زودی هر انچه را که اغاز کرده است پایان میابد و خودش هم جان می دهد .

کریتوس با شنیدن این حرفها از زبان سرباز بسیار ناامید به ادامه ی راه می شود به طوری که وقتی که به Kraken (هشت پای افسانه ای در یونان باستان ) می رسد و کراکن یکی از پاهای خود را به دور او می پیچد و می فشارد هیچ عکس العملی از خود نشان نمی دهد و خاطرات گذشته را به یاد می اورد اما این بار هم گایا به کمک او می اید و به او الهام می کند که او تسلیم ناپذیر است و وعده ی نابودی زئوس را به او می دهد و به کریتوس می گوید این تازه اغاز جنگی بسیار بزرگ است. سپس کریتوس به خود می اید و با استفاده از شمشیر های اشوبش و فنون منحصر به فرد و مرگبارش کراکن را از پای در می اورد و وارد قصر خواهران سرنوشت می شود . جایی که سه خواهر از کارگاه ریسندگی سرنوشت محافظت می کردند و نخ سرنوشت هر انسان و خدایی را در ان می تنیدند .
کریتوس lakhesis را پیدا می کند و به او می گوید قصد دارد تا به جنگ بزرگ بین زئوس و تایتانها بازگردد اما خواهران سرنوشت هم همراه و متحد با زئوس بودند و از این کار امتناع می ورزند ، کریتوس با lakhesis وارد مبارزه می شود و در اولین نبرد او را شکست می دهد اما در ادامه Atropos کریتوس را به زمان جنگش با اریس می برد و سعی در نابود کردن شمشیری که خدایان به کریتوس هدیه داده بودند می کند در واقع اگر ان شمشیر وجود نداشت کریتوس توسط اریس کشته می شد و هم در زمان گذشته می مرد هم در زمان اینده ، در عین حال که کریتوس در حال مبارزه با Atropos در زمان گذشته بود باید با Lakhesis در اتاقی که اینه های زمان وجود داشت مبارزه می کرد ، کما اینکه Atropos همزمان در گذشته و حال با کریتوس مبارزه می کرد ، کریتوس باید از کاری بسیار بسیار سخت بر می امد و نشان می داد که منحصر به فرد است ، سرانجام کریتوس پس از نبردی بسیار دشوار موفق می شود از پس دو خواهر براید و انها را در اینه های زمان بین دو زمان حال و اینده زندانی کند . اکنون فقط clotho با قی مانده بود ، خواهری که نخ سرنوشت هر انسان را می تنید . کریتوس قبل از رسیدن به کارگاه ریسندگی اتفاقاتی را در سه زمان گذشته ، حال و اینده می بیند ابتدا در گذشته جنگ بین المپ نشینان و تایتانها را مشاهده می کند و سپس در زمان حال مردی تنها و ناشناس را مشاهده می کند که جنگ و قتل عامی بسیار بزرگ زیر نظر او انجام می شود که احتمالا خودش بوده است و در اخر هم جنگ های را در اینده مشاهده می کند . کریتوس پس از تداعی شدن این صحنه ها در ذهنش وارد کارگاه clotho می شود و او را توسط یک تیغه ی اهنی متحرک از بین می برد سپس موفق می شود زمان را برگرداند به هنگامی زئوس در حال کشتن او بود و از از ایینه ی زمان دوباره به همان زمان باز می گردد و و با ضربه ای زئوس را پرت می کند و از مردن خود جلوگیری میکند . جنگی بسیار سخت بین زئوس و کریتوس در گرفت که کریتوس موفق می شود ابتدا


یک شنبه 28 خرداد 1391برچسب:, :: 14:8 ::  نويسنده : alejandro calvo       

 

حضرت آیت الله خامنه ای رهبر انقلاب اسلامی در دیدار دست اندرکاران حج امسال، حج را فرصتی بسیار گران‌بها و ارزشمند برای ارتباط با امت اسلامی و بهره مندی معنوی خواندند و با اشاره به تلاش دشمنان برای اختلاف افکنی و مقابله با موج بیداری اسلامی در مراسم حج ، تنها راه غلبه بر این توطئه را نزدیکتر شدن دل‌ها و تقویت همدلی دانستند، ایشان همچنین در ادامه با اشاره به فساد بانکی اخیر در کشور، علت وقوع این سوء استفاده را عمل نکردن مسوولان به توصیه های مؤکد چند سال پیش رهبری در خصوص مقابله با فساد اقتصادی توصیف و تأکید کردند: مسوولان قضایی ضمن پیگیری قوی، دقیق و عاقلانه قضیه و اطلاع رسانی مناسب به مردم، باید دستهای خائن را قطع کنند.

حضرت آیت الله خامنه ای در ادامه با اشاره به توصیه های مؤکد خود به مسوولان، در سالهای گذشته بویژه در فرمان ده سال قبل برای مبارزه با فساد اقتصادی خاطر نشان کردند:اگر چه مسوولان از مقابله با فساد اقتصادی استقبال کردند اما اگر به این توصیه ها عمل می شد، هیچگاه دچار چنین حوادثی همچون فساد بانکی اخیر نمی شدیم.

ایشان افزودند: وقوع چنین مسائلی، ذهن و دل مردم را مشغول، و دل بسیاری را نیز می شکند و آیا این سزاوار است که بخاطر عمل نکردن مسوولان، مردم به سبب این حوادث ناراحت شوند و حتی برخی امید خود را از دست بدهند.

رهبر انقلاب اسلامی خاطر نشان کردند: از همان سالهای قبل بارها گفته شد که نباید بگذاریم فساد ریشه دار شود زیرا با گذشت زمان، ریشه کنی ان بسیار مشکل می شود و سرمایه گذار پاکدامن و صادق را نیز مأیوس می کند، اما متأسفانه عمل نشد.



