(...)
JİYANEM KÜRDİSTAN
25 مهر 1391برچسب:, :: 21:16 ::  نويسنده : alejandro calvo       
همكاران ارجمند رسانه
سلام عليكم
احتراما به استحضار مي رساند به همت مركز گفتگوي اديان و تمدنهاي سازمان
فرهنگ و ارتباطات اسلامي  و با حضور رهبران اديان ابراهيمي در ايران و
مسئولين عالي رتبه فرهنگي كشور نشست "كرامت اديان و محكوميت اهانت به
مقدسات ديني " با سخنراني آقاي دكتر خرمشاد رئيس سازمان فرهنگ و ارتباطات
اسلامي،  سردار نقدي فرمانده نيروي مقاومت بسيج و دكتر آقا تهراني رئيس
كميسيون فرهنگي مجلس شوراي اسلامي برگزار مي گردد.
نظر به اهميت برگزاري اين نشست،  اعزام خبرنگار ، عكاس و گروه خبري موجب
امتنان است.

زمان: سه شنبه25/7/91 ساعت 30/14 بعد از ظهر
* مکان: بزرگراه رسالت- روبروي در شمالي مصلاي تهران – مجتمع امام خميني (ره)
سازمان فرهنگ و ارتباطات اسلامي- سالن كنفرانس حوزه رياست
تلفن هماهنگي:  09122343805 آقاي مهدي رضا

ديگر سخنرانان اين نشست عبارتند از :
اسقف اعظم سيبوه سركيسيان خليفه ارامنه تهران و شمال - موبد اردشير
خورشيديان موبد زرتشتيان ايران اسقف اعظم مارنرساي بنيامين اسقف كليساي
شرق آشوري در ايران - خام خام گلستاني مرجع ديني كليميان ايران - اختياري
نماينده زرتشتيان در مجلس شوراي اسلامي - دكتر مره صديق نماينده كليميان
در مجلس شوراي اسلامي - دكتر بت كليا نماينده آشوريان در مجلس شوراي
اسلامي - دكتر خانلري نماينده ارامنه تهران و شمال ايران در مجلس شوراي
اسلامي.

اداره‌كل روابط‌عمومي و اطلاع‌رساني



قرائنی از جمله وعده ارزانی از اواخر اردیبهشت،تصویب اعتبار ویژه 24میلیاردی خرید و ذخیره کالاهای اساسی و اتمام اعتبار بنزین 100 تومانی از اول خرداد، زمزمه آغاز فاز دوم هدفمندی یارانه ها را از خردادماه تقویت می کند.

 اجرای فاز دوم هدفمندسازی یارانه ها که دولت از ماه‌ها پیش وعده آن را داده بود ولی به دلایل مختلف کارشناسی آن را به تاخیر انداخت، این روزها زمزمه اجرای آن از خردادماه به گوش می رسد و البته قرائنی از اقدامات اخیر دولت وجود دارد که صحت این خبر را تقویت می کند.

دولت این روزها همانند فاز اول اجرای هدفمندسازی یارانه ها اقدامات خود را برای کنترل بازار و قیمتها تشدید کرده است که از جمله می توان به مصوبه ویژه روز گذشته کارگروه کنترل بازار برای واردات 24 میلیارد دلار کالای اساسی اشاره کرد. ذخیره سازی کالاهای اساسی در فاز اول هدفمندی یارانه‌ها نیز برنامه ویژه دولت بوده است که به نظر می رسد دولت در آستانه فاز دوم هدفمندی برای اطمینان بخشی به بازار و مردم به این سیاست روی آورده است.

مسئولان دولتی نیز طی روزهای اخیر از تشدید نظارتهای خود بر بازار خبر می دهند به ویژه اینکه اخیراً وزیر صنعت، معدن و تجارت وعده ارزان شدن مواد غذایی و کالاهای اساسی را از اواخر اردیبهشت داده است.

یکی از مهمترین قرائنی که آغاز فاز دوم هدفمندی یارانه ها از خرداد ماه را تشدید می کند، تصمیم جدید دولت برای حذف بنزین 100 تومانی کارتهای سوخت از اول خرداد است. بر اساس این تصمیم ، کسانی که در کارتهای سوخت خود بنزین 100 تومانی دارند، تا پایان اردیبهشت ماه فرصت دارند بنزین موجود را در خودروهای خود مصرف کنند.

کارتهای سوخت به گونه ای طراحی شده است که تعداد محدودی قیمت متفاوت را می تواند اعمال کند، بنابراین در صورت اجرای فاز دوم و تعیین قیمت سهمیه ای جدید، دولت برای افزودن یک قیمت جدید به کارت سوخت مجبور است یکی از قیمتهای قبلی را حذف کند که حذف بنزین 100 تومانی و تبدیل آن به بنزین 400 تومانی در همین راستا ارزیابی می شود.

اجرای فاز دوم هدفمندی در حال حاضر از نظر بسیاری از کارشناسان و اقتصاددانان به صلاح نیست و دولت باید ابتدا اهداف فاز اول را به طور کامل محقق کند که حمایت از تولید یکی از این پیش نیازهاس



"دیدار سرکنسول امریکا در عراق " آلکس لاساریکا" از اردوگاههای  

گروهکهای کومله مهتدی در سلیمانیه و حزب منحله دمکرات

کردستان ایران در اربیل"

avatar
 

ملاقات محرمانه سرکرده گروهک تروریستی کومله عبدالله مهتدی با عامل سرویس جاسوسی امریکا " سیا

هیاتی از به ظاهر  کنسولگری ایالات متحده امریکا، به سرپرستی آلکس لاساریکا، که در اصل عاملین سرویس جاسوسی سیا در عراق، می باشند ، که در پوشش کنسولگری امریکا در عراق،فعالیت می کنند ، روز گذشته،(یکشنبه/بیست و هفتم شهریورماه) به ملاقات سرکردگان گروهکهای کومله باند مهتدی و حزب منحله دمکرات باند خالد عزیزی، رفتند.

هیات مذکور ابتدا به سلیمانیه سفر کردند و بلافاصله راهی اردوگاه " زرگویز " مقر گروهک کومله، باند عبدالله مهتدی، شدند.

 



18 مرداد 1391برچسب:, :: 13:58 ::  نويسنده : alejandro calvo       

'عکسسلیمان الله مرادی

۲۸ دیماه سال ۱۳۶۵ روزی به یاد ماندنی در تاریخ مردم كردستان است، ۲۳ سال پیش در چنین روزی هواپیماهای رژیم صدام بیش از ۱۵ محله پر جمعیت سنندج را هدف قرار دادند كه براثر آن ۲۲۰ نفر شهید و ۱۶۵ نفر مجروح شدند و دهها واحد مسكونی و تجاری ویران گردید.
رویكرد بمباران مناطق مسكونی شهرها در جریان جنگ تحمیلی اگر چه ریشه در خوی ددمنشی صدام داشت اما آنچه كه در آن شرایط دشمن رابه استمرار این شیوه ناجوانمردانه تشویق می كرد، حمایت كشورهای غربی ودر راس آن آمریكا بود. زیرا آنان به وضوح به برتری قوای ایمان و روحیه ی بالای رزمندگان اسلام در رویارویی با نظامیان بعثی واستیصال ماشین جنگی صدام پی برده بودند. قدرتهای سلطه گر جهانی در آن زمان كه خود مشوق تجاوز صدام به مرزهای ایران بودند، بیمناك از برتری نظامی ایران درجبهه های جنگ، با استراتژی سكوت در شبكه های اطلاع رسانی به بازسازی قدرت تسلیحاتی صدام پرداختند و با در اختیار گذاشتن انواع هواپیما و بمبهای تخریبی راه را برای ادامه جنایات جنگی رژیم بعث در كشتار زنان و كودكان بی دفاع كشورمان باز گذاشتند . در چنین شرایطی صدام عاملی شد تا با حمله گسترده و بی محابا به شهرها از سویی میزان قدرت تخریبی سلاحهای جدید غرب را آزمایش كند و از سوی دیگر با ایجاد رعب و وحشت در شهرها و تضعیف روحیه مردم،‌مانع پیشروی رزمندگان اسلام در جبهه های جنگ شود. اما برخلاف پیش بینی و تحلیلهای كارشناسان غرب، استراتژی جدید دشمن در حمله به شهرها و بمباران مناطق مسكونی، نه تنها كاری از پیش نبرد بلكه موجب وحدت و همگرایی بیشترمردم ایران و تعمیق كینه و نفرت در دل آنها نسبت به صدام و سران کشورهای غربی شد به گونه ای كه عزیمت داوطلبانه گروههای مردمی برای مقابله مستقیم با نظامیان بعثی، روز به روز جلوه و عینیت بیشتری می یافت.
صدام در آن شرایط، كرد و ترك و بلوچ و ... نمی شناخت. ملت ایران با همه اقوامش برای او مانعی بزرگ بود، هر روز یك شهر را هدف حملات هوایی قرار می داد و در روز 28 دیماه سال ۱۳۶۵ اوج كینه خود را نسبت به مردم كردستان علی الخصوص ساكنان شهر سنندج به نمایش گذاشت. رادیو صدای عراق تا آن زمان اگر به خاطر حفظ برخی مصلحتها و بیم از محافل به اصطلاح دفاع از حقوق بشر لااقل در اطلاعیه های نظامی خود لاپوشانی می كرد و بمباران مناطق مسكونی را به عنوان مراكز نظامی و یا اقتصادی قلمداد می كرد؛ شامگاه 28 دی ماه سال 65 با پخش اطلاعیه ی ستاد فرماندهی كل قوای عراق نه با كنایه ، كه آشكارا تصریح كرد،"امروز جنگنده بمب افكنهای ارتش عراق، شهر سنندج را درهم كوبیدند و...".

 صدام بدین گونه اوج نفرت و كینه خود را بار دیگر نسبت به ملت كرد به نمایش گذاشت. امروز در شرایطی 28 دیماه سنندج را گرامی می داریم كه تحولی اساسی در معادلات سیاسی جهان به وجود آمده و پس از گذشت ۲۳ سال از آن واقعه دلخراش، صدام به عنوان بزرگترین دیكتاتور قرن به دار مجازات آویخته شد و نه تنها ملت ایران بلكه ملتهای همسایه و حتی عرب نیز از شر او خلاص شدند. شاید دعا و نفرین هزاران خانواده داغدار سرانجامی این چنین برای سردار قادسیه! رقم زد.
باشد ملتهای آزاده جهان از هر تیره و نژادی چهره كریه استعمار را دریابند و همواره در راه استیفای حقوق خود و نابودی دیکتاتورها  بیش از پیش پای فشارند.



18 مرداد 1391برچسب:, :: 13:58 ::  نويسنده : alejandro calvo       

"نگاهی به بیش از سه دهه فعالیت

 

عبدالله مهتدی سرکرده گروهک

 

تروریستی کومله"

 

«کلاغ می خواست راه رفتن کبک را بیاموزد،راه رفتن خودش را هم فراموش کرد!!!»(در اینجا منظور نگارنده؛ عبدالله مهتدی سرکرده گروهک کومله است.)

عبدالله مهتدی ، سرکرده گروهک ترویستی موسوم به کومله انقلابی زحمتکشان کردستان، متولد شهرستان بوکان، از توابع استان آذربایجان غربی می باشد. پدر او از خان های ظالم نظام شاهنشاهی محسوب می شد و در اصل مهتدی یک، خان زاده می باشد.

عبدالله مهتدی ، برادر دیگری نیز بنام صلاح الدین مهتدی دارد که تئوریسین  اتحادیه میهنی کردستان عراق و مشاور جلال طالبانی رئیس جمهور عراق می باشد.

عبدالله مهتدی فعالیتهای خود را در زمینه سیاسی و همکاری با گروهکهای چپ آغاز کرد و با فواد مصطفی سلطانی از سرکردگان معدوم گروهک کمونیستی کومله در همان دوران،آشنا شد و همین آشنایی سبب شد، تا مهتدی با کمک فواد مصطفی سلطانی تروریست، پله های قدرتی را بسرعت طی کند . مهتدی چندین عملیات تروریستی بر علیه رزمندگان اسلام را سازماندهی کرد و همین فعالیتها سبب شد تا در اولین کنگره گروهک کومله پس از انقلاب شکوهمند جمهوری اسلامی ایران،به عنوان سرکرده این گروهک انتخاب شود.



18 مرداد 1391برچسب:, :: 13:58 ::  نويسنده : alejandro calvo       

حقوق بشر از نوع عبدالله مهتدی!!

 


 

در ماههای اخیر گروهک موسوم به کومله انقلابی!زحمتکشان کردستان ایران، باند عبدالله مهتدی تروریست / بیانیه هایی را در خصوص  مخالفت با احکام: اعدامها در ایران، نقض و پایمال کردن حقوق بشر، حقوق زنان و......  توسط جمهوری اسلامی ایران! صادر کرده‌است.

عبدالله مهتدی باید در کنار طرح چنین ادعاهایی،باید پاسخ چند سوال را بدهد: که آیا رعایت حقوق بشر تنها شامل دیگران می شود و عبدالله مهتدی سرکرده گروهک تروریستی کومله، از رعایت آن مبرا است؟ آیا حقوق بشر،آزادی بیان،ترور و و و شامل مهتدی و گروه مطبوعش نمی شود؟

اینکه گروهک کومله، یک گروه جنایتکار است و حقوق بشر در اردوگاههایشان،پایمال می شود، هیچ کسی شکی ندارد . اما اینکه  مهتدی،  از پایمال شدن حقوق بشر، حقوق زنان و حقوق سایر قشرها در جمهوری اسلامی ایران ، که آزادترین کشور جهان است، صحبت می کند جای پرسش است.

برای اینکه عبدالله مهتدی، خود در پایمال کردن حقوق بشر، دست ‌کمی از  امریکا و دیگر متحدانشان ندارد. توجه خوانندگان عزیز" وب سایت سیاسی افشاگری کومله ۱۹۱۷" را در  زیر، به  نمونهایی را از حقوق بشری که سرکرده تروریست کومله، از آن صحبت می کند، و خودشان در سطح وسیعی، آن را پایمال کردند، یادآوری می‌کنیم و قضاوت را به خوانندگان این مطلب واگذار می کنیم و در پایان هم توصیه‌ای برای عبدالله مهتدی داریم.



18 مرداد 1391برچسب:, :: 13:58 ::  نويسنده : alejandro calvo       

بحران استراتژی و اضمحلال مافیایی به نام سازمان کومله

مافیایی به نام کومله و به کام ایخانی زاده-مهتدی-علیزاده-رضایی-کهنه پوشی(عبه موش)-حسامی

بحران استراتژی و اضمحلال مافیایی به نام کومله (حزب کاغذی کمونیست ایران(کومله علیزاده) - حزب کومله (مهتدی) – سازمان زحمتکشان (ایلخانی زاده) – روند سوسیالیستی کومله(محمدامین حسامی) ، حزب سوسیال دمکرات کومله (عبدالله کهنه پوشی) –کومله چاقوکشان(بهرام رضایی) را باید برخلاف اظهارات طرفین مجادله و آنچه که خود میگویند بررسی کرد.

پراتیک این جریان مافیایی ، سیاستها و نتایج امروز آن توضیح دهنده بحران این جریان دست ساز است. این بحران در کلیت خود جزئی از بحران استراتژیک نیروهائی در اپوزیسیون ایران است که استراتژی سیاسی خود را به استراتژی آمریکا گره زده اند.

مسئله بسادگی این است که اتوپی حمله آمریکا به ایران و تبدیل عناصر و جریانات دست راستی به چرخ پنجم ارتش آمریکا دود شده و هوا رفته است. نتایج این شکست از جریانات  ناسیونالیسم طرفدار غرب تا ناسیونالیسم کرد، بخشهائی از جمهوریخواهان تا مجاهدین خلق را درنوردیده است.

جریان اصلی تر راست طرفدار غرب تلاش کرد خود را با وضعیت جدید تطبیق دهد و منتظر دور بعدی شود. از خیر چلبی شدن گذشت و در کنار ملی اسلامی ها به حداقلی از تئوریهای رنگ و رو رفته با ویترین "مدنی" قانع شد. امروز از رضا پهلوی و حزب مشروطه و عناصر و جریانات راست طرفدار غرب و سلطنت طلب تا مریم رجوی و قدیم چپهای کنفدراسیونی، از تازه دمکراتهای نظم نوینی تا جمهوریخواهان نیمه مصدقی - نیمه شاهی، محصولات "لیبرال" فراری، در رنگین کمانی از رفراندم و مبارزه مسالمت آمیز و "انقلاب مخملی" سیاست حفظ خود را درپیش گرفته اند.

در کمپ ناسیونالیسم کرد(کومله و دمکرات) هم وضع بدتر است. نظم نوین جهانی و استراتژیهای مبتنی برآن نیروهای متناسب خویش را به صحنه فراخواند.



همه باید عبدالله مهتدی را ایزوله

 کنند

متن کامل نامه جمعی از پیشمرگان سابق کومله در " وب سایت سیاسی افشاگری کومله ۱۹۱۷":

بعد از اینکه اختلافات بین دو جناح کومله،در سال ۱۳۷۹ بروز کرد و کومله انقلابی زحمتکشان کردستان ایران،متولد شد و پس از آن نیز،در سال ۱۳۸۶ کومله زحمتکشان کردستان،از آن جدا شد و نهایتا اینکه در سال ۱۳۸۷ نیز،کومله - حزب سوسیال دمکرات کردستان به رهبری عبدالله کهنه پوشی،اعلام جدایی و انشعاب کرد.

ما جمعی از پیشمرگان سابق کومله،نامه ای سرگشاده،خطاب به کاک عبدالله مهتدی،ارسال کردیم و از او درخواست نمودیم،به دلیل بی پرنسیبی ،عدم مسئولیت و قدرت طلبی،از دبیر کلی کومله،کناره گیری نماید.نه تنها ما،بلکه تمام جناح های کومله،در دوره اخیر و کهنه پیشمرگان،عقیده دارند که سیاست و مدیریت کاک عبدالله مهتدی،شکست خورده و نه تنها نتوانسته اهداف کومله را پیش ببرد،بلکه کومله را دچار مشکلات،اختلافات و انشعابات مکرر،کرده است.



" قسمت آخر"

قدرت طلبی سرکردگان کومله پایانی ندارد؛به نظر شما چه کسی مقصر است؟!

چه کسی مقصر است؟

نامه رسیده توسط تعدادی از پیشمرگان سابق گروهک کومله:

قسمت دوم و پایانی؛

....زمانی که اهداف سازمانی یکدست باشد معلوم است که به دیدگاه غیر آن و به دور از دیدگاه اعلام شده،حزب مورد نظر،راه داده نمی شود و برای رسیدن به این هدف،تفاوت نظر و بر عکس جریان عادی تفکر توسط صاحبان قدرت در تشکیلات؛تلاش می شود تا ساکت شود و به زبان دیگر آزادی عقاید و اظهار نظر،سرکوب می شود و در تاریخ هیچ سازمانی،فرصات کار کردن به افکار جداگانه و به اقلیت داده نشده است.



قدرت طلبی سرکردگان کومله پایانی ندارد؛به نظر شما چه کسی مقصر است؟!

چه کسی مقصر است؟

نامه رسیده توسط تعدادی از پیشمرگان سابق گروهک کومله:

قسمت اول

این روزها،سایتهای اینترنتی همانند دشت بهار با ستاره های سرخ و اخبار اختلافات داخلی تشکیلات حزب کومله،آراسته شده است. با وجود هر نظر و هدفی که از انتشار این رویدادها وجود دارد،به عقیده ما انتشار اخبار ریز و درشت داخلی،به نفع ماست.

در مدت چند سال گذشته،آشوب و انشعابات زیادی در داخل احزاب کردی،روی داده است و با نظرات متفاوتی،روی آن بحث شده و بسیاری از اوقات از طریق سایتهای اینترنتی،تا حدودی از کم و کیف آن،اطلاع یافته ایم.

 ما نیز به نوبه خود،تلاش می کنیم،تا نظرات خودمان را در مورد این بحثها،ابراز نماییم.



18 مرداد 1391برچسب:, :: 13:58 ::  نويسنده : alejandro calvo       

رویدادهای داخل کومله ها از نگاه پیشمرگان سابق گروهک کومله

نامه رسیده:

بار دیگر خبر درگیری و انشعاب، در میان صفوف موسوم به کومله زحمتکشان کردستان،در سایتهای اینترنتی،پخش گردید، این بار نیز اقلیتی به رهبری یکی از کادرهای کومله، سر در برآورد.اگر با این شیوه پیش برود،تعداد کومله ها به دهها و یا شاید هم صدها کومله دیگر برسد.یعنی هر کهنه پیشمرگی با خانواده اش پرچمی را برای خود، بر می افرازند و نام خود را کومله می گذارند.



18 مرداد 1391برچسب:, :: 13:58 ::  نويسنده : alejandro calvo       

افشاگری از زبان یکی از اعضای گروهکها

خلع سلاح گروهک کومله ُ  زنگ خطری برای سایرسازمان های موجود

در کردستان عراق

توضیحات مدیریت " وب سایت سیاسی افشاگری کومله ۱۹۱۷":

درج این مطلب ارسالی به معنای تایید تمامی موارد مطروحه در آن نیست صرفا با توجه به اینکه این وب سایت در درج نظرات و عقاید آزاد می باشد این نوشته را که توسط یکی از اعضای گروهکهای کومله و دیگر گروهکها برای ما ارسال کرده را منتشر می کنیم.

مطلب رسیده از:

حسن معارفی پور عضو یکی از گروهکهای ضد انقلاب

 

چند روز پیش در خبرهایی که در رسانه های کردی زبان منتشر شد، باخبر شدیم که مافیای سازمان زحمتکشان کردستان که مدتهاست از جانب مردم انقلابی کردستان ایران و کمونیست ها،" سازمان چاقوکشان" نام گرفته، توسط نیروهای امنیت اتحادیه ی میهنی کردستان عراق (  ئاسایش یه کیه تی ) به طور کامل خلع سلاح شده و تا اطلاع ثانوی تحت کنترل نیروهای اسایش هستند.

ظاهرا این درگیری ها که بین سازمان زحمتکشان شاخه ی توسعه و رفرم است بین نیروهای طرفدار بهرام رضایی که یک لمپن بیش نیست با بخش ریش سفید رهبری صورت گرفته و طوری که در خبرها اعلام می شود این اختلاف بر سر مسائل " سیاسی و تشکیلاتی " است. قبول این که اختلاف سیاسی ایی بین این احزاب عقب مانده، بی خط و مرتجع وجود داشته باشد برای مردم کردستان احمقانه است. چون کمتر کسی این جریانات را حزب خطاب می کند و بیشتر انها را با مافیا، باند و چاقوکش خطاب می کنند.
انچه روشن است این است که، افق سوپر ارتجاعی ایی که ناسیونالیسم کورد نمایندگی می کرد به طور کامل تضعیف شده و با تبلیغات قومی و قبیله ایی و ناوچه گری ( فارسی اش را نمی دانم)، نمی توان یک نفر را هم بسیج کرد.  قبله گاه ناسیونالیسم کورد  " حکومت  مافیایی اقلیم کوردستان " در این مقطع از پایین ترین اتوریته ی سیاسی برخوردار است و بارها به روی کمونیست ها، ازادی خواهان و مردم بی دفاع که سرنگونی این"حکومت!!!! بهتر است بگویم) بقالی  مافیایی(، را می خواستند اسلحه کشیده و مردم بی دفاع کردستان عراق، جوانان و اقشار رادیکال جامعه را به گلوله بسته و در روز روش به قتل رسانده است.



یک شنبه 28 خرداد 1391برچسب:, :: 17:44 ::  نويسنده : alejandro calvo       

سلامممممم...دوستان عزیزم...امیدوارم خوب باشید...از دوستان عزیزم ممنونم که اومدند و به وبلاگم سر زدند...مرسی..و برای معرفی سایت برای اپلود عکس هم ازتون ممنونم...

خب راستی امتحانات من که تموم شد و نمره های بعضی هاش اومده....خوشبختانه خوب بودند...تا الان..خدا رو شکر...

راستی دوتا عکس زیبا رو از جنسن توی پست قبل گذاشته بودم که متاسفانه عکس بسته میومد دوباره میگذارمشون...

 

گلدن گلوب....۲۰۱۱ هم برگزار شد...

میرسیم به عکسها

برندگان گلدن گلوب...(سایز عکسها بزرگ است)

کریستین بیل...

ناتالی پورتمن...راستی ناتالی بارداره....به خاطره همین لباسش این طوریه....

ال پاچینو....

رابرت دنیرو...

کریس کالفر...

کلیر دنس...

پاول گیاماتی..

ارون سورکین...

کالین فرست...

کتی سیگال...

استیو بوسمی...

 

 

جیم پارسون...

شرکت کنندگان در مراسم...

انجلینا جولی...

جنیفر لوپز...

اسکارلت جوهانسون...

ان هاتاوی...

ساندرا بولاک...

ناتالی پورتمن...

هال بری...

هایدی کلوم...

مگان فاکس..

جولین مور...

و جنیفر لوپز در لباس فوق العاده زیباش

در پارتی کمپانی گالا...

تیلور سوییفت

جسیکا البا

سینا میلر و جود لاو

جسیکا بیل و دوست پسرش جاستین تیمبرلیگ

اما واتسون

گویین استفانی و همسرش

کریستین استوارت

رنه زلوگر

 

لیدی گاگا و کنسرت سفیدش در توکیو

عکسهای هفتگی:

اسکارلت جوهانسون

ریهانا در لباس طراحی شده توسط دیور...

سارا جسیکا پارکر

کتی پری

نظر شخصی:لباست واقعاااااا زشته...

ان هاتاوی

کریستین دانست

امیدوارم خوشتون اومده باشه...

تابعدد....

موفق باشید...

 

.

 



یک شنبه 28 خرداد 1391برچسب:, :: 15:50 ::  نويسنده : alejandro calvo       

دین در 24 ژانویه 1979 در Lawrence, Kansas به دنیا آمد
پدر او جان وینچستر و مادرش مری وینچستر نام دارد
دین اولین فرزند خانواده است.او یک برادر کوچک تر از خود به نام سم دارد که چهار سال از دین کوچک تر است
در دوم نوامبر 1983 وقتی دین فقط چهار سال داشت و سم شش ماهه بود
 مادرشان در اتاق سم توسط شیطانی کشته شد.
بعد از اون شب دین حس مسئولیت شدیدی نسبت به سم در خود احساس کرد

بررسی شخصیت دین وینچستر

دین وینچستر یکی از بزرگترین کاراکتر هایی هست که تا به حال کسی در تلویزیون دیده، شخصیتی چند بعدی، پویا و فردی واقعی که میتونه با حوادث فوق العاده کنار بیاد. حرکات دین، باورپذیر و قابل درک هست. در این قسمت میتوان به کار عالیه نویسنده های سوپرنچرال اشاره کرد ولی در کنار این موضوع ، باز یه فوق العاده ی جنسن اکلس قابل چشم پوشی نیست. بهترین نویسندگان جهان میتونن بهترین کاراکترها رو خلق کنن ولی اگه به عهده بازیگری ناتوان سپرده بشه، تنها نصفی از بهترین رو خواهیم دید و برعکس این موضوع هم وجود داره، واگذار کردن یه کاراکتر ضعیف به بازیگری با استعداد، باعث میشه شخصیتی برتر نسبت به تفکر نویسندگان رو مشاهده کنیم و ببینیم که کاراکتر فراتر از داستان حرکت می کنه. من چنین چیزی رو در دیگر بازی های وی می بینم، جنسن کلاس بازی به عنوان شخصیتی پیچیده و چند لایه را دارا است. همونطور که در اجرای ناراحتی، عصبانیت و شادی دین مشاهده می کنیم.