یک شنبه 28 خرداد 1391برچسب:, :: 14:8 ::  نويسنده : alejandro calvo       
رسانه‏های مهم جهان علاوه بر پخش مستقیم سخنان رهبر معظم انقلاب اسلامی در پنجمین کنفرانس حمایت از انتفاضه فلسطین، مهم‏ترین بخشهای این بیانات را نیز در بخش‏های مختلف خبری خود پوشش دادند 

  

خبرگزاری آسوشیتد پرس

این خبرگزاری معروف آمریکایی در انعکاس سخنان رهبر انقلاب نوشت: رهبر عالی ایران با محکوم به شکست دانستن طرح تشکیلات خودگردان برای اعلام کشور فلسطینی از طریق سازمان ملل متحد، از طرح دو کشور فلسطینی و اسرائیلی انتقاد کرد.

 به نوشته این خبرگزاری، آیةالله خامنه‌ای تاکید کرد که فلسطینیان نباید خود را محدود به مرزهای 1967 کنند که مستلزم به‌رسمیت شناختن اسرائیل است، چرا که تمام این سرزمین به فلسطینیان تعلق دارد.

 آسوشیتد پرس افزود: [آیةالله] خامنه‌ای، بار دیگر اسرائیل را یک "غده سرطانی" دانست که باید برچیده شود. وی تصریح کرد که "ادعای ما آزادی تمام فلسطین است و نه تنها بخشی از آن. فلسطین سرزمینی است که از رودخانه اردن تا دریای مدیترانه گسترده شده است."

این خبرگزاری همچنین به نقل از مقام معظم رهبری نوشت که مقاومت تنها گزینه باقی مانده پیش روی فلسطینیان است و فلسطینیان باید با هر هزینه‌ای این مقاومت را تا آزادی فلسطین و نابودی اسرائیل ادامه دهند.

آسوشیتد پرس افزود: محمود عباس، رئیس تشکیلات خودگردان فلسطین و جنبش فتح خواستار رسیدن به راه حلی مبتنی بر گفتگو هستند در حالی که حماس، قسم خورده است که اسرائیل را نابود کند.

خبرگزاری فرانسه

این خبرگزاری نیز در گزارشی از بیانات مقام معظم رهبری چنین نوشت: آیةالله علی خامنه‌ای، رهبر عالی ایران روز شنبه هر گونه طرحی را که منجر به تقسیم سرزمین فلسطین شود، رد کرد.

این خبرگزاری به نقل از مقام معظم رهبری تصریح کرد که هر طرحی که دو کشور را در سرزمین فلسطین به رسمیت بشناسد مستلزم به رسمیت شناختن موجودیت رژیم صهیونیستی در سرزمین فلسطین است. مردم فلسطین همان‌گونه که در غزه نشان دادند، تنها در سرزمینی حکومت خود را تشکیل خواهند داد که از اشغال اسرائیل آزاد شده باشد.

خبرگزاری فرانسه نیز بر پیشنهاد ایران مبنی بر برگزاری رفراندوم با حضور تمامی مردم فلسطین تاکید کرده است.



یک شنبه 28 خرداد 1391برچسب:, :: 14:8 ::  نويسنده : alejandro calvo       

www.toppatogh.com | بی حجابی یا بد حجابی در تهران ؟! 

 

 زنی بسیار بد حجاب با ظاهری نامناسب همرا با شوهر خود در  پیاده رو هستند، شما چه کاری انجام می دهید؟

الف)چیکار به مردم دارم. هر کسی رو تو قبر خودوش میذارن

ب) سرم را می اندازم پایین و ازکنارشان میگذرم و تو دلم میگم امان از بدحجابی

ج) میروم روبرویشان و میگویم خانم حجابتونو درست کنید.

د) با خودم میگم یه دست که صدا نداره فوقش بگم. اگه بهشون بربخوره چی! اگه داد بیداد کنه چی!اگه...

ه) به شوهرش میگم: آقا میشه چند لحظه وقتتون رو بگیرم. بعدش میارمش این طرفتر بهش میگم: از دور که میومدم دیدم آقایون خیره خیره به همسر شما نگاه میکنن، دیدم صحنه جالبی نیست، گفتم شاید بهتر باشه بهتون بگم.

 نظر شما کدوم گرینه هستش  ؟؟؟؟

(تا می گوییم نهی از منکر، فورا درذهن مجسم می شود که اگر یک نفر در خیابان رفتار و لباسش خوب نبود، یکی باید بیاید و او را نهی از منکر کند; فقط این نیست. این جز دهم است. نهی از منکر در همه زمینه های مهم وجود دارد

  مثلا کارهایی که افراد توانادستشان می رسد و انجام می دهند; همین سو استفاده از منابع عمومی; همین رفیق بازی در مسائل عمومی کشور، در باب واردات، در باب شرکتها و در باب استفاده از منابع تولیدی و غیره/بیانات مقام معظم رهبری)



یک شنبه 28 خرداد 1391برچسب:, :: 14:8 ::  نويسنده : alejandro calvo       

یکی از دوستان یا اقوامتان بنا به اتفاقاتی  که افتاده است شروع میکند به تهمت وفحش دادن به شما، شما چه کاری انجام میدهید؟

 

الف) خوب معلومه...چهار تا فحش آبدارتر بهش میدم تو روش کم شه

ب) میزنم زیر گریه(مخصوص برخی از خانم ها)

ج) محل حادثه رو سریعا ترک میکنم

د) بهش میگم خودتی

ه)بهش میگم: اگر این فحش و تهمت هایی که به من گفتی راست بود، از خدا میخوام که منو ببخشه. اگرهم این فحش ها و تهمت هایی که به من نسبت دادی راست نبود،از خدا می‌خوام تو رو ببخشه

د).........(این گزینه را شما بگویید)