کاراکتر دین وینچستر دارای نقص است و این بازیگرش هست که باعث میشه عالی بدونیم. وی میتونه نفرت انگیز، قلدر، کوتاه فکر و کله خر باشه ، اما در عین حال میتونه شجاع، چتری برای دیگران، مهربان و ثابت قدم باشه. او میتونه به طرز شگفت انگیزی فداکار باشه و عاری از خود پرستی باشه و باز به طور فوق العاده ای خودخواه و خودپسند باشه در همون لحظه. هیچ کس نمیتونه بگه کاراکتری بدون عیب هست و دین هم انبوهی از این معایب هست و به راحتی نیز اذعان میکنه. او برای کمال هیچ تلاشی نمیکنه. لعنتی! اون حتی خودش رو هم هرگز یه قهرمان تصور نمیکنه! او کاری رو که باید انجام بشه رو به ثمر میرسونه برای اینکه فرد دیگه ای انجامش نمیده که این دین رو تبدیل به قهرمانی میکنه، بیشتر هر کسی که ادعای قهرمانی داره.

دین تمام عمر خودش رو صرف قوی تر شدن یک نفر کرد ، لنگر گاهی بود برای کشتی ، نه تنها برای برادر جوانش ، بلکه گاهی هم برای وینچستر پدر. وی شجاعانه به مانند یک مادر بر خشم خودش کنترل داشت. او مثل یک چسب همه چیز رو بهم متصل کرد ، با این حال حقیقت خونخواهی برای عزیزانش ، خانواده ی دوم وی بود. او میتونست بسیار کینه توز باشه ولی این خشم رو محدود کرد. زمان حال براش بیش از گذشته مهم بود. خانواده ش همیشه اولویت داره براش. دین حاضر شد همه رویا ها و آرمان های خودش رو به گوشه ای بذاره و در کنار پدر باشه و بهش کمک کنه ، دین ، وقتی جان برای شکار میرفت عهده دار مسئولیت حفاظت از خانواده بود. دین راه خودش رو درست کرد برای مقابله با ترس هاش. هرگز کسی بهش اطمینان نداد که وقتی پدرش به شکار میره ، سالم و زنده بر می گرده، حتی سم، او به خودش قوت قلب می داد. او از جان یه سوپر قهرمان ساخت برای اینکه جان تنها کسی بود که این حقیقت رو درک میکرد و ترس های دین رو در اولویت قرار میداد . همینطور نگرانی هاش رو به دیگران بروز نمیداد . اون باید برای سم، فردی قوی می بود. این ریشه ی ایمان دین به پدرش هست. این تنها راهی بود که میتونست در دوران کودکی خودش با این فکر که ممکنه پدرش روزی بره به شکار و هرگز بر نگرده، مقابله کنه. این ایده که جان همیشه بهترین رو میدونه زمانی برای دین تقویت شد که سم به خاطر بازیگوشی دین در اجرای فرمان پدرش ، به خاطر افتاد.

از زمانی که اونا بچه بودن، دین شجاعانه در جلوی برادر کوچیکترش حرکت می کرد. اون چیز ها رو نمایان می کرد، پس سم هیچ نگرانی نداشت. به خاطر همین، برای دین خیلی سخته که بخواد احساسات خودش رو به بقیه نشون بده، بخصوص برای سم. او در مقابل هر چیزی که وی رو در مقابل برادر کوچیکترش، آسیب پذیر نشون میداد ایستادگی می کرد. کار او مواظبت از سم بود، نه هیچ کار دیگه ای. این ذات دین هست. برای اینکه دین ترس های خودش رو با سم در میون بذاره خیلی طول کشید. او خیلی از مسائل رو پشت لبخند لعنتیش و رفتار های منحصر به فردش پنهان می کرد. او لذتش رو با چیز های ساده ای مثل غذا، الکل، *** ، آهنگ، ماشینش و حمله به چیز های شیطانی بدست میاره. اگه اون تمرکز کنه رو این چیز های کوچیک به جای توجه به تصویر بزرگ ، میتونه فریب خودشو بخوره که این زندگی ایده عالش هست. این انتخابی میبود که او داشت، اگه همیشه اجازه این تصمیم رو داشت. حقیقت اینه که بیشتر از هر چیزه دیگه ای، دین یه خانواده میخواست، او میخواست یکی رو که بهش عشق بورزه. جان و سم ظرفیت این موضوع رو داشتن ولی وقتی سم ترکشون کرد برای رفتن به کالج، دین دریافت که سم آرزو های متفاوتی داره. سم بیشتر از اونی رو میخواست که دین بهش میداد. فک میکنم این ضربه و صدمه عمیقی به دین زد برای اینکه او همه چیز رو بهش داده بود ، همه چیزی که برای یه خانواده لازم هست. ولی فهمیدن اینکه اینا برای سم کافی نبوده، بسیار دردناکه. وقتی که سم ترکش کرد برای کالج، دین احساس سرخوردگی کرد. زمانی که جان ترکش کرد برای تعقیب شیطان، دین دوباره این احساس بهش دست داد. او همه چیز رو به این 2 آدم داده بود ولی گاهی اونا نمیتونستن فراتر از خودشون رو ببین. برای این، دین فک میکنه که برای اونها، مهم نیست چیز هایی که بهشون داده .

روشی که جان برای بزرگ کردن دین به کار گرفت اون رو در نا امنی قرار داد. وقتی که پدرش مسئولیتی رو بهش داد، اون محافظی بود برای سم! جان به دین فهموند که شغلش مراقبت از برادر کوچیکترش هست. البته که این باعث شد دین احساس کنه سم از اهمیت بیشتری نسبت بهش برخورداره. حتی وقتی که جان ، زندگی خودش رو فدای نجات دین میکنه، باز هم باور دارم که دین هنوز نسبت به عشق جان به خودش ، واقف نیست. من فک میکنم دین باور داشت که جان براش، خودشو به کشتن داد برای اینکه میدونست دین میتونه سم رو نجات بده. مشخصه که سم احساس نزدیک تری به دین داره تا به پدرش. اگه اونها تنها بمونن ، درکنار یکدیگر هستند.

تنها موندن سم باعث می شد اون بیش از قبل به سمت ازازل بره و این ممکن بود باعث بشه قدرت تاریکه وجودش بیدار بشه. من فک میکنم دین تصور میکنه و باور داره که پدرش برای این مرد که حداقل در این قسمت سم در امان باشه.

وقتی که دین معامله میکنه بر سر روح خودش تا سم به زندگی طبیعیه خودش برگرده، قسمتی از این هست که اون نمیتونه بدون سم زندگی کنه، خانواده هسته وجودی دین هست و بدون اون نمیتونه زندگی کنه. او نمیتونه صبر کنه و ببینه که تنها میشه! اما روی دیگر این قضیه اینه که ، دین به درستی فک میکنه که سم مستحق زندگی بیشتر از این هست. این خصلت که دین ، سم رو قبل از خودش قرار میده در تمام وجود وی ریشه دوانده. در اینجا من معتقدم که ، دین ، سم رو به عنوان یه فرد مقدس قبول داره و خودش رو گناهکار میدونه. اون رستگاریش رو فقط در صورتی میبینه که خودش رو فدای برادرش کنه. بدین ترتیب ، او میتونه بهای گناهان خودش رو پرداخت کنه، و شکست پدرش رو جبران. در این راه، اون برای یه زندگی خوب، فقط 1سال زمان داره. این باعث میشه که دین ، به خودش و زندگیش نگاهی داشته باشه و بفهمه که به طور کامل بی ارزش نیست. او همینطور می فهمه که مستحق رفتن به جهنم نیست و این فقط برای حقاظت از سم نیست. همچنین این فشار باعث شد متوجه بشه که جان بدون اشتباه نیست ، و به نا حق ، این همه مسئولیت رو بر گردن دین گذاشت. و بدون شک، زمان زیادی وقت می برد تا خودش رو عادی و معمولی نشون بده....

این بررسی تا ابتدای فصل چهارم میباشد.




یک شنبه 28 خرداد 1391برچسب:, :: 15:45 ::  نويسنده : alejandro calvo       


I hear voices in my head
من صداهایی رو تو سرم میشنوم
They council me
اونا با من مشورت میکنن
They understand
اونا منو درک میکنن
They talk to me!
اونا با من حرف میزنن

You got your rules and your religion
تو قانون و مقررات خودتو داری
All designed to keep you safe
جوری برنامه ریزیشون میکنی تا از تو محافظت کنن
But when rules start getting broken
ولی وقتی شروع میشن و میشکنن
You start questioning your faith
اون موقع هست که تو از خودت سوال میپرسی

I have a voice that is my savior
ولی من صدایی رو دارم که از من محافظت میکنه
Hates to love and loves to hate
(به من میگه) از عشق متنفر باشم و عاشق نفرت باشم
I have the voice that has the knowledge
من صدایی رو دارم که فهم و شعور داره
And the power to rule your fate
و قدرت اینو داره که ذهن تو رو تسخیر کنه

I hear voices crying
(من)میشنوم که صدا ها دارن گریه میکنن
I see heroes dying
دارم میبینم قهرمانا میمیرن
I taste the blood that's drying
من خونی رو چشیدم که خشک شده بود!!
I feel the tension rising
حس مکنم که تنش داره بالا میگیره

All the lawyers are defenseless
همه ی وکیلا بی دفاعن
All the doctors are disease
همه ی دکترا مریض،
And the preachers all are sinners
همه ی گناهکارن
And the police just take the grease
پلیس هم فقط داره گریس رو بررسی میکنه
All you judges you are guilty
همه ی شما قاضیا گناهکارین
All the bosses I will fire
همه ی رییس ها رو اخراج میکنم
All you bankers will have losses
شما بانکدارا هر چی دارین رو میبازین
And politicians are all liars
همه ی سیا*ست مدارا دروغگویین

I see darkness falling
میبینم که سیاهی داره میره
I hear voices calling
میشنوم که صداها منو صدا میزنن
I feel justice crawling
حس میکنم که عدالت داره از بین میره
I see faith has fallen
میبینم که ایمان داره از بین میره!



 

 

 

 

ادبيات يونان باستان را تنهابا آثارحماسي هومر، شاعرنابينايي كه در قرن هفتم و هشتم پيش ازميلاد مي زيسته بررسي مي كنند؛ هر چند كه يونان آن روز داراي ادبيات منظوم، سروده هاي مذهبي توأم با موسيقي،بديهه سرايي،شعر غنايي و مراثي نيز بوده است.

هومر در عين اينكه نابينا بود توانست سپيده دم تاريخ حيات يونان را در دو اثر ماندگار خود به نامهاي

«ايلياد» و «اديسه» چنان ترسيم كند كه تا به امروز تازه و شاداب بماند.

داستان ايلياد به دوران شگفتي «مي سن» و برتري آن دوران مربوط ميشود و موضوع آن لشكر كشي «آگاممنون»پادشاه مقتدر«مي سن» به «تروا» است. اوديسه نيز رمان صلح و بازگشت قهرمانان را از جنگ تروا نشان مي دهد.

 

 

ايلياد

 

 

دومين حماسه كهن جهان- پس از حماسه سومري گيل گمش_ ايلياد و اديسه هومراست كه قدمت آنها حدود هشتصد سال پيش از ميلاد مي رسد. ايلياد بر24 بخش(سرود) است و موضوع جنگ مردم يونان با تروا (شهري بوده در آسياي صغير يا تركيه امروز) است كه ده سال طول كشيد.

پادشاه تروا موسوم به پريام پنجاه پسر داشت كه در بين آنها هكتور به دليري و پاريس به زيبايي معروف بودند. چون پيشگويان گفته بودند كه وجود پاريس براي پدر بد شگون خواهد بود،به دستور پدر، او را در كوهستاني رها كردند. پاريس بزرگ شد و به كار چوپاني پرداخت. روزي سه الهه بر او نمايان شدند و از او خوا ستند كه بگويد كه كدام يك از آنان زيباترند.پاريس يكي از آنها، يعني آفروديت را زيبا تر دانست؛ از اين رو دو الهه ديگر از او و مردم تروا دست برداشتند. سرانجام گذار پاريس به اسپارت افتاد و در آنجا هلن، زن زيباي منلاس پادشاه اسپارت را در غياب او دزديد و به تروا گريخت. آگاممنون برادر منلاس تصميم گرفت با كمك بزرگان ديگر، هلن را باز گردانند. كشتي ها و مردان بسياري تحت فرماندهي بزرگاني چون اوليس و آشيل به جانب تروا روانه شدند.در اين ميان حوادثي اتفاق مي افتد.مثلا پيشگويان گفته بودند

 

كه گشايش شهر تروا به دست آشيل خواهد بوداما او پس از پيروزي در كنار ديوار خواهد مرد. از اين رو تتيس مادر آشيل كه از ايزد بانوان است او را در جامه ي زنان از ميدان خارج مي كند اما اوليس او را دوباره به صحنه مي كشاند. همچنين طوفان سختي رخ داد كه پيشگويان عقيده داشتند كه خدايان خشمگين اند. اگاممنون بر آن شدتا دخترش ايفي ژني را جهت رضاي خدايان قرباني كند اما الهه يي موسوم به آرتيمس دختر را ربود و به جاي آن گوزني ماده نهاد.

سرانجام يونانيان براي جنگ از كشتي پياده شدند .مردم تروا به كمك همسايگان تروابه رهبري هكتوربا يونانيان به جنگ پرداختند.محاصره شهر تروا ده سال طول كشيد. برخي از خدايان از جمله زئوس خداي خدايان و آفُرديت طرفدار مردم تروا وهرا وآتنه (آن دو الهه يي كه همراه آفرديت براي داوري به نزد پاريس رفته بودند) طرفدارمردم يونان بودند.

 

در دهمين سال جنگ آگا ممنون سردار يونان در يكي از حمله ها دختر كاهن معبد آيولون را به غنيمت مي گيرد.آيولون نيز بلايي بر سپاه يونانيان نازل مي كند. آگا ممنون به اصرار سران سپاه خاصه آشيل دخترك را پس مي دهد اما در عوض دستور مي دهد كه آشيل هم بريزييس را كه در يكي از حملات به غنيمت گرفته و سخت عاشق او شده بود پس دهد. آشيل عصباني مي شود واز جنگ كناره گيري مي كند و قلبا دوست دارد كه يونانيان كست بخورند. با كنار رفتن آشيل هكتور يونانيان را شكست مي دهد پاتروكل يكي از خدازادگان كه دوست صميمي آشيل است طاقت نمي آورد و سلاح آشيل را گرفته به جنگ مي رود اما هكتوراو را مي كشد. آشيل خشمگين مي شود (زئوس هم ازاين قضيه خشمگين است)و زرهي را كه خدايان براي او ساخته بودند بر تن مي كند و به لشكر تروا حمله مي برد و بسياري ازجمله هكتور را مي كشد. جنازه ي هكتور را به ارابه بسته و به دنبال خود به گرداگرد باروهاي تروا مي گرداند. پاريس تيري به پاشنه ي پاي آشيل رو يين تن مي زند و او را مي كشد (فقط پاشنه ي آشيل رويينه نيست). پس از جنگي سخت يونانيان جنازه ي آشيل را پس مي گيرند .

 

مادرش تتيس او را دفن مي كند و جوشنش را به اوليس مي بخشد. آژاكس يكي از پهلوانان يوناني چنان از اين عمل خشمناك مي شود كه بر گله اي از گوسفندان به خيال اين كه سران يونانيان هستند حمله مي برد و چون حقيقت را در مي يابد. چنان خشمگين مي شود كه خود را با شمشير مي كشد.

در تروا بتي بود موسوم به پالاديوم كه زئوس به مردم شهر تروا اهدا كرده بود. معروف بود كه تا آن بت در شهر است تروا تسخير نشدني است . اوليس به لباس گدايان وارد شهر مي شود و بت را مي دزدد. در اين ضمن آتنه از الهگان مخالف با مردم تروا به يونانيان مي آموزد كه اسب چوبين بزرگي بسازند و پهلواناني چون اوليس و منلاس در داخل آن پنهان شوند .يونانيان چنين ميكنند و سپس خيمه هاي خود را آتش زده سوار كشتي مي شوند.اهالي تراوا فريب مي خورند و گمان مي كنند كه يونانيان به كلي رفته اند.بر آنند تا اسب چوبين به جا مانده را به شهر بردند.لاكوئون از دلاوران تروا كه متوجه خدعه ي يونانيان شده است مي خواهد اطرافيان را آگاه كند،اما دو اژدها كه آفريده ي خدايان دشمن تراوا هستند از دريا بر آمده و اوو دو پسرش را خفه مي كنند.مردم اسب چوبين را به داخل شهر مي برند. شب بعد كه جشن پيروزي گرفته و مست كرده اند،پهلوانان يوناني از شكم اسب بيرون مي آيند و دروازه شهر را مي گشايند.يونانيان كه در پشت جزيره پنهان اند وارد شهر مي شوند. مردان تراوا را مي كشند و زنان را بين خود تقسيم ميكنند.سرانجام منلاس به هلن دست مي يابد. او را به اسپارت مي برند و از آن پس او را الهه يي مي پندارند.

اوديسه

اوديسه نيز اثر هومروشامل24 سروده است. به عقيده يونانيان خدايان طرفدار تراوا، در راه بازگشت پهلوانان يوناني موانعي ايجاد كردند و در اين باره دا ستان هايي بر سر زبان ها بود. اوديسه ماجراهاي اودوسيوس (اوليس) در راه بازگشت ار جنگهاي تراوا به سرزمين مادريش ايتاكا(انطاكيه)است.

طوفان، كشتي هاي اوليس را به سرزمين هاي دوري برد.در آن سرزمين ميوه اي (كنار) بود كه هر كس از آن مي خورد خا طرات گذشته را فراموش مي كرد. بسياري از ياران اوليس از آن خوردند و زادگاه خود را فراموش كردند. اوليس به زور آنان را سوار كشتي كرد و بست. سپس به جزيره غولان يك چشم، كه چشمي در وسط پيشاني داشتند، رسيدند. اوليس با ياران خود در آنجا فرود آمد و به غار يكي از غولان رفت. غول دو نفر از ياران او را خورد و در غار را بست. صبح زود دو نفر آنان را بلعيد و از غار خارج شد. شب چون بازگشت، اوليس به او شراب داد. غول مست شد و به خواب رفت. اوليس با ميخی داغ اورا كور كرد.غول بر در غار نشست تا مانع خروج آنان شود. اوليس و همراهان، خود را در پشت شكم گوسفندان پنهان ساختند و از غار بيرون آمدند. سپس به جزيره خداي بادها رسيدند. ايول خداي بادها به اوليس مشكي داد كه در آن بادهاي سخت بودو سفارش كرد كه در مشك را نگشايد. ياران اوليس به طمع گنج، سر آن را گشودند، طوفان مهيب كشتي ها را به جزيره ديگر افكندكه جايگاه غولان آدمي خوار بود. غولان كشتي ها را سنگ باران كردند. جز كشتي اوليس بقيه از بين رفتند. اوليس با كشتي خود به جزيره ديگررفت كه محل زني جادوگر بود.

زن جادوگر به ياران اوليس شراب افسون شده داد و همه به شكل خوك در آمدند. اوليس به كمك گياهي جادويي كه هرمس به او آموخته بود سحر را باطل كرد و جادوگر را مجبور كرد كه يارانش را به شكل آدمي باز گرداند.سپس ار آنجا به جايگاه مردگان رفت تا تيرزياس غيب گو را ملاقات كند.سپس به سرزمين سيرون ها رفت كه در آنجا پرياني در سبزه زارهاي اطراف كرانه آواز مي خواندند و رهگذران را به جانب خود مي كشيد ند. اوليس گوش ياران را با موم اندود و آنان را به دكل كشتي بست. سپس از صخره اي كه دو طرف آن تحت سِطره دو ديو بود گذشت. يكي از ديوان آب دريا را فرومي برد و با آوايي ترس ناك بازپس مي داد. ديو ديگر دوازده دست و شش گردن داشت كه بر هر گردن سري بزرگ با دهاني فراخ بود و در هر دهان سه رديف دندان قرار داشت. سپس به جزيره اي رسيدند كه رمه گاوان خورشيد در آن مي چريد. ياران اوليس گاوان را كشتند. خورشيد خشمگين شد و طوفان را واداشت تا كشتي آنان را غرق كند. اوليس خود را نجات داد و به جزيره ي يكي از الهگان رسيد. الهه اي عاشق اوليس شد و به او گفت كه اگر آنجا بماند به او عمر جاويدان مي دهد. اوليس موافقت نكرد و الهه او را هفت سال در غار نگه داشت و سرانجام به دستور زئوس آزاد كرد.اوليس سوار بر تخته پاره اي دوباره راه دريا را پيش گرفت. اما بادها تخته او را نابود كردند و او شنا كنان خود را به جزيره اي رساند. پادشاه آنجا اوليس را گرامي داشت و به او كشتي داد تا به زادگاه خود ايتاكا(انطاكيه) باز گردد.

بيست سال از سفر اوليس گذشته بود. پدرش پير شده و از شهر رفته بود و مادرش در فراق فرزند خود را به دار آويخته بود. پسرش تلماك اكنون جواني برومند شده بود. زن پاكدامنش پنه لوپ در فراق شوهردر را بر خود بسته و از همه گسسته بود. اميران شهر كاخ او را متصرف شده و دارايي او را برده بودند واز پنه لوپ مي خواستند تا از ميانه ي آنان يكي را به شوهري برگزيند. پنه لوپ جر أت مخالفت نداشت اما از آنان اجازه خواسته بود تا كفني را كه در حال بافتن بود به اتمام رساند. روز مي بافت و شب مي شكافت.

اوليس در جامه ي گدايان وارد شهر شد. هيچ كس او را نشناخت جز سگش، كه از فرط شادي جان داد. پنه لوپ اعلام كرده بود كه هر كس كه بتواند كمان اوليس را زه كند و تير را از سوراخ انگشتر بگذراند مي تواند همسر او شود. اما هيچ كس از عهده بر نيامد. اوليس كه در جامه ي گدايان بود به آساني كمان را زه كرد و تير را از انگشتري گذراند. سپس به آستانه ي در ايستاد و به كمك پسرش دشمنان را كشت و حقيقت حال خود را بر همسرش آشكار ساخت.

 

 

داستان هاي ازوپ

از دومين نويسنده ي پر توان ديگر يونان«ازوپ» داستان هاي كوتاهي كه از زبان حيوانات بيان شده به جا مانده است. مردم يونان اين نويسنده را همانند لقمان حكيم ميداند. داستان هاي كوتاه ازوپ كه مسايل اخلاقي و اجتماعي را مطرح مي سازد، به صورت ضرب المثل بين مردم رواج داشته است.

 

 

 

 

ويرژيل

 

پويليوس ويرژيليوس مارو، حماسه سراي بزرگ روم در سال 70 قبل از ميلاد در آند ديده به جهان گشود. ويرژيل از خانواده ي متوسطي بود اما به شايستگي پرورش يافت. او تا 16 سالگي به آموختن پرداخت. در25 سالگي جامه ي ويژه ي شهروندان رومي را كه نشانه بالندگي و انديشمندي بود به تن كرد.

 

ويرژيل در سال 39 ق.م. «پوكوليكا» را سرود. در همين زمان با «هوراس» نويسنده نامدار رومي آشنا شد و به دربار آگوست راه يافت.ويرژيل در سال 29 ق.م. به فكر سرودن «انه ييد» افتاد كه سرودن آن ده سال طول كشيد. او در سال 19ق.م. چشم از جهان فرو بست.

انه ييد

 

سر گذشت «انه» يا «انه ييد» را پس از گيل گمش سومري و ايلياد و اوديسه يوناني، سومين داستان حماسي جهان دانسته اند.

 

اين داستان دنباله ي داستان ايلياد است. ويرژيل داستان خود را از همان جايي كه هومر با ويراني و آتش زدن «تروا» به پايان مي رساند آغاز كرده است.

در آن هنگام كه تروا در آتش مي سوخت ، انه پدرش آنشيز را بر دوش نهاد و از مرگ نجات داد؛ اما چون در همان زمان بانويش«كريوز»را از دست داد كوشيد با گرد آوردن جنگاوران پراكنده،ناكام ونافرجام،با يونانيان بجنگد.پس بر كشتي نشست؛ اما دستخوش كينه ودشمني«ژونون»و آزمون هاي دشوار ورنج هاي فراوان قرار گرفت. طوفاني ناوگان او را در هم شكست و بركرانه ي آفريقا در پراكند. در آنجا،«ديدون»

 

شهبانوي كارتاژ از انه به گرمي استقبال كرد (كتاب اول) و دلباخته انه شد. انه نيزداستان سفرهاي خود را براي او بازگو ميكرد(كتاب دوم و سوم). سپس انه به فرمان«ژوپيتر» كارتاژ را ترك گفت. ديدون كه تاب دوري انه را نداشت خود را بر كومه ي آتش مرگ بكشت(كتاب چهارم). انه به سيسيل رسيد و به ياد پدرش بازي هايي را ترتيب داد (كتاب پنجم). سپس به «كوم» رفت. «سيسيل» او را ياري كرد تا بتواند در دوزخ فرو رود. انه در جهان زير زمين، در سرزمين سايه ها با روان پدرش ديدار كرد و پدر آينده ي پر شكوه روم را تا زمان فرمانروايي آگوست براي وي پيشگويي كرد.

اين شش كتب اول و گزينش بخشهاي گوناگون آن اوديسه را به ياد مي آورد شش كتاب ديگر نيز به سروده هاي دلاوري هاي جنگجويان هومر تشابه دارد.

 

بهشت گمشده(ميلتون)

جان ميلتون از ادبا و شعراي بزرگ انگلستان است. او در سال1608 م در لندن متولد شد. تا24 سالگي به تحصيل پرداخت و زندگي او بيشتر در امور سياسي سپري شد. ميلتون در اثر مطالعه ي بيش از حد بينايي خود را از دست داد.

معروفترين اثر ميلتون«بهشت گمشده» است كه در سال 1667 منتشر شد و امروزه شهرت او بيشتر مديون اين اثر مي باشد.

منظومه ي بهشت گمشده در وصف عصبان شيطان و سقوط او و اغراي حضرت آدم، و هبوط او به زمين سروده شده است.

 

اين كتاب بعد از«كمدي الهي» دانته از شاهكارهاي مسلم ادبيات غرب در اين زمينه به حساب مي آيد.