یک شنبه 28 خرداد 1391برچسب:, :: 14:8 ::  نويسنده : alejandro calvo       

تاریخ چند هزار ساله ایران نشان می‌دهد که همواره مسئله حجاب به عنوان اصلی پذیرفته شده در جامعه وجود داشته است؛ تا جایی که حجاب و عفاف به عنوان امری فرهنگی- اجتماعی در تمدن اسلامی-ایرانی نهادینه شده است. آنچه مسلم است این است که همواره نیاز به بسترسازی برای تعمیق و نهادینه کردن حجاب صحیح و اسلامی در جامعه حس می‌شود. متاسفانه در سالهای اخیر، نهادهای آموزشی و رسانه های جمعی و در راس آنها صدا وسیما، نه تنها در راستای آموزش حیا و تقویت آن تلاش محسوس و قابل ذکری نداشته اند که بعضا آب در آسیاب دشمن ریخته و ناخواسته اما خالصانه در جهت رسیدن به هدف آنان تلاش کرده اند.
وضعیت نابهنجار حجاب به خصوص در رسانه ملی که نماد فرهنگ یک کشور است و آن هم  در کشوری که ام‌القری جهان اسلام است واقعا دردآور و نگران‌کننده است و این فکر را تداعی می کند که در پشت این سناریوی تلخ واقعیتی تلخ تر نهفته است و تا ناکجا جامعه و خانواده و نسل جوان و غیر جوان را تهدید می‌کند.
 پوشش زنانی که در برنامه‌های پخش شده از صدا و سیما ایفای نقش می کنند هیچ انطباقی با ارزش‌های اسلامی ندارد و رسانه ملی به عنوان نهادی فرهنگ‌ساز باید در ارائه ی الگو تلاش کند که باعث دامن زدن به موج بد حجابی در جامعه نشود در عین حال نه تنها برای جلوگیری از ترویج بدحجابی تدابیری نمی اندیشد بلکه همواره با انتخاب بازیگران نامناسب به این معضل دامن می زند.
نگاهی کلی به وضعیت پوشش بازیگران زن که با حضور مقابل دوربین در بسیاری مواقع نقشی موثر داشته اند و بعضا با پوشش چادر به ایفای نقش می پردازند به خوبی مشخص خواهد کرد که این بازیگران حرفه ای! در پشت دوربین های سینما و تلویزون با چه اعتقادی به حجاب می نگرند!
 

اینجانب روح الامین  به دلیل انتشار برخی از تصاویری که در ادامه مطلب می بینید پوزش می طلبم .



یک شنبه 28 خرداد 1391برچسب:, :: 14:8 ::  نويسنده : alejandro calvo       

روزگاری شهر مـا  ویران  نبود

دین فروشی اینقدر ارزان نبود

 

صحبت از موسیقی عرفان نبود

هیچ صوتی  بهتر  از  قرآن  نبود 

 

 

دختران را بـی حجابی ننگ بود

رنگ چـادر بهتر  از هـر رنگ بود

 

مرجعیت  مـظهر  تـکـریم  بود

حکم او را عالمی تسلیم بود

 

یک سخن بود و هزاران مشتری

آن  هـم  از لوث  قرائت ها  بری

 

هدیه بر رقاصه ها واجب نبود

قدر عالِم کمتر از مـطرب نبود

 

وه ؛ که در سال سیاه دوهزار

کار فرهنگی شده پخش نوار

 

ذهن  صاف  نوجوانان  محل

پر شده از فیلم های مبتذل

 

آدمیت کو؟ دگر آدم کی است؟

آدم  قرن  تمدن  بـرفی  است!

 

پشت  پـا بـر دین زدن  آزادگیست

حرف حق گفتن عقب افتادگیست

 

آخر ای پرده نشین فاطمه

تو برس بر داد دین فاطمه

 

بی تو منکر ها همه معروف شد

کینه توزی با دلی مکشوف شد

 

در به روی فتنه جویان باز شد

دشمنی  با  نایبت  آغاز  شد

 

بی تو دلهامان به جان آمد؛ بیا!

کـاردها  بـر  استخوان  آمد؛ بیا



یک شنبه 28 خرداد 1391برچسب:, :: 14:8 ::  نويسنده : alejandro calvo       
همانطور که  در نوشته ی   تظاهرات در خاورمیانه ذکر شد انتظار می رفت با  تظاهرات بی سابقه در خاورمیانه رهبران جنبش سبز نیز دست به اعلام فراخوانی برای تظاهرات بزنند ، این بار و در اقدامی زیرکانه رهبران جنبش که همیشه با مشکل عدم مجوز راهپیمایی روبرو بودند ، روز 25 بهمن را برای روز راهپیمایی انتخاب کردند و با اعلام اینکه این راهپیمایی در حمایت از مردم تونس و مصر است و اینکه واکنش جمهوری اسلامی و به خصوص رهبر آن به ناآرامی های اخیر خاورمیانه در جهت هم سو و همرنگ جلوه دادن این ناآرامی ها با انقلاب سال 57 بوده است ، جمهوری اسلامی را در بن بست سیاسی -اجتماعی قرار داده اند. رهبران  معترض این بار از امتیاز راهپیمایی سالگرد انقلاب برای  راهپیمایی معترضین استفاده نکردند  تا تظاهرات معترضین به اسم دولت مصادره نشود .
مطمئنن دولت با استفاده از نیروهای خود تظاهراتی گسترده در 22 بهمن خواهد داشت و از آن به عنوان » حضور گسترده مردم در سالروز انقلاب و تداوم راه انقلاب در حمایت از مردم مصر و تونس » نام خواهد برد ، اگر در روز 25 بهمن معترضین حضوری چشمگیر نداشته باشند ، دولت آن را به عنوان شسکت معترضین قلمداد خواهد کرد و ممکن است فشار ها بر رهبران جنبش سبز بیشتر شود یا حتی دولت  اقدام به دستگیری رهبران معترضین بکند و آن را » پیروزی انقلاب بر فتنه » عنوان کند .



یک شنبه 28 خرداد 1391برچسب:, :: 14:8 ::  نويسنده : alejandro calvo       
  براى فهم ((فرهنگ سیاسى)) یك جامعه, توجه به منابع, فرآیند ظهور و رشد آن در جامعه سیاسى ضرورت دارد; از این رو همان طورى كه با شناخت زمینه هاى فرهنگ سیاسى, مى توان ((كنش سیاسى)) جامعه را پیش بینى كرد, به همان نسبت مى توان زمینه هاى فرهنگى ((عدم ثبات سیاسى)) را نیز شناسایى و راهكارهاى متناسب باآن را ارائه كرد. مقاله حاضر تلاش دارد تا خاستگاه فرهنگ اقتدارى و مشاركتى جامعه سیاسى ایران معاصر را تبیین كند.

واژه هاى كلیدى: فرهنگ, فرهنگ سیاسى, منابع فرهنگ ایرانى.

مقدمه
نظریه پردازان فرهنگ سیاسى, همچون آلموند و پاول, با استفاده از تقسیم فرهنگ سیاسى جوامع مختلف به طبقه بندى نظام هاى سیاسى آنها پرداخته اند; البته این به معناى غفلت از تإثیر حكومت بر فرهنگ سیاسى جوامع نیست كه ((الناس على دین ملوكهم)) و یا به فرموده امام على(ع), ((الناس بإمرائهم إشبه منهم بإبائهم; مردم به حاكمانشان شبیه ترند تا به پدرانشان)).
با تمركز بر روى خانواده و بررسى این كانون فرهنگ ساز, زمینه اى به وجود مىآید كه با استفاده از آن مى توان بعضى از ابهام ها درباره فرهنگ سیاسى جامعه را برطرف كرد; در این راستا با مطالعه خانواده معاصر ایرانى و مشاهده فرهنگ پدر سالارى در آن, مى توان ارتباطى بین فرهنگ عمومى و فرهنگ سیاسى تبعى - مشاركتى موجود در جامعه برقرار كرد.
در صورتى كه نخبگان جامعه با رهبرى صحیح بتوانند پیوند جامعه را با فرهنگ سیاسى مستدام نگه دارند, یعنى آن احساسات و ارزش ها را درونى و تبدیل به باور نمایند, ساختار سیاسى و نظام سیاسى حفظ مى شود. در غیر این صورت همان طور كه تاریخ معاصر ایران نشان مى دهد, دوباره فرهنگ سیاسى سنتى بازگشت مى كند. از سوى دیگر, تجانس و انسجام عناصر فرهنگى, امرى جدى به نظر مى رسد; همچنان كه عدم هماهنگى و سازش اجزاى فرهنگى, موجب تنازع آن اجزا و سستى مجموعه مى گردد, به ویژه آن كه انتقال این كشمكش از حیطه فرهنگى به جامعه سیاسى, یكى از علل بى ثباتى سیاسى به شمار مىآید; از این رو شناخت حالت تحلیلى و تركیبى فرهنگ سیاسى ایران و درك تإثیر تحول فرهنگى بر ساختار سیاسى و نیز فراهم كردن پاره اى از مقدمات ثبات سیاسى ضرورى به نظر مى رسد.
این مقاله, به لحاظ ماهیت آن, بیشتر از روش هاى تحقیق متداول در علوم سیاسى, تاریخى, توصیفى و نظرى, بهره برده است. ابتدا مفاهیم ((فرهنگ)) و ((فرهنگ سیاسى)) را توضیح داده, سپس به ترتیب, ریشه ها و ویژگى هاى فرهنگ سیاسى ایران و نقش خانواده در آن, در دوره هاى مشروطه تا جمهورى اسلامى را مورد بحث قرار مى دهد.



یک شنبه 28 خرداد 1391برچسب:, :: 14:8 ::  نويسنده : alejandro calvo       

عضو پارلمان سوريه گفت: با فرمان جديد عفو عمومي بشار اسد رييس جمهور اين کشور مبني بر عفو بسياري از فعالان سياسي، دوره جديد سياسي در کشور آغاز شد.
"انس الشامي" در گفت وگو با شبکه خبري العالم از دمشق اظهار داشت: مقامات سوريه از جمله بشار اسد رييس جمهور اين کشور اصلاحات بسيار موثري را به اجرا گذاشته اند که شامل لغو حالت فوق العاده، اجازه دادن به برگزاري تظاهرات و اخيرا نيز صدور فرمان عفو عمومي است که شامل بسياري از فعالان سياسي از جمله فعالان سياسي اخوان المسلمين مي شود که اين به معناي پايان برهه گذشته است.
وي درخصوص اظهارات برخي مخالفان مبني بر اين که عفو عمومي کافي نيست و ديرهنگام اعلام شده است؛ گفت: اينگونه افراد بنا بر مخالفت دارند به طوري که اگر همه امتيازها به آنها داده شود بازهم راضي نخواهد شد زيرا به دنبال اجراي طرح‌هاي بيگانگان هستند.
عضو پارلمان سوريه تصريح کرد: مقامات سياسي سوريه به منظور ايجاد انسجام و اتحاد بين همه گروه هاي سياسي با هر نوع رويکردي؛ هم اکنون در حال تشکيل کميته گفتمان هستند و اميدواريم که اين اقدام به منظور جلوگيري از شکاف و دوستگي و ايجاد شفافيت مقبول و موثر واقع شود.
الشامي گفت: چنين گفتماني تاثيرات مثبتي در عمل خواهد داشت و هم اکنون مقامات سياسي در حال گفت وگو با برخي شصخيت هاي سياسي و گروه هاي فعال در داخل و خارج سوريه هستند.
وي افزود: اين گفت وگو در سوريه برگزار خواهد شد و گمان مي کنيم که سران سياسي بر ضرورت رايزني همه گروه ها با يکديگر در خارج و داخل متفق القول باشند زيرا چنين اقدامات و تصميم هايي مي تواند از افزايش تنش در کشور جلوگيري کند.



یک شنبه 28 خرداد 1391برچسب:, :: 14:8 ::  نويسنده : alejandro calvo       

مسائل سیاسی موجب دور ماندن ایران از نابوکو است

اکونیوز: چهار کشور اروپایی به همراه ترکیه قرارداد خط لوله گاز ناباکو را در حالی در ترکیه امضا کردند که دعوتی از ایران برای حضور در این طرح صورت نگرفت و ایران به عنوان دومین دارنده ذخایر گازی دنیا، غایب بزرگ این طرح بود.