 

در قسمتي از كتاب اول چنين مي خوانيم:

شيطان با بانگي چنان بلند كه در سراسر ژرفناي دوزخ طنين افكنده گفت:«اي شاهزادگان، اي حاكمان،

اي سلحشوران ، اي گلهاي سر سبد آن آسماني كه پيش از اين از آن شما بوده و اكنون از دستتان رفته است

آيا حيرتي چنين، ارواحي جاوداني را فرا تواند گرفت؟ يا شايد پس از خستگي هاي مصاف ، اين مكان را براي آسايش از تلاش دلاورانه ي خويش بر گزيده و خفتن در آن را چون در دره هاي آسمان شيرين پنداشته ايد؟ و يا آنكه در چنين نا بساماني سوگند خورده ايد كه از در پرستش حريف پيروزي برآييد كه اكنون به كروبيان، سرافين افكنده سلاح ، شكسته پرچم و كوفته تن خويش مي نگرد؟ اما زود باشد كه وزيران چالاكش از دروازه هاي آسمان به وضع ممتاز خود پي برند و لا جرم فرود آيد تا بر سر ما كه چنين «نالان و نزار افتاده ايم پاي نهند، و به تدوين صاعقه به بندمان افكند و در ژرفناي اين ورطه به زنجيرمان كشند بيدار شويد وبر پاي خيزيد وگرنه جاودانه از پا افتاده خواهيد ماند»

 

 

 

 

دانته(1265تا1321)و كمدي الهي

دانته نويسنده بزرگ ايتاليايي و بزرگترين اثر ادبي او كمدي الهي است. دانته در اين كتاب حكايت مي كند كه چگونه در جنگل انبوهي سرگردان بوده كه«ويرژيل» شاعر باستاني روم بر او ظاهر مي شود و آن دو به اتفاق به دنيايي ديگر سفر مي كنند.

كمدي الهي در سه بخش نوشته شده است: جهنم،برزخ و بهشت.

دوزخ از نظر دانته به شكل قيفي تجسم مي يابد كه از سطح زمين به اعماق آن فرو رفته است. او از محفل جهنمي ياد ميكند كه گناهكاران در آنجا نسبت به معاصي خود گرفتار عذاب اند. در يكي از اين محفل ها گناهكاران مشغول شكستن سنگهاي عظيم اند، در محفلي ديگر در درياچه اي آتشي مي سوزند ودر ديگري با سرماي مدهشي مجازات مي شوند. دانته خيانت را دهشتبارترين گناهان مي داند.

در اينجا لازم است به تشابه اين كتاب با كتاب ارداويراف نامه ي زرتشتيان اشاره كنيم.

دانته در كمدي الهي خود معتقدات قرون وسطي را به تصوير مي كشد ليكن ديدگاههاي زمانه و زندگي خود را نيز در آن منعكس مي سازد و آزادي احساس را مي ستايد اين كتاب علاوه بر اين كه يك اثر ادبي است به عنوان يك دايرة المعارف قرون وسطي نيز محسوب ميشود.




یک شنبه 28 خرداد 1391برچسب:, :: 15:5 ::  نويسنده : alejandro calvo       

بخش اول*** فلسفه وتاریخچه یونان؟

 

نکته: این قسمت از مقاله ، صرفا برای اشنایی شما عزیزان با تاریخچه خدایان یونان و ایجاد یک پیش زمینه برای وارد شدن به دنیا یونان و بازی خدای جنگ است*

 

اکثر ما تا کنون داستانهای هرچند کوچک و گذرا از افسانه ها ، خدایان، الهه ها و........عصر باستان را شنیده ایم و کم و بیش اطلاعاتی در این زمینه داریم ، همانطور که میدانید منبع و سرزمین اصلی افسانه ها و خدایان ، یونان محسوب می شود و در واقع یونان امروزی معروف به سرزمین خدایان است. اکنون با من همراه باشید تا با هم به دل و تاریخچه این خدایان برویم.
در افسانه های یونانی امده است که در ابتدا و اولین فرمانروا کائوس بوده است که گایا را متولد کرده ( از کائوس فرزندان بسیار زیادی متولد شده اند که اگر قرار به معرفی همه ی انها و فررزندانشان باشد صدها صفحه در ارائه مطلب نا توان است و گایا صرفا به این علت که در بازی نقش دارد انتخاب شده است ) است که مادر زمین بوده است . سپس گایا اورانوس را متولد می کند و وی را به عنوان همسر انتخاب می کند . انها صاحب 12 فرزند ( 6 پسر و 6 دختر ) و در واقع نسل تایتانها ( 3 قول یک چشم و 3 قول صد دست که اولین نسل خدایان بودند ) و سیکلوپ ها را به وجود می اوردند . پس از اینکه انها بزرگ می شوند اورانوس از ترس از دست دادن قدرت و توطئه ، فرزندانش را در تارتاروس ( یکی از فرزندان خائوس که دنیای زیرین یا جهنم است ) زندانی می کند تا هرگز فکر قدرت طلبی و جای نشینی به سرشان نزند ، اما پس از مدتی گایا انها را ازاد می کند و سلاحی بزرگ درست کرده (یک داس بزرگ اهنی ) و به انها پیشنهاد می دهد تا توسط این سلاح انتقام را از پدرشان اورانوس بگیرند ، از بین انها ، تنها کرونوس که کوچکترین فرزند بود ، این پیشنهاد را قبول می کند و قدرت را از اورانوس می گیرد. اما پس از اینکه کرونوس این کار را انجام داد دقیقا راه اورانوس را در پیش گرفت و دیگر فرزندان را مجددا زندانی کرد و با خواهر خود رئا ازدواج کرد . او پس از اینکه خود را فرمانروا اعلام کرد رئا را نیز ملکه و خدای علم برگزید . همان زمان اورانوس و گایا پیش بینی می کردند که کرونوس هم توسط یکی از فرزندانش از بین خواهد رفت.
کرونوس و رئا صاحب 6 فرزند به نام های هستیا ، دمتر ، پوزئیدون ، هرا ، هادس و زئوس می شوند . کرونوس که از پیش بینی گایا و اورانوس با خبر شده بود تمامی فرزندان خود را در همان بدو تولد می بلعید تا مبادا یکی از انها پیش بینی گایا را به حقیقت تبدیل کند. اما سرانجام به هنگام متولد شدن زئوس ، رئا از گایا در خواست کمک می کند تا زئوس را نجات دهند به همین منظور تکه سنگی را در قنداق پیچیده و به جای زئوس به کرونوس می دهند و بدین ترتیب رئا ، زئوس را به جزیره کریت برده و او را در انجا تبدیل به مردی قدرتمند و ورزیده می کند.
پس از اینکه زئوس بزرگ می شود به مبارزه با کرونوس می پردازد و با خوراندن داروئی تهوع اور برادران و خواهرانش را که قبلا بلعیده شده بودند را ازاد می کند و از همین جا جنگ 10 ساله ی بین برادران و خواهران زئوس با کرونوس و دیگر نوادگان (تایتان ها) او اغاز می شود ، اما زئوس سرانجام پس از 10 سال موفق می شود که کرونوس را شکست دهد و او را برای همیشه در تارتاروس زندانی کند و حکومت را بر دست بگیرد ، پس از پیروزی زئوس او طبق قرعه فرمانروایی عالم را بین خود و برادرانش تقسیم کرد که بر این اساس اسمانها به زئوس رسید ، دریاها نصیب پوزئیدون شد و بدترین قرعه یعنی دنیای زیرین هم به هادس رسید.
زئوس پس از اینکه فرمانروایی ها را تقسیم کرد کوه المپ را مرکز فرماندهی خویش قرار داد که خود و تمامی خدایان دیگر در انجا سکنی گزینند که بعد ها به المپ نشینان معروف شدند . المپ محل سکونت 12 خدای اصلی بود (به جز هادس که در دنیای زیرین بود) که به انها 12 ایزد المپ نشین می گفتند همچنین همه ی انها از فرزندان یا نزدیکان زئوس بودند و زئوس هم به عنوان خدای خدایان بر 12

خدای دیگر حکومت میکرد*

 

 

 

در بازی GOD OF WAR داستان بدین صورت است که زئوس نه تنها اورانوس را شکست می دهد بلکه قصد از بین بردن تمامی تایتان ها را در ذهن می پروارند اما از انجایی که گایا هم خود به نوعی یک تایتان محسوب می شود از این پس در مسیر مقابل زئوس قرار می گیرد تا به مقابله با او بپردازد.
اما نکته ی قابل توجه و اساسی داستان در این است که اورانوس توسط کرونوس فرزندش از قدرت برداشته شد و کرونوس هم توسط زئوس که فرزندش بود به همین سرنوشت دچار شد اما کدام یک از فرزندان زئوس قادر خواهد بود تا او را که تاج و تختی به مراتب قدرتمند تر از اجدادش دارد را از عرش المپ به پایین بکشاند؟؟
این بود مروری بسیار بسیار کوتاه از تاریخچه خدایان اصلی یونان اکنون اجازه دهید از هدف اصلی خودمان یعنی بازی GOD دور نشویم و در ادامه مقاله ، بازی را بهتر بشناسیم

کریتوس فراتر از یک انسان ضعیفتر از یک خدا

کریتوس در یک دهکده کوچک به نام اسپارتا به دنیا امد و زندگی خود را از انجا اغاز کرد ، او به همراه مادر خود که شاند (shunned) نام داشت و برادر خود در این دهکده زندگی می کرد اما همیشه وجود این سوال در ذهنش که پدرش کیست و کجاست او را ازار می داد ، همچنین مردم دهکده هم به همین علت او و خانواده اش را مورد توهین و اذیت قرار می دادند و همین موضوع باعث بروز یک حس انتقام جویی و کینه توزی همیشگی از ابتدای کودکی کریتوس شده بود . کریتوس تصمیم گرفت تا با انجام تمرینات سخت و به کمک فیزیک و قدرت بدنی ذاتی که در وجودش نهفته بود به ارتش بپیوندد . او خیلی زود بزرگ شد و خود را از دیگر جوانان دهکده متمایز ساخت زیرا دارای بدنی ورزیده و تکنیک های رزمی منحصر به فردی بود اما بر عکس او برادرش فردی ضعیف و مریض بود و به همین علت به همراه مادرش به کوهستانهای اسپارتا فرستاده شد تا باقی عمر کوتاه خود را در ا نجا سپری کند.
کریتوس با اینکه دل خوشی از مردمان اسپارتا نداشت ولی به علت حس قدرت طلبی شخصی و خاطرات تلخ کودکی خویش، فرماندهی سپاهی 50 نفره را بر عهده گرفت و تمایلات سلطه طلبی خود را پشت افتخار افرینی برای اسپارتا پنهان کرد.
سپس کریتوس ازدواج کرد و صاحب یک فرزند دختر به نام calliope شد . همسر کریتوس تنها فردی بود که جرعت مخالفت با کارهای کریتوس را داشت و همیشه سعی می کرد تا کریتوس را از جنگیدن منصرف کند اما کریتوس تمامی این جنگ ها را به عنوان کسب افتخار برای اسپارتا توجیح می کرد در حالی که همسر او به روحیه قدرت طلبی کریتوس پی برده بود و همیشه به او یاداور می شد که تو این جنگ ها را برای خودت انجام می دهی نه افتخار اسپارتا.
سپاه اسپارتا با اینکه تنها از 50 نفر تشکیل شده بود اما با رهبری کریتوس فرمانده جوان ، قدرتمند و جویای نام خود روز به روز فتوحات بیشتری به دست می اورد ، نظم و تاکتیک خارق العاده اسپارتانها برای شکست هر لشگری کافی بود ، تاکتیک های رزمی کریتوس بسیار وحشیانه اما کارامد بود . پس از مدت کوتاهی نام اسپارتانها زبان زد همه شد و مردان و جوانان از همه جای یونان به سپاه کریتوس می پیوستند . اکنون دیگر هدف کریتوس چیزی فراتر از فتوحات برای اسپارتا بود ، او دیگر برای یونان می جنگید . کم کم همه باورشان شده بود که کریتوس چیزی فراتر از یک انسان است و هرگز شکست نخواهد خورد تا اینکه جنگ میان بربریان شرقی (قومی وحشی و صحرا نشین در شرق ) و سپاه کریتوس اغاز شد ، تعدا انها هزاران برابر اسپارتانها بود و حتی نظم و تاکتیک انها هم نمی توانست برتری انها نسبت به بربری ها محسوب شود به طوری که هر اسپارتان باید حداقل با 15 بربری می جنگید . افراد کریتوس به سرعت قتل عام شدند و از بین رفتند و تنها کریتوس ماند و هزاران سرباز بربری . کریتوس تا جایی که میتوانست بربریان را از بین برد به حدی که روی کوهی از اجساد دشمنان قرار گرفت اما در نهایت شکست خورد و به نزد فرمانده بربریان برده شد تا سرش را از تنش جدا کنند ، کریتوس که خود را شکست خورده و ناتوان می دید و لحظاتی بیشتر از عمرش باقی نمانده بود چاره ای نداشت جز اینکه از خدای جنگ ، اریس درخواست کمک کند . درست در لحظه ای که فرمانده بربریان می رفت که سر کریتوس را از بدنش جدا کند ،کریتوس اریس را صدا میزند و می گوید : اریس دشمنان مرا ازبین ببر تا زندگی من متعلق به تو شود . اریس که مدت ها به دنبال یک وسیله برای رسیدن به اهدافش بود اکنون ان را پیدا کرده بود و او کسی نبود جز کریتوس ، ناگهان اسمان گسسته شد و خدای جنگ از کوه المپوس ظهور کرد و Blades of Chaos (شمشیر های اشوب ) که درپست ترین نقاط جهنم ساخته شده بودند و متصل به دو زنجیر بلند بودند توسط دو هارپی (پرنده های انسان نما که جنسیت مونث دارند) به دستان کریتوس داغ کرد تا نشانه ای باشد از بندگی کریتوس برای اریس ، کریتوس هم توسط این دو شمشیر سر از تن فرمانده بربریان جدا کرد و اریس هم توسط قدرت خدایی خود باقی دشمنان کریتوس را از بین برد.
اریس مبتنی بر خدای جنگ بودنش مدت ها بود که قصد افروختن اتش جنگ در تمامی شهرهای یونان را داشت اما با توجه به قوانینی که زئوس وضع کرده بود نمی توانست مستقیم وارد عمل شود و باید از یک واسطه برای پیشبرد اهدافش استفاده می کرد و بهترین کسی که می توانست برای اریس این نقش را ایفا کند کریتوس بود.