به گزارش خبرگزاری اقتصادی ایران(econews.ir) به نقل از یونایتد پرس ، هدف اروپا از اجرای این طرح کاهش وابستگی به گاز روسیه است که هر از گاهی در اوج سرمای زمستان صادرات گاز به اروپا را قطع می کند .


هزینه ساخت این خط لوله حدود هشت میلیارد دلار برآورده شده و قرار است از طریق این خط لوله سالانه 31 میلیارد متر مکعب گاز به اروپا صادر شود.


پیش بینی شده است که گاز کشورهایی حاشیه دریای خزر نظیر آذربایجان و منطقه خاورمیانه نظیر عراق از طریق ترکیه به کشورهای اروپایی منتقل شود.


ایران در حال حاضر از این پروژه بزرگ کنار گذاشته شده است؛ هر چند برخی کارشناسان بر این باورند که کشورهایی که قرار است گاز مورد نیاز این خط لوله را تامین کنند، آنقدر گاز ندارند که بتوانند گاز مورد نیاز این طرح را در دراز مدت تامین کنند.


دو شنبه 22 خرداد 1391برچسب:, :: 18:36 ::  نويسنده : alejandro calvo       

قزوینیه میمیره، اون دنیا به علت 70 سال


بچه‌بازی مستمر میندازنش قعر دوزخ پیش


اژدهای دو سر! یک مدت میگذره طبقه‌های


دیگه جهنم هی صدای آه و اوه و داد و بیداد


می‌شنیدن. بالاخره دو سه تا از فرشته‌ها میرن


پیش رئیس جهنم میگن: این بیچاره گناه داره


بذار از پیش این اژدها بیاریمش بیرون.


اونم میگه باشه. همچین که در سلول قزوینیه


رو باز می‌کنن، اژدهای می‌زنه بیرون، حالا


ندو کی بدو! فرشته‌ها بهش میگن: ‌بابا خجالت


بکش! آخه چرا داری در میری؟


اژدهای میگه: بابا این دهن منو


سروریس کرده! الان دو ماهه گیر داده که:


آخه تو که دو تا سر داری،


پس اون یکی   کو  نت  کجاست؟





ترکه میره آزمایش میده میبینه


ایدز گرفته با خودش میگه دیگه آدم


به انگشتاشم نمیتونه اطمینان کنه



 قیامت میشه به ترکه میگن


شما 73/ 874 رکعت نماز قضا داری


 ترکه میگه 874 رکعتش قبول


دیگه اون73/ . از کجا اومده

 

میگن تعداد نماز هایی که خوندی


ضربدر کسینوسه زاویه انحراف از قبله





 یه روز یه اصفهانی و یه تهرانی و یه قزوینی


می میرند آنقدر به خدا التماس می کنند


تا اینکه خدا با برگشتن آنها به دنیا


موافقت می کنه به شرطی که دیگه گناه نکنند

 
 وگرنه سنگ می شوند.
 
 خلاصه آنها به دنیا برمی گردند
 

.همون اول کار تهرانیه یه دختره را میبینه


و می افته دنبالش.همان دم سنگ می شه


بعد مدتی اصفهانیه یه ۱۰ تومانی


روی زمین می بینه


 خم میشه که برداره قزوینیه می گه :


خاک تو سرت . هم خودت رو بدبخت کردی هم منو



دو شنبه 22 خرداد 1391برچسب:, :: 18:36 ::  نويسنده : alejandro calvo       

یه انگلیسی، یه فرانسوی و یه ایرانی داشتن به زندگی آدم و حوا توی بهشت نیگا میکردن. انگلیسیه میگه: چه سکوتی، چه احترامی!! من مطمئنم که اینا انگلیسیند! فرانسویه میگه: اینا هم لختن، هم زیبا!! حتماً فرانسویند! ایرانیه میگه: نه لباسی، نه خونه ای! فقط یک سیب برای خوردن! تازه، فکر میکنن توی بهشتن!!! صد در صد ایرانین!!

 

یک ایرانی در فرانسه مشغول رانندگی در اتوبان بوده و ناگهان متوجه می‌شه که خروجی مورد نظرش رو رد کرده... لذا به عادت دیرینه‌ی ایرانی‌ها، می‌زنه رو ترمز و با دنده عقب، شروع می‌کنه به برگشتن به عقب! اما در همین حال با یه ماشین دیگه تصادف می‌کنه... سرت رو درد نیارم، پلیس میاد و اول با راننده‌ی فرانسوی صحبت می‌کنه و بعد میاد سراغ ایرانیه و بهش میگه: ما باید این آقا رو بازداشت کنیم، ایشون اونقدر مسته که فکر می‌کنه شما تو اتوبان داشتی دنده عقب می‌رفتی!

 

آدم خوره با پسرش رفته بودن آدم شکار کنن، یه زنه رو میبینن خیلی چاق بوده، پسره میگه بابا اینو بخوریم؟ باباهه میگه: نه این همش چربیه، به درد نمی خوره. میرن تا به یه زنه لاغره میرسن، پسره گرسنش شده بوده، میگه: بابا جون اینو بخوریم؟ باباهه میگه: نه بابا این خیلی لاغره فایده نداره. دوباره راه میفتند، بعد از یک مدتی میرسند به یه زن خوشگلِ باحال. پسره دیگه داشته از گشنگی ضعف میرفته، میگه: بابا جون دیگه اینو بخوریم؟ باباش میگه: نه پسرم، اینو می‌بریم خونه، مامانو می‌خوریم!

 

بچه ترکه: بابا اگه بگوزم روزه ام باطل می شه!!