اکنون کریتوس متعلق به خود نبود و فقط و فقط باید از دستورات اریس پیروی می کرد. کریتوس قبل از اینکه برده ی اریس شود هم از قدرت بسیار بالایی برخوردار و تقریبا شکست ناپذیر بود اما اکنون با کسب توانایی هایی جدیدی که اریس به او اعطا کرده بود و همچنین با داشتن شمشیرهای اشوب عملا هیچ انسانی تاب و توان مقابله و روبرویی با او را نداشت . کریتوس شهرها و روستاهای مختلف را یکی پس از دیگری می پیمود و تقدیم به اریس میکرد ، قلب کریتوس به حدی سیاه شده بود که به هیچ جنبنده ای بر سر راه خود رحم نمی کرد ، کودکان ، زنان ، سالمندان همه و همه در دیدگان کریتوس دشمن محسوب می شدند و باید در مسیر اهداف لرد اریس از بین میرفتند . پس از کشت وکشتار بسیار زیاد و فتح شهر های مختلف بالاخره نوبت به یکی از دهکده های هم پیمان با اتنا رسید . اما این بار اتفاقی در انتظار کریتوس بود که او هرگز فکرش را نمی کرد . کریتوس قبل از وارد شدن به دهکده به تمامی افرادش دستور داد تا دهکده را به اتش بکشند و به هیچ کس رحم نکنند ، سپس خود او هم به سراغ معبد رفت روستا رفت اما قبل از وارد شدن پیرزنی مرموز که پیشگوی دهکده بود است (احتمالا گایا بوده است) کریتوس را از ورود به معبد منع کرد و به او هشدار داد که در صورت ورودش به معبد نفرینی همیشگی در انتظارش خواهد بود . اما کریتوس به حرف های پیرزن اعتنا نکرد ، او را کنار زد و وارد معبد شد ، چشمانش را بست و هرکسی را که در معبد بود قتل عام کرد اما نفرینی که پیرزن از ان یاد کرده بود اتفاق افتاد و چهره ی اخرین قربانیان کریتوس برای همیشه بر ذهنش هک شدند .

بله کریتوس با دست خود همسر و فرزند خود را به قتل رسانده بود . او به محض اینکه این کار وحشیانه را انجام داد به خود امد و چیزی جز جسم بی جان همسر و فرزند خود را مشاهده نکرد . اصلا قرار نبود انها در دهکده باشند ،کریتوس انها را به اسپارتا برده بود و از حضور انها در انجا مطمئن بود . اما چه کسی انها را به این دهکده اورده بود ؟ چه قصدی از این کار داشت ؟ در همان لحظه کریتوس به ماهیت پست اریس پی برد و تازه فهمید که به یک هیولا تبدیل شده است و ارزو میکرد که ای کاش توسط فرمانده بربریان از بین می رفت و برده اریس نمی شد تا او را به اهداف شومش برساند . در همین هنگام اریس در اتش معبد ظاهر شد تا دلیل این کار خود را برای کریتوس توضیح دهد ، اما دلیلی وجود داشت تا کریتوس خود را برای کشتن خانواده اش راضی کند؟ دلیل اریس از این کار این بود که کریتوس هیچ دلبستگی عاطفی به کسی نداشته باشد و فقط به اریس فکر کند ، اما هرگز فکرش را نمی کرد که با این کار اتش یک کینه ی ابدی را دل کریتوس روشن می سازد . کریتوس قسم خورد که انتقام خود را از اریس بگیرد و دیگر به او خدمت نکند . پس از اینکه او از معبد خارج شد ، اتش اجساد خانواده او را سوزاند و خاکستر انها با نفرین پیشگو بر تن کریتوس نشست و بدن او را مانند روح سفید کرد تا نشانه ای از عمل زشتش باشد تا هرکس که او را میبیند به کاری که کرده است پی ببرد. از ان شب به بعد کریتوس به روح اسپارتا تبدیل شد .
اکنون کریتوس مانده بود و خاطرات و کابوس های تلخ گذشته که حتی یک لحظه هم او را رها نمیکردند ، مدام صحنه ی به قتل رساندن تمام قربانیانش به خصوص دو قربانی اخرش که همسر و فرزندش بودند در ذهنش تداعی می شدند و او را ازار میدادند. کریتوس برای رهایی از این کابوس ها هر کاری که میتوانست انجام داد ، وی 10 سال(طی این ده سال اتفاقات بازی god of war : chain of Olympus به وقوع می پیوندد) تمام در دریای اژه به دریا نوردی پرداخت و در این مدت خدمت های بسیار ارزشمندی به خدایان انجام داد از جمله نجات شهر Attica از حمله ی اقوام پارسی و نجات هلیوس و بازگرداندن او به اسمان . کریتوس تمامی این خدمات را تنها به یک دلیل انجام می داد و ان هم این بود که او همواره منتظر گشوده شدن روزنه ای از جانب خدایان برای از بین رفتن خاطرات گذشته خود بود .
از طرفی اریس هم که دیگر بهترین وسیله برای رسیدن به اهدافش را از دست داده بود ، مجبور شد خود پای به میدان جنگ بگذارد و علنا مخالفت خود را با زئوس و دیگر خدایان اعلام کند ، اریس شهرهای یونان را یکی پس از دیگری به خاک و خون میکشید و فتح میکرد ، تا اینکه نوبت به شهر اتن ( شهر اتنا ) رسید . شهری که مهمترین شهر یونان محسوب میشد و به مهد تمدن یونان معروف بود و اتنا معتقد بود با از بین رفتن این شهر اینده ی تمام یونان از بین خواهد رفت و علم و دانش نابود خواهد شد .
اریس خدای جنگ بود و طبق قوانین ، خدایان نمیتوانستند با یکدیگر مبارزه کنند ، پس با خیال راحت مشغول به اتش کشیدن اتن شد ، خدایان که نمیتوانستند شاهد ویرانی این شهر باشند تصمیمی دیگر اتخاذ کردند تا یک انسان فانی را برای مقابله با کارهای اریس مامور کنند و این جسارت و قدرت در هیچ انسانی وجود نداشت به جز کریتوس که سال ها در دریاها سرگردان بود و پی راهی برای از بین بردن کابوس هایش میگشت .
اتنا به نمایندگی از دیگر خدایان سراغ کریتوس امد و به او پیشنهاد داد در قبال از بین بردن اریس و نجات اتن او می تواند امیدوار باشد تا از شر کابوس هایش خلاص شود . کریتوس که مترصد به دست اوردن همچین موقعیتی بود با کمال میل پیشنهاد اتنا را پذیرفت زیرا با پذیرفتن ان قادر به زدن دو نشان با یک تیر بود ، از یک سو میتوانست انتقام قسم خورده ی خود را از اریس بگیرد و از طرف دیگر از شر کابوس هایش راحت می شد .
اتنا به کریتوس گفت اولین قدم برای رسیدن به هدفش پیدا کردن اوراکل (پیشگو) است تا بتواند دروازه ورودی صحرای ارواح سرگردان را برای کریتوس بگشاید .
کریتوس برای پیدا کردن اوراکل رهسپار اتن میشود (البته در این راه خدایان هم قدرت هایی را به کریتوس اعطا میکنند مانند پوزئیدون که قدرت رعدو برق را به او می بخشد ) و پس از درگیری ها و مبارزات بسیار فراوان و نفس گیر به معبد اوراکل میرسد اما مقابل در ورودی معبد با پیر مردی مرموز مواجه می شود ( احتمالا زئوس بوده است ) که در حال حفر یک قبر می باشد ، کریتوس از او می پرسد در این ولشوی جنگ برای چه در حال حفر یک قبر هستی ؟؟؟ اما جوابی میشوند که هیچگاه فکرش نمیکرد !! پیرمرد با او پاسخ میدهد این قبر برای تو خواهد بود و در اینده به این قبر نیاز پیدا خواهی کرد ، درست است که تکنیک های رزمی تو بسیار منحصر به فرد است و از قدرت بالایی برخورداری اما هیچگاه بدون کمک خدایان موفق به از بین بردن یک خدا نخواهی شد !! کریتوس در عین شگفت زدگی و تعجب فراوان به صحبت هایش با پیرمرد پایان می بخشد و وارد معبد می شود تا اوراکل را بیابد اما به محض اینکه وارد معبد می شود دو هارپی اوراکل را می دزدند و با خود میبرند ، اما اوراکل در اخرین لحظات فریاد زنان به کریتوس می گوید برای رسدین به هدفش حتما باید وی را پیدا کنید و نجات دهد . کریتوس مجددا به جستجوی خود برای یافتن اوراکل ادامه میدهد و باز هم پس از نبردهای فراوان او را یافته و نجات می دهد ، پس از اینکه کریتوس موفق به نجات اوراکل می شود ، او دست خود را بر روی صورت کریتوس قرار می دهد و بلافاصله پس از لمس صورت کریتوس تمامی کارهای وحشیانه و بی رحمانه او را مشاهده می نماید و سپس از کریتوس می پرسد چرا خدایان باید تو را با همچین اعمال زشتی برای نجات اتن مامور می کردند ؟؟ اما کریتوس به سردی با او برخورد می کند و از او می خواهد در صحرای ارواح سرگردان را برایش بگشاید .
پس از اینکه دروازه برای کریتوس گشوده می شود اتنا برای راهنمایی کریتوس ظاهر می شود و به او میگوید ، برای باز کردن دری دیگر باید سه سایرن ( از سربازان خدایان که نوعی حوری هستند ) را پیدا کرده و انها را از بین ببرد و سپس در شیپوری مخصوص دمیده تا راه باز شود و کرونوس را که معبد پاندورا بر پشت وی قرار داشت صدا بزند . اما پیدا کردن سایرن ها به همین سادگی نبود زیرا تمامی جو صحرا پوشیده از شن بود و کریتوس به زحمت می توانست یک متر جلوتر را ببیند اما راهی برای پیدا کردن سایرن ها وجود داشت ان هم گوش کردن به اواز انها و تشخیص مکان انها با توجه به صدایشان بود . هر سایرن ،خود دارای نگهبانانی بود که از او مراقبت می کردند و این امر سختی کار را برای کریتوس دو چندان می کرد ، سرانجام کریتوس با زحمت فراوان سایرن ها را پید کرده و از بین میبرد و از قرار گرفتن مجموع روح این سایرن ها در درون دروازه ، ورودی رسیدن به شیپور باز می شود . کریتوس پس از رسیدن به شیپور در ان می دمد و کرونوس را پیدا می کند ، معبد پاندورا بر پشت کرونوس قرار داشت زیرا زئوس او را در این صحرا زندانی کرده بود تا زمانی که شن ها ، گوشت از استخوان وی جدا سازند ، کریتوس به مدت 3 شبانه روز از کرونوس بالا رفت تا به معبد پاندورا رسید . اما در دروازه ورودی معبد با مردی عجیب روبرو شد که اتشی بزرگ درست کرده بود و هارپی ها اجساد کسانی که قبلا سعی کرده بودند وارد معبد شوند و قدرت جعبه پاندورا را ازاد سازند در درون این اتش می انداختند ، مرد با دیدن کریتوس تعجب کرد و به او هشدار داد که او هم به سرنوشت دیگر کسانی که قصد دستیابی به جعبه را داشتند دچار خواهد شد و این سرنوشت چیزی نبود جز مرگ . اما کریتوس با همه ی کسانی در گذشته موفق به این کار نشده بودند تفاوت داشت زیرا هدف و عزمی که کریتوس برای نابود کردن اریس داشت در وجود هیچ کدام از کسانی که وارد معبد شده بودند نبود .
او بی اعتنا به حرف های مرد وارد معبد شد و به یکی از هارپی ها گفت : ای نوکران بدبخت اریس بروید و به او بگویید کریتوس قسم خورده است تا اریس را از بین ببرد و این کار را خواهد کرد.
کریتوس پس از گذشتن از تله ها ، معماها و و دشمنان بی شمار درون معبد سرانجام موفق شد جعبه پاندورا را بیابد ، کاری تا کنون هیچ انسانی موفق به انجام ان نشده بود جز کریتوس ، اما مایل ها دورتر اریس از رسیدن کریتوس به جعبه مطلع شد و از همان فاصله ستون چوبی شکسته ای که به شکل یک نیزه در امده بود به سمت کریتوس پرتاب کرد ، ستون پس طی مسافتی بسیار طولانی و رد شدن از معماری پیچیده معبد به کریتوس رسید و در یک ان بر سینه کریتوس نشست و او را به دیوار معبد چسباند . بله این بود قدرت خدایی اریس وی در یک لحظه ، با یک حرکت تمامی تلاش های کریتوس را بی ثمر ساخت و او را از بین برد ، کریتوس در حالی که اخرین لحظه های عمر خویش را سپری می کرد با نگاهی ملتمسانه شاهد برده شدن جعبه پاندورا توسط هارپی ها برای اریس بود ، در همین لحظه دست خود را بالا اورد و نفس اخر خود را کشید.