 باباش می گه اگه ازش لذت ببری آره

 

پسره تو مترو س ی ن ه دختره رو میگیره میگه ببخشید سو تفاهم شد،

لره میگه دروغ میگه اگه سو  تفاهم بود چرا تخمای منو نگرفت

 

 

پرکارترین عضو بدن کونه: چون وقتی خوشحالی توکونت

عروسیه.وقتی کرم داری کونت میخاره وقتی تنبلی

کونت گشادمیشه وقتی حرست میگیره کونت میسوزه

 وقتی بقیه روحرص میدی کونت خنک میشه وقتی اعصابت

خرابه کونت پاره میشه

 

ترکه
تو مترو یه خانم خوشگل بهش سلام می کنه.

 ترکه می گه : بجا نمیارم؟ خانمه
می گه : شما پدر یکی از بچه های من هستید.

ترکه سرخ می شه می گه : شما
همون ج...ه ای نیستید که با دوستم دو نفری ک...؟

خانومه خجالت می کشه
می گه : نه آقا من دبیر ریاضی دخترتون هستم



دو شنبه 22 خرداد 1391برچسب:, :: 18:36 ::  نويسنده : alejandro calvo       
 
لره رو میبرن واسه تبلیغ كفش گام به گام
میگه:گام به گام با كفش گام هر كی نخره ننه شو میگام

طرف از تهران میره شهرستان  یارو واسش مرغ میكشه میگه دست شما درد نكنه زحمت كشیدی میگه

نه بابا چه زحمتی ۴تا شونو سگ خورد یكی شو هم شما بخور 



دو شنبه 22 خرداد 1391برچسب:, :: 18:36 ::  نويسنده : alejandro calvo       
سه تا رفیق با هم میرن بهشت
نماینده خدا میاد پیششون و میگه هر کدوم از شماها توی دنیا کمتر به زنتون خیانت کرده باشید اینجا ماشین بهتری سوار میشید
نفر اول یه ده باری خیانت کرده بوده و بهش بنز میدن
دومی سه بار خیانت کرده بوده بهش فراری میدن
سومی که خیانت نکرده بوده بهش بوگاتی میدن
... ... روز بعد این سه نفر باهم نشسته بودن اونی که بنز سوار بود خیلی ناراحت بود
دو تای دیگه بهش میگن چی شده حالا مگه ، بنز هم که بد نیست
اونم میگه نه موضوع این نیست
دیروز زنم رو اتفاقی دیدیم پیاده از جلوم رد شد


دو شنبه 22 خرداد 1391برچسب:, :: 18:36 ::  نويسنده : alejandro calvo       
خواستگاری از گذشته تا به امروز:

یک هفته پس از خلقت آدم:

چون حوا بدون پدر و مادر بود آدم اصلا مشکلی نداشت و چای داغ را روی خودش نریخت.


پانصد سال پس از خلقت آدم:
با یه دونه دامن از اون چینی خال پلنگی ها میری توی غار طرف.بلند داد می زنی:هاکومبازانومبا(یعنی من موقع زنمه)

بعد میری توی غار پدر و مادر دختره. با دامن چین چینی جلوت نشسته اند و می گن:از خودت غار داری؟دایناسور آخرین مدل داری؟بلدی کروکدیل شکار کنی؟خدمت جنگ علیه قبیله ادم خوارها رو انجام دادی؟بعد عروس خانم که اون هم از این دامنای چین چینی پوشیده تو لیوان سنگی برات چای میاره و تو می ریزی روی خودت.


دو هزار و پانصد سال بعد از اختراع آدم:
انسان تازه کشاورزی را آموخته.وقتی داری توی مزرعه به عنوان شخم زدن زمین عمل می کنی با دیدن یه دختر متوجه میشی که باید ازدواج کنی.برای همین با مقدار زیادی گندم به مزرعه پدر دختره میری .اونجا از تو می پرسند:جز خودت که اومدی خواستگاری چند تا خر دیگه داری؟ چند متر زمین داری؟چند تا خوشه گندم برداشت می کنی؟ آیا خدمت در لشگر پادشاه رو به انجام رسانده ای؟

بعد عروس خانم با کوزه چای وارد میشه و شما هم واسه اینکه نشون بدی خیلی هول شدید تمام کوزه رو روی سرتون خالی می کنید.


بیست سال قبل:

شما پس از اتمام خدمت مقدس سربازی به این نتیجه می رسید که باید ازدواج کنید و از مادرتان می خواهید که دختری را برایتان انتخاب کند.در اینجا اصلا نیازی نیست که شما دختر را بشناسید چون پس از ازدواج به اندازه کافی فرصت برای شناخت وجود دارد.در ضمن سنت چای ریزون کماکان پا بر جاست.


هم اکنون:

به دلیل پیشرفت تکنولوژی در حال حاضر شما به آخرین نسخه یاهو مسنجر احتیاج دارید.البته از"ام اس ان" یا "آی سی کیو"هم می توانید استفاده کنید ولی انها آیکنهای لازم برای خواستگاری را دارا نمی باشند . پس از نصب یاهو مسنجر به یک روم شلوغ رفته هر اسمی که به نظرتان زیباست "اد" می کنید و با استفاده از آیکنهای مربوطه خواستگاری را انجام می دهید . البته یاهو قول داده که نسخه جدید دارای امکانات ازدواج و زندگی مشترک نیز باشد ...


دو شنبه 22 خرداد 1391برچسب:, :: 18:36 ::  نويسنده : alejandro calvo       

وستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌
دوستت‌دار
م‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌د
وستت‌دارم‌
دوستت‌د
ارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوس
تت‌دارم‌
دوست
ت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌
دارم‌
دوست
ت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دا
رم‌
دو
ستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دا
رم‌
دو
ستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دا
رم‌

دوست
ت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دا
رم‌
دوست
ت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌
دارم‌
دوست
ت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌
دارم‌
دوستت‌د
ارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوس
تت‌دارم‌
دوستت‌دار
م‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوس
تت‌دارم‌
دوستت‌دار
م‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌د
وستت‌دارم‌
دوستت‌دارم‌د
وستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دار
م‌دوستت‌دارم‌
دوستت‌دارم‌دوس
تت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌د
ارم‌دوستت‌دارم‌
دوستت‌دارم‌دوستت‌
دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوست
ت‌دارم‌دوستت‌دارم‌
دوستت‌دارم‌دوستت‌دا
رم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دو
ستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌
دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دو
ستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌
دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌
دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوست
ت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌
دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌
دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌د
ارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوس
تت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌

 

این شکل رو از وبلاگ www.darvazeeshgh.blogfa.com برداشتم



دو شنبه 22 خرداد 1391برچسب:, :: 18:36 ::  نويسنده : alejandro calvo       

دختره توی مطب دندونپزشکی به دکتر میگه :

آقای دکتر من اونقدر که از دندون کشیدن


می ترسم از حامله شدن نمی ترسم .


دکتر میگه : خانم زود تصمیمتو بگیر


می خوام صندلی رو تنظیم کنم






رشتیه  به دوستش میگه:


خاک بر سر بی غیرتت کنن،


زنم خالکوبی عکس خواهرتو


روی  شیکم اصغر اقا دیده






رشتیه میگه به ۴ دلیل عاشق زنم شدم


۱- با چهار تا مرد دیدمش گفت دوستامن


فهمیدم صداقت داره


۲- دفعه بعد باچنتا مرد دیگه دیدمش


سرشو انداخت پایین


فهمیدم که نجابت داره


۳- رفتم در خونش دیدم صف کشیدن


گفت برو ته صف


فهمیدم که عدالت داره


۴- رفتم در خونه مادرش


دیدم یک صف هم اونجاست


فهمیدم اصالت داره





به رشتیه میگن: تو ۸ سال اسیر بودی


چطور بچه ۲ ساله داری؟


میگه: من اسیر بودم، خانوم که اسیر نبوده!





از رشتیه می پرسن قبول داری شهیدان زنده اند؟


گفت : بله من پسرم ۱۸ ساله شهید شده


ولی عروسم هر سال حامله می شه






ترکه نونوایی ، یه 5 ریالی میده به نانوا ،

 نانوا میگه : 5 ریالی که نون نمیشه ! طرف میگه :

 صداشو در نیار من ماکسی میلیانوس هستم




فحش جدید ترکی:


ریدم به اون کلاهی که تو میخوای سرم بذاری.






دعای بعد از نماز یه ترک :


خدایا ما را تا نمرده ایم از دنیا مبر 





کارت هوشمند گندم صادر شد:


خوشه ۱ : مردم عادی روزی ۴ گرم


خوشه ۲: لرها  ، ۴ کیسه


خوشه ۳ : بسیجیها ، ۴۰ کیسه


خوشه ۴ : مردم غزه ، ۴۰ کشتی


خوشه ۵ : ترک ها ، بدلیل مصرف جو سهمیه ندارند





ترکه لنگ بوده با کشتی میره سفر


وقتی بر میگرده دوستش بهش میگه


سفر خوب بود میگه نه بابا همش استرس داشتم


چون هی می گفتن لنگرو بندازید تو آب



دو شنبه 22 خرداد 1391برچسب:, :: 18:36 ::  نويسنده : alejandro calvo       

درجات نظامی ترکها :


خرباز ، خرجوخه ، خروان ، خرگرد ،


خرهنگ ، خردار ، خرتیپ ، خر لشگر ، اسب





 ترکه یه 20 تومنی پیدا میکنه که


وسطش سوراخ بوده .. میگه :


ای بابا ، اینم از شانس من وسطش گوشه نداره




ترکه داشته نوار خالی گوش میکرده


گریه میکرده میگن چرا گریه میکنی؟


میگه دلم واسه خوانندش میسوزه لال بوده





قزوینیه میره نماز جماعت


زودتر از بقیه از سجده بلند میشه چشمشو که


باز می کنه میگه خدایا


برای دو رکعت نماز این همه پاداش





لره و ترکه شطرنج بازی میکردن !


شاه دغ مرگ میشه





ترکه هنوز با خودش درگیره که


چرا خواهرش ۲ تا برادر داره


خودش یکی





سه تا ترک داشتن برای هم خالی می‌بستند.


اولی می‌گه: من مثل حضرت علی هستم.


با یه دست در خیبرو از جا می‌کنم.


دومی می‌گه: این که چیزی نیست.


من مثل حضرت عباسم. با یه ضربه


شمشیر 100 نفر رو می‌کشم.


سومی چیزی نمی‌گه و زل می زنه به دریا


و ساکت می‌شینه. دوستاش میگن:


کا... چرا چیزی نمی‌گی؟ میگه:


تا حالا دیدی خدا حرف بزنه؟





یه روز به یه ترکه میگن با ماهیچه


جمله بساز میگه: خر در برابره ما هیچه!





پیامگیر موبایل قزوینی:


الان دستم بنده. اگه پسری پیغام بذار.


اگه دختری برو و گرنه میام داداشتو






رشتیه به زنش میگه: اگه بعد از مرگ من


بهم خیانت کنی، من تنم تو قبر میلرزه‌ها!


خلاصه رشتیه میمیره و بعد از یک ماه


توی اون دنیا بهش میگن: اصغر ویبره





یک منبع اگاه اعلام کرد که همزمان با


پخش صحنه ورود یوزاسیف به مهمانی زلیخا


99% مردان قزوینی دست خود را باچاقو بریدند


وی افزود 1% باقیمانده که موفق به


دیدن صحنه نشده بودند رگ گردن خودرا با چاقو

بریدند !!!






اولین دوره المپیک لرها، موسوم به "لرمپیک"


با رشته های زیر آغاز شد: - شنای با مانع،


کشتی پروانه، - پرش روی نیزه،


شیــــــــــرجه روی چمن، اسب سواری با سگ گله



دو شنبه 22 خرداد 1391برچسب:, :: 18:36 ::  نويسنده : alejandro calvo       

ترکه موقع بغل کردن زنش نمیدونه 

 

 چجوری ابراز احساسات کنه 

 

  میگه: میخوای همچین فشارت بدم که صدای سگ بدی 

 

 


 

 

 ترکه میره کتابخونه کتابشو پس بده  

 

 کتابدار ازش می پرسه کتاب چطور بود ؟ 

 

 ترکه میگه : شخصیت زیاد داشت  

 

ولی داستان و محتوا نداشت ! 