یعنی همه چیز تمام شده است ؟؟؟ یعنی تمام تلاش های کریتوس در یک لحظه تباه شده است؟؟؟ ایا این است عدالت خدایان؟!!!
کریتوس وارد جهان مردگان شد و خود را در حالی که در هوا معلق بود و با سرعت هر چه تمام تر به طرف رودخانه Styx (یا ستوکس به زبان فارسی) جذب می شد یافت . رودخانه ای که هیچ راه گریزی برای قربانیانش باقی نمی گذاشت و قوی ترین مردان را در خود می کشید. اما قبول این امر برای کریتوس که همه چیز را تمام شده ببیند سخت بود. باز هم انگیزه او برای نابودی اریس و خلاصی از دست کابوس هایش به کمکش امد و با زحمت فراوان خود را صخره ای که مردی دیگر تلاش می کرد از ان بالا برود رساند ، از شانس بد مرد خود کریتوس بود که او را کشته بود و به دنیای مردگان فرستاده بود و اکنون دوباره کریتوس باید برای بالا رفتن از صخره او را از بین میبرد که همین کار را هم انجام می دهد و موفق می شود از رفتن با styx بگریزد .
کریتوس پس از، از بین بردن دشمنان اهریمنی به مکانی میرسد که زنجیری از اسمان به پایین امده بود . بی درنگ زنجیر را گرفته و از ان بالا می رود و یکی دیگر از نشانه های پشتیبانی خدایان را دریافت می کند . بله کریتوس بار دیگر با کمک عزم و اراده ی خویش و پشتیبانی خدایان کاری نشدنی را به شدنی تبدیل کرد و به دنیای زندگان برگشت ، زنجیر دقیقا از همان قبری فرستاده شده بود که پیر مرد جلوی معبد اوراکل ان را حفر کرده بود و دوباره پیرمرد را ملاقت کرد ، او به کریتوس گفت تو موفق شده ای و ثابت کردی که نشانی از خدایان داری ، اکنون کریتوس به ان حرف پیرمرد پی برده بود که گفته بود این قبر را برای تو می کنم . و این بود کمک خدایان به کریتوس .
پس از اینکه کریتوس وارد اتن شد اریس شهر را فتح کرده بود و همه جا را به اتش کشیده بود و از اتن چیزی جز خرابه ها باقی نمانده بود اما این پایان کار نبود کریتوس باید رهسپار جنگی بزرگ با اریس می شد و او را شکست می داد ، که در راه با جسد اوراکل مواجح می شود چیزی که نشانه ی خوبی برای کریتوس به حساب نمی امد .

پس از اینکه کریتوس خود را به اریس رساند ، اریس پاندورا را در دست داشت و از دیدن کریتوس متعجب شده بود ، باور اینکه کریتوس از دنیای مردگان برگشته است برای اریس سخت بود ، سپس اریس روی به بارگاه زئوس ، پدرش در بالای کوه المپ کرد و با لحنی تمسخر امیز گفت : این تمام کاری بود که می توانستی انجام دهی پدر ؟؟؟ که یک انسان فانی برا از بین بردن خدای جنگ بفرستی ؟؟ در همین لحظه کریتوس با پرتاب یک صاعقه به طرف جعبه باعث جدایی جعبه از دستان اریس شد و بلافاصله در جعبه را گشود ، اینجا بود که قدرت پاندورا پس از هزارن سال ازاد گشت و کریتوس را هم انداره اریس کرد ، اریس جا خورد و به کریتوس گفت تو هرگز نمی توانی تصور کنی که یک خدای واقعی چگونه است در همین لحظه 6 شمشیر از پشت اریس بیرون زد و او را تبدیل به موجودی عجیب ساخت که کریتوس تصورش را نمی کرد .
جنگی سخت میان اریس و کریتوس در گرفت ، اریس با کمک قدرت خدایی و شش شمشیر می جنگید و کریتوس توسط قدرت های که از دیگر خدایان به او اهدا شده بود و دو شمشیری که خود اریس به او داده بود مبارزه می کرد .
سرانجام کریتوس موفق می شود ضربه ای مهلک به اریس وارد کند و تا حدودی او را از پای در بیاورد ، اما اریس هم به همین سادگی حاضر به تسلیم شدن نبود و به کریتوس گفت بهترین راه برای شکست دادن یک مرد شکست دادن روحش است کاری که خود قصد انجام ان را برای شکست کریتوس داشت ، اریس کریتوس را به عالمی مجازی فرستاد و دوباره صحنه ی قتل همسر و فرزندش را به وسیله موجوداتی شبیه به خود کریتوس بازسازی کرد ، اما کریتوس نمی توانست اجازه دهد بار دیگر این صحنه برایش تداعی و با تمام وجود از همسر و فرزند خود دفاع و جان انها را حفظ نمود . سپس به اریس گفت من موفق شده ام انها را نجات دهم دیگر اجازه نمی دهم صدمه ای به انها وارد شود . اما اریس هدایای خود را به کریتوس که همان blade of chaos بود از دستانش جدا کرد و بار دیگر توسط همان شمشیرها خانواده ی کریتوس را به قتل رساند ، از طرفی اریس موفق شده بود روح کریتوس را شکست دهد و از نگاهی دیگر در واقع با جدا کردن شمشیر های اشوب از دست کریتوس او را از بند اسارت خود رها کرده بود . کریتوس با حالتی نا امید و شکست خورده در دنیای واقعی به مقابل اریس بازگشت و منتظر لحظه ی مرگش بود اما خدایان اخرین کمک خود را او انجام دادند که چیزی نبود جز شمشیر خدایان ، اریس با دیدن همچین کمکی ترسید و دوباره کریتوس را دعوت به همکاری و صلح کرد اما گوش کریتوس به این حرفها بدهکار نبود و دوباره جنگی سخت میان این دو در گرفت که در نهایت کریتوس اریس را شکست داد اما لحظه ی که کریتوس می خواست ضربه نهایی را وارد کند ، اریس رو به او کرد و گفت به یاد بیاور لحظه ای که من جان تو را نجات دادم ، هدف من برای از بین بردن خانواده ات این بود که میخواستم تو را به جنگجویی بزرگ تبدیل کنم و کریتوس در پاسخ گفت : تو موفق شده ای و شمشیر را در سینه ی اریس فرو کرد و او را از بین برد. با مرگ اریس انفجاری عظیم با رنگ زرد رخ داد که خبر مرگ خدای جنگ را به همه برساند.
اما اکنون نوبت کریتوس بود که پس از این همه تلاش و گرفتاری مزد خود را از خدایان دریافت کند ، کریتوس نزد اتنا رفت و گفت : اتنا همانطور که خواسته بودید اریس را از بین بردم و اتن را نجات دادم ، من 10 سال خالصانه به خدایان خدمت کرده ام اکنون کابوس های مرا از بین ببر و مرا راحت کن .
اما اتنا در جواب گفت : کریتوس خدایان برای تمام کارهایی که کرده ای از تو سپاسگذارند اما هیچ مردی ، هیچ خدا و قدرتی قادر نخواهد بود که کارهای زشت و وحشیانه ای را که در گذشته انجام داده ای از ذهن تو پاک سازد تنها کاری که خدایان قادرند برای تو انجام دهند این است که گناهان تو را نادیده بگیرند و تو را ببخشند . این هم حربه ای دیگر بود از خدایان به کریتوس که به هدفشان برسند
زندگی کریتوس با شنیدن این جمله از زبان اتنا دیگر پایان یافته بود زیرا دیگر به هیچ وجه نمی توانست با کابوس هایش زندگی کند ، به همین منظور با بالای کوه الپ رفت و ابن جمله را به زبان اورد : هیچ امیدی نیست خدایان المپوس مرا رها کرده اند . و خود را دورن دریای اژه پرتاب کرد . کریتوس از فاصله ای بسیار زیاد درون اب افتاد اما سرنوشت او چیز دیگری بود ناگهان قدرتی عجیب دوباره او را به بالای کوه برگرداند . خدایان تصمیمی دیگر برای کریتوس داشتند ، اتنا به کریتوس گفت ما نمی توانیم اجازه بدهیم کسی که همچین خدمت بزرگی به خدایان کرده است خود را از بین ببرد ،ما به جانشینی برای خدای جنگ نیاز داریم پس تو جانشین اریس هستی و خدای جنگ لقب تو خواهد بود .
بله کریتوس انسانی فانی بود که خدایی را کشت و خود خدا شد . و به یکی از عرش نشینان المپ تبدیل شد ، پس از نشستن کریتوس بر کرسی خدای جنگ ، تمامی جنگ هایی که قرار بود در اینده اتفاق بیفتد برایش تداعی شد ماندد جنگ های صلیبی ، جنگ های جهانی ... که نشان می داد از این پس هر جنگی زیر نظر شخص ، خدای جنگ انجام خواهد شد

داستان قسمت دوم بازی

کریتوس کابوسی برای دیگر خدایان

اکنون کریتوس یکی از خدایان المپ محسوب می شد و این امر به مزاق دیگر خدایان چندان خوشایند نبود زیرا در هر حال کریتوس یک انسان بود که به این مقام نایل شده بود و همچنین اریس با خدایان دیگر خویشاوندی نزدیکی داشت که این امر در مورد کریتوس صدق نمی کرد . اما نکته ی دیگری که روابط بین خدایان و کریتوس را تیره ساخته بود شخصیت و حس قدرت طلبی وی بود و خدایان هم دقیقا از همین ویژگی شخصیتی کریتوس بیم داشتند چرا که او قبلا یکی از مهم و قدرتمند ترین خدایان یعنی خدای جنگ را از بین برده بود و انها از ترس وجود این احتمال که به سرنوشت اریس دچار شوند با کریتوس رابطه خوبی نداشتند .
همانطور که میدانید سرانجام خدایان نتوانستند تا کابوس های کریتوس را از بین ببرند برای همین کریتوس برای مشغول کردن ذهن خود و رهایی از این کابوس ها به تجملات افراطی و جنگ روی اورد چیزی که باعث دست به کار شدن خدایان برای از بین بردن کریتوس شد این امر بود که کریتوس با رهبری مجدد ارتش اسپارتا ، روستایی که اکنون به یک شهر تبدیل شده بود و با جانب داری کریتوس قدرت گرفته بود شروع به حمله و تسخیر دیگر شهرهای یونان کرد و این شرایط برای خدایان دوباره روز از نو روزی از نو محسوب می شد زیرا انها به همین دلیل بود که تصمیم به از بین بردن اریس گرفتند و اکنون شاهد تکرار این روند به دست کریتوس بودند اما نکته ی اساسی تفاوت بین کریتوس و اریس این بود که خدایان نمی توانستند برای از بین بردن اریس مستقیما عمل کنند زیرا او ذاتا یک خدا بود و قوانین این اجازه را به انها نمی داد به همین دلیل از کریتوس کمک گرفتند اما این امر در مورد کریتوس متفاوت تر بود زیرا او فقط مقام خدایی داشت و ذاتا یک خدا نبود به همین دلیل زئوس که رهبری خدایان را بر عهده داشت خود وارد عمل شد تا کریتوس را از بین ببرد در همین راستا سرانجام پس از حمله کریتوس به شهر Rhodes تصمیم گرفت تا نقشه خود را عملی سازد ، اما کریتوس نسبت به زمانی که اریس را از بین برده بود بسیار قدرتمند تر شده بود، اکنون دیگر یک انسان فانی نبود و حتی زئوس هم از روبرویی مستقیم با او حراس داشت بنابراین تصمیم گرفت به صورت غیر مستقیم و بسیار زیرکانه نقشه خود را عملی سازد .
زئوس می دانست کریتوس از قصر خود تمامی جنگ ها را زیر نظر دارد و مشاهده می کند بنابراین تصمیم گرفت تا به نحوی کریتوس را مستقیما وارد صحنه ی جنگ کند تا کار او را یکسره سازد به همین منظور colossus مجسمه ای بسیار بزرگ که به نوعی سمبل شهر Rhodes به شمار می رفت را توسط قدرت خود در اختیار گرفت و ان را هدایت کرد تا سربازان کریتوس را از بین ببرد ، کریتوس که خود شاهد این ماجرا بود و میدید که ارتشش توسط colossus تار و مار می شود چاره ای نداشت که خود وارد میدان جنگ شود و شخصا colossus را از میان بردارد اما اتنا او را از این کار منع کرد و گفت باید از خشم خدایان بترسد و از اینکه به مقام خدایی رسیده است مدیون انها باشد همچنین به جنگ های به دلیل خود پایان دهد و پای به میدان جنگ نگذازد اما کریتوس بدون اعتنا به حرف های انتا او را کنار زد و گفت نیاز به پشتیبانی هیچ کسی و وارد شهر Rhodes شد . به محض ورود کریتوس به شهر ، زئوس که خود را به شکل یک عقاب در اورده بود کریتوس را مجددا همسان با انسانهای معمولی ساخت و در واقع تاثیر جعبه ی پاندورا را خنثی کرد . کریتوس به شدت عصابانی شد زیرا فکر میکرد این اتنا بود که او را به اندازه ی معمولی خود بازگرداند بی خبر از انکه زئوس پشت ماجراست و نقشه ی مرگ او را دارد . اما با وجود اینکه کریتوس به اندازه ی طبیعی خود بازگشته بود همچنان فنا ناپذیر و از قدرتی برخوردار بود که قادر بود هرانچه بر سر راهش قرار داشت از بین ببرد . اما زئوس برای این مشکل هم چاره ی بسیار زیرکانه اندیشیده بود . زئوس شمشیری به نام Blade of Olympus را برای کریتوس فرستاد و به اوگفت برای از بین بردن colossus باید از این شمشیر استفاده کنی اما این شمشیر به تنهایی قادر به از بین بردن colossus نخواهد بود و تو باید تمام قدرت های که داری را به این شمشیر بدهی تا شمشیر ازاد شود و تو فانی شوی اما در عوض می توانی colossus را از بین ببری ، کریتوس که حتی روحش هم خبر نداشت تمام نقشه ها زیر سر خود زئوس است گول خورد و به حرف زئوس گوش داد و در حالی که خود زئوس به وسیله سربازانش کنترل colossus را بر عهده داشت به حرف او گوش داد و تمام قدرت خود را به شمشیر المپ داد تا شمشیر را ازاد سازد . کریتوس پس از گرفتن شمشیر وارد بدن colossus شد و سه پایه قدرت ان را از بین برد و با غرور از بدن او بیرون امد تا شاهد انفجار عظیم مجسمه باشد . اما چیزی که می شود ان را تا حدی بدشانسی کریتوس دانست این بود که در اخرین لحظات از بین رفتن colossus در حالی که کریتوس پشت به ان قرار داشت و او را نابود شده می دانست دست این مجسمه غول پیکر بر روی کریتوس افتاد و او را به جنازه ای متحرک تبدیل کرد در همین لحظه که blade of Olympus از دست کریتوس رها شده بود زئوس از حالت پرنده به شکل واقعی خود بازگشت و شمشیری را کریتوس تمام قدرت خود را در ان ریخته بود به دست گرفت . تاره کریتوس به نقشه شوم زئوس پی برده بود اما دیگر جانی در بدن نداشت تا با او مقابله کند ، پس یک درگیری تحقیر امیز که حکم بازی برای زئوس را داشت ، زئوس شمشیر را در شکم کریتوس فرو کرد تا اخرین لحظات عمر او را مشاهده کند سپس به او گفت یک شانس به تو خواهم داد ، راه خدایان راه من است پس باید به من خدمت کنی و پیمان ببندی و کریتوس در جواب گفت : من نه تنها به تو بلکه به هیچکسی خدمت نمی کنم .

زئوس با شنیدن همچین جمله ای از کریتوس شمشیر را تا اخرین حد وارد شکم کریتوس کرد و کریتوس در اخرین نفس هایش به زئوس گفت مطمئن باش بهای این کارت را خواهی پرداخت . همچنین زئوس توسط قدرت شمشیر تمامی سربازان کریتوس را از بین برد. بله کریتوس بار دیگر مرد و به اغوش هادس رفت اما این بار گایا مادر تایتانها و راوی داستان بود که ناجی کریتوس شد و جان او را نجات داد . همانطور که میدانید گایا خود از نسل تایتانها بود و از طرفی زئوس به علت کینه ی دیرینه ای که از پدرش یعنی کرونوس داشت اکثر تایتانها را از بین برده بود و به تحقیر و مجازات انان می پرداخت ، همان گونه که پیش تر خدایان از کریتوس به عنوان وسیله ای برای رسیدن به هدفشان که چیزی جز مرگ اریس نبود رسیده بوند این بار گایا با حمایت از کریتوس قصد داشت تا قدرت را از خدایان بگیرد که همگی هم پیمان زئوس بودند تا نسل تایتانها را از بین ببرند . گایا به کریتوس گفت من خود جان زئوس را نجات داده ام و او را پرورش دادم ، به او در ازادی برادران و خواهرانش و رسیدن به قدرت کمک کردم اما اکنون او به خاطر کینه ای که از کرونوس دارد تمامی تایتانها را از بین خواهد برد . سپس کریتوس را دعوت به اتحاد کرد و گفت تو باید جلوی این کار را بگیری ، اما ابتدا باید سرنوشت خود را تغییر دهی چرا که اکنون سرنوشت تو سرنوشت همه ی مردم و تایتانها است ، تو باید به جزیره ی خلقت بروی و زمان را به عقب برگردانی و از مرگ خود به دست زئوس جلوگیری کنی ، سپس گایا زخم های به جا مانده از شمشیر زئوس در بدن کریتوس را التیام بخشید و کریتوس مجددا به دنیای رویین یا زندگان بازگشت.
اکنون راهی بسیار سخت تر از گذشته پیش روی کریتوس بود چرا که نه تنها از پشتیبانی خدایان بهره نمی برد بلکه باید برای رسیدن به هدفش بر کارشکنی های خدایان غلبه می کرد . کریتوس باید مکانی به نام جزیره خلقت را پیدا می کرد و توسط خواهران زمان دوباره به صحنه ای که زئوس در حال کشتن اوست بود باز می گشت و از مرگش جلو گیری میکرد اما این امر ممکن نبود مگر با پیدا کردن خواهران سرنوشت . خواهران سرنوشت 3 نفر بودند با نام های lakhesis که خواهر وسطی بود و در به نوعی رئیس دو خواهر دیگر که کارهای انان را برنامه ریزی می کرد . خواهر اولی Atropos نام داشت که در واقع نخ عمر ادم ها را می برید و همان عزرائیل خودمان بود . و اما خواهر اخری که clotho نام داشت و مهم ترین کار یعنی همان تنیدن نخ های سرنوشت انسانها را بر عهده داشت .
کریتوس پس از اینکه به دنیای زندگان باز میگردد با اخرین بازمانده از سربازان اسپارتانی در Rhodes می گوید به اسپارتا باز گردد و ارتش را برای جنگی عظیم امده سازد سپس سوار بر اسب طلایی و اساطیری یونان یعنی پگاسوس رهسپار راهی دور و دراز به مقصد جزیره خلقت می شود

اما در بین راه پگاسوس به علت درگیری با پرندگان زئوس که سربازان کنترل انها را بر عهده داشتند از مسیر منحرف می شود و به دام Typhon یکی از تایتان ها می افتد ، و در زیر دستان Typhon گیر می کند ، اما کریتوس از مهلکه می گریزد و به جستجو در غارهای تودرتوی Typhone به دنبال راهی برای ازاد کردن پگاسوس مگردد . در بین راه کریتوس با Prothemus (پروتمئوس) یکی از خدایان سابق مواجه می شود و او را در برف و کولاک بسیار شدیدی می یابد در حالی که پرنده گوشتخوار در حال خوردن دل و روده ی پروتمئوس است ، دلیل این وضعیت را از او جویا می شود و او در جواب می گوید به دلیل اعطا کردن اتش المپ به مردم عادی زئوس او را به این عذاب دچار ساخته به این صورت که او فانی است و هرروز این پرنده گوشتخوار او را می خورد و مجددا روز بعد زنده میشود و عذاب می کشد ، او از کریتوس خواهش می کند تا او را بکشد و به این عذاب پایان دهد اما کریتوس در ان لحظه سلاحی در اختیار نداشت تا این لطف را در حق او بکند به همین دلیل دوباره به جستجو در غار ها می پردازد تا راهی برای رهایی پگاسوس و کشتن پروتمئوس پیدا کند که این بار با مقاومت typhon مواجه میشود که قصد دارد با ارسال بادهای شدید که همان فوت معمولی Typhon به شمار رفت کریتوس را از بین ببرد . کریتوس برای رهایی از این وضعیت چشم های Typhon را کور می کند تا نتواند کریتوس را ببیند و با این کار Typhon's bane یا همان تیروکمان را از چشمان او به دست می اورد ، اکنون سلاحی که برای از بین بردن پروتمئوس نیاز داشت را به دست اورده بود و دوباره مقابل او بازگشت و با زدن یک تیر او را درون اتشی بزرگ انداخت تا برای همیشه از بین رود اما این کار بسیار به نفع کریتوس تمام شد زیرا از خاکستر او قدرت فوق العاده Rage of titan ازاد شد و اکنون کریتوس توسط این قدرت می توانست دستان Typhon را تکان دهد و پگاسوس را ازاد سازد . کریتوس پس از ازاد کردن پگاسوس جزیره خلقت را می یابد و جستجوی خود برای پیدا کردن خواهران سرنوشت در این جزیره اغاز می کند . اما در طول مسیر به یکی از جنگجویان و سرداران بزرگ یونان یعنی Theseus (تسئوس) برخورد می کند که پسر پوزئیدون است و از او میخواهد تا با او بجنگد و تکلیف بزرگترین جنگجوی یونان را مشخص سازد . اما این جنگ ، جنگی ناعادلانه بود چرا که انواع و اقسام از سربازان خدایان در این جنگ به تسئوس کمک می کردند اما باز هم با وجود این شرایط شکست تسئوس برای کریتوس کار چندان سختی نبود البته ناگفته نمامند کریتوس برای ورد به یک در و ادامه ی راه چاره ای جز کشتن تسئوس نداشت چرا که کلید این در، نزد تسئوس بود . کریتوس پس از شکست تسئوس وارد در می شود و قدرت cronos rage یا خشم کرونوس را به دست می اورد که مانند رعدو برق است . کریتوس در ادامه با Euryale خواهر medusa که او را در قسمت اول بازی کشته بود برخورد می کند که برای انتقام خواهرش سعی در کشتن کریتوس می کند اما به سرنوشتی مشابه با خواهرش روبرو می شود و سرش از تنش جدا میشود تا دوباره قدرت Head of Euryale را برای کریتوس به ارمغان بیاورد که توسط ان قادر بود تا دشمنان را به سنگ تبدیل کند . کریتوس درا دامه با دشمنان زیادی همچون پادشاه بربریان که به خواست خدایان از عالم مردگان برای مبارزه با کریتوس برگشته بود مبارزه می کند همچنین با perseus که همانند کریتوس به دنبال خواهران سرنوشت بود درگیر می شود و در پایان این سری از مبارزاتش در جزیره با Icarus مردی که حالت دیوانگی داشت و تا مرز جنون پیش رفته بود برای به دست اوردن بال هایش که از پر ساخته شده بودن و با موم به بدنش چسبیده بودن مبارزه می کند . انها از مکانی به نام صخره خاموش سقوط می کنند و در حالت سقوط به درگیری با هم می پردازند که کریتوس موفق میشود بال های ایکاروس را از بدنش جدا کرده و خود را به اراضی Atlas (اطلس) یکی از بزرگترین تایتانها برساند . اطلس یکی از تایتانهای بود که توسط زئوس محکوم شده بود بر اینکه اسمانها را بر دوش بکشد.
کریتوس سعی می کند تا اطلس را راضی کند تا به او کمک کند اما ابتدا اطلس از کمک به او امتناع می کند و در ادامه کریتوس با وعده اینکه می تواند سرنوشت را عوض کند و ازادی تایتانها و از بین بردن زئوس را عملی سازد اطلس را راضی به کمک می کند. اطلس یک قدرت جدید به نام Atlas Quake را به کریتوس هدیه می دهد که توسط ان می تواند زمین لرزه ایجاد کند سپس او را به سوی قصر خواهران سرنوشت و ادامه ی راهنمایی می کند. کریتوس در ادامه ی راه به یک جنگجوی اسپارتانی برخورد می کند و با او مبارزه ای را انجام می دهد و پس از اینکه او را زخمی می کند متوجه می شود او همان سربازی بوده است که پس امدن از عالم مردگان به او گفته است که به اسپارتا برگرد و ارتش را اماده کن ، کریتوس وضعیت اسپارتا را از او جویا می شود و سرباز در جواب می گوید که زئوس تمام اسپارتا را از بین برده است و به دنبال صحبت کردن با خواهران سرنوشت برای تغییر سرنوشت است. او به کریتوس می گوید که خواهد مرد و به زودی هر انچه را که اغاز کرده است پایان میابد و خودش هم جان می دهد .

کریتوس با شنیدن این حرفها از زبان سرباز بسیار ناامید به ادامه ی راه می شود به طوری که وقتی که به Kraken (هشت پای افسانه ای در یونان باستان ) می رسد و کراکن یکی از پاهای خود را به دور او می پیچد و می فشارد هیچ عکس العملی از خود نشان نمی دهد و خاطرات گذشته را به یاد می اورد اما این بار هم گایا به کمک او می اید و به او الهام می کند که او تسلیم ناپذیر است و وعده ی نابودی زئوس را به او می دهد و به کریتوس می گوید این تازه اغاز جنگی بسیار بزرگ است. سپس کریتوس به خود می اید و با استفاده از شمشیر های اشوبش و فنون منحصر به فرد و مرگبارش کراکن را از پای در می اورد و وارد قصر خواهران سرنوشت می شود . جایی که سه خواهر از کارگاه ریسندگی سرنوشت محافظت می کردند و نخ سرنوشت هر انسان و خدایی را در ان می تنیدند .
کریتوس lakhesis را پیدا می کند و به او می گوید قصد دارد تا به جنگ بزرگ بین زئوس و تایتانها بازگردد اما خواهران سرنوشت هم همراه و متحد با زئوس بودند و از این کار امتناع می ورزند ، کریتوس با lakhesis وارد مبارزه می شود و در اولین نبرد او را شکست می دهد اما در ادامه Atropos کریتوس را به زمان جنگش با اریس می برد و سعی در نابود کردن شمشیری که خدایان به کریتوس هدیه داده بودند می کند در واقع اگر ان شمشیر وجود نداشت کریتوس توسط اریس کشته می شد و هم در زمان گذشته می مرد هم در زمان اینده ، در عین حال که کریتوس در حال مبارزه با Atropos در زمان گذشته بود باید با Lakhesis در اتاقی که اینه های زمان وجود داشت مبارزه می کرد ، کما اینکه Atropos همزمان در گذشته و حال با کریتوس مبارزه می کرد ، کریتوس باید از کاری بسیار بسیار سخت بر می امد و نشان می داد که منحصر به فرد است ، سرانجام کریتوس پس از نبردی بسیار دشوار موفق می شود از پس دو خواهر براید و انها را در اینه های زمان بین دو زمان حال و اینده زندانی کند . اکنون فقط clotho با قی مانده بود ، خواهری که نخ سرنوشت هر انسان را می تنید . کریتوس قبل از رسیدن به کارگاه ریسندگی اتفاقاتی را در سه زمان گذشته ، حال و اینده می بیند ابتدا در گذشته جنگ بین المپ نشینان و تایتانها را مشاهده می کند و سپس در زمان حال مردی تنها و ناشناس را مشاهده می کند که جنگ و قتل عامی بسیار بزرگ زیر نظر او انجام می شود که احتمالا خودش بوده است و در اخر هم جنگ های را در اینده مشاهده می کند . کریتوس پس از تداعی شدن این صحنه ها در ذهنش وارد کارگاه clotho می شود و او را توسط یک تیغه ی اهنی متحرک از بین می برد سپس موفق می شود زمان را برگرداند به هنگامی زئوس در حال کشتن او بود و از از ایینه ی زمان دوباره به همان زمان باز می گردد و و با ضربه ای زئوس را پرت می کند و از مردن خود جلوگیری میکند . جنگی بسیار سخت بین زئوس و کریتوس در گرفت که کریتوس موفق می شود ابتدا


 
درباره وبلاگ

FOLLOW ME ON İNSTAGRAM : im_amiral
موضوعات
آخرین مطالب
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان (...) و آدرس rap3nter.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان



نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 27
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 27
بازدید ماه : 2960
بازدید کل : 21911
تعداد مطالب : 520
تعداد نظرات : 90
تعداد آنلاین : 1

<-PollName->

<-PollItems->