 

 کتابدار میگه : ای بابا ، دفتر تلفن من 

 

 دست تو چیکار می کنه ؟  

 

 


 

 

 نماز جمعه قزوین بدلیل تشکیل نشدن صف اول 

 

 و دعوا بر سر صف آخر تعطیل شد 

 


 

 

قزوینیه میره جبهه ، آمار شهیدا زیاد میشه. 

 

 میرن تحقیق میبینند خمپاره که میاد  

 

هیچکس نمیخوابه رو زمین.  

 


 

 

 ترکه همش دعا می کرده بچه دار شه  

 

یه شب جبرئیل میاد تو خوابش میگه  

 

عوض اینهمه دعا برو زن بگیر 

 


 

 

 سهمیه زن اعلام شد:

 

ترکها 9 زن چون مصرفشون بالاست 

قزوینی ها 2 زن چون دوگانه سوز هستند 

رشتی 0 زن چون سهمیه هاشون رو می فروشند 

 


 

 

 وصیت نامه ی ترکه رو باز میکنن میبینن نوشته  

 

همه نماز هامو خوندم فقط برام 20 سال وضوبگیرید  

 

 


 

 

 اخبار امروز: لرها دارند تمرین میکنند 

 

 کراوات بزنند 

 

تا حالا 50 تا تلفات دادن 

 

 


 

 

سه تا ترک میرن دزدی صابخونه بیدار میشه 

 

 و دزدا میرن 

 

 هر کدوم تو یه گونی قایم میشن! 

 

 صابخونه میاد و به گونی اول لگد میزنه 

 

صدای نون خشک در میاره! به دومی لگد میزنه 

 

صدای گردو در میاره! به گونی سوم لگد میزنه 

 

هیچ صدایی در نمیاد..دوباره محکمتر لگد میزنه 

 

 باز صدا نمیده!؟ دفعه سوم که لگد 

 

 میزنه ترکه با عصبانیت  

 

   میاد بیرون میگه بابا ..آرده ، آرد .. 

 

آرد صدا نداره میفهمی 

 

 


 

  

یه روز 3 تا لره  دارن غذامیخورن 

 

 یکی شون میترکه اون2تا میگن 

 

 خوش به حالش سیر شد

 



سه شنبه 16 خرداد 1391برچسب:, :: 13:16 ::  نويسنده : alejandro calvo       
یه سلام داغ به همه خواننده های این وب.

خیلی خیلی باحالید که من رو با سروش لشکری یا برخی از دوستای خاصتتون اشتباه گرفتید.

درسته که اونها هم یه جور هیچکسند اما من یه هیچکس دیگه ام. شاید بدتر شاید بهتر.

خوشحال می شم بازم به وبم و به متنهایی که اخیرا و اکثرا خودم می نویسم نظر بدید .

یه وقت نذارید برید!

منتظر نظرات پر از محبتتون هستم .



سه شنبه 16 خرداد 1391برچسب:, :: 13:16 ::  نويسنده : alejandro calvo       

لالایی شب های تنهایی ... صدای هق هق کودک

زندگی زودتر از آنچه که تصور می کنی به پایان می رسد . عقربه های ساعت نوسان دارند وقتی انگشتان سرد فرشته روی پنجره نام خدا را نقاشی می کند.

هنوز وقتی صبح می شود کودک باطنمان می ترسد از شروع قصه بزرگسالی ... از فراموشی.

دوباره چشمهایمان از شادی برق می زند وقتی باران می بارد و چتر نداریم... وقتی دستهایمان دوست دارند خیسی چمن را احساس کنند...

هربارکه هاله ماه گوشه نقاشی کودک را پر می کند ، فکر آلوده می شود از سختی ، از رنج

امشب را آسوده بخواب ...

 



سه شنبه 16 خرداد 1391برچسب:, :: 13:16 ::  نويسنده : alejandro calvo       

گنج ژرفای بی انتهای درون تان

باید که در برابر دیدگان تان آشکار شود .

اما برا ی سنجش گنج نا شناخته ی روح خویش

ترازویی مسازید

وژرفای آگاهی تان را

با چوب و ریسمان اندازه مگیرید

زیرا خویش شما دریایی است بی بن و بیکرانه



سه شنبه 16 خرداد 1391برچسب:, :: 13:16 ::  نويسنده : alejandro calvo       
امروز عجیب هوای دلم گرفته است

انتظار معجزه می کشم

 از عبور حادثه ها

معجزه ای شبیه تو

( تقدیم به دوستان دوره ی ۲۳ که خیلی خیلی دلم براشون تنگ شده )

 



سه شنبه 16 خرداد 1391برچسب:, :: 13:16 ::  نويسنده : alejandro calvo       
هر بارکه خواستم از تو بگویم دلم شکست

بغضم گرفت با که بگویم چه شد.........

دلم شکست...

خواستم از تو بگویم دیدم تو نیستی

بغضم شکست یانه..

شاید دلم شکست....

من می روم برای همیشه اما بدان

نامهربان برای همیشه دلم شکست

ای کاش فقط دل بود و دل بود و می شکست

با من چه کردی

که فقط گفتم دلم شکست

حالا که رفته ای زپیش من دیگر نیا

بگذار تا همیشه بسوزم از این شکست

( یه چیزی مثل شعر از خودم ) 



 
درباره وبلاگ

FOLLOW ME ON İNSTAGRAM : im_amiral
موضوعات
آخرین مطالب
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان (...) و آدرس rap3nter.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان



نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 1
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 24
بازدید ماه : 2103
بازدید کل : 18692
تعداد مطالب : 520
تعداد نظرات : 90
تعداد آنلاین : 1

<-PollName->

<-PollItems->