پژوهشى پيرامون شهداى كربلا
 
(...)
JİYANEM KÜRDİSTAN
یک شنبه 28 آبان 1391برچسب:, :: 17:45 ::  نويسنده : alejandro calvo       

  امام حسين (ع )
حـضـرت سـيّدالشهدا، حسين بن على (ع )، نوه دخترى پيامبر اكرم (ص ) و امام سوم شيعيان اسـت . مـادرش فـاطـمـه زهـرا(س ) اسـت كـه او را در روز سـوّم شـعـبـان سـال سـوم و بـه روايـتـى سـوم يـا پـنـجـم مـاه شـعـبـان سـال چـهـارم هـجـرى در مـديـنـه مـنـوّره بـه دنـيـا آورد. هـنـگـامـى كـه نـوزاد را نـزد رسول خدا(ص ) بردند، از ديدارش شادمان گرديد و در گوش راست وى اذان و در گوش چپ او اقامه گفت . 
بـرخـى روايـت هـاى مـربـوط بـه نـامـگـذارى آن حـضـرت حـاكى از آن است كه نام حسين را جبرئيل از سوى خداوند آورد. 
روز هـفـتـم نـوزاد، آيـيـن عـقـيـقـه بـه جاى آورده قوچى را سر بريدند؛ و پيامبر(ص ) به دخـتـرش فـرمـود كـه بـراى حـسـيـن نـيـز ـ هـمـانـند حسن ـ به وزن موى سرش نقره صدقه دهد. 
امام حسين با برادرش امام حسن (ع ) تفاوت سنّى اندكى داشت . از همين رو خاطره ها و سـخـنـان بـه جـاى مـانـده از پـيـامبر(ص ) درباره هر دو برادر يكى است . در روايتى از ايـشـان چـنين نقل شده است : ((هر كس حسن و حسين را دوست بدارد، من او را دوست مى دارم و هر كـه را مـن دوست بدارم ، خداوند دوستش مى دارد و هر كس را خداى دوستش ‍ بدارد، به بهشت مـى بـرد؛ و هـر كـس آن دو را دشمن بدارد، من او را دشمن مى دارم و هر كه را من دشمن بدارم خدايش دشمن مى دارد و خداوند هر كس را دشمن بدارد، به جهنّم مى برد.)) 
آن حـضـرت در جـاى ديـگـر فـرمـوده اسـت : ((ايـن دو فـرزنـدم ، دو دسـتـه گل من از اين دنيايند.)) 
مـحمد بن عبداللّه به نقل از ابن ابى نُعم گويد: نزد پسر عمر بودم كه مردى آمد و از او دربـاره حـكـم خـون پـشـه سـؤ ال كـرد. او پـرسـيـد: اهـل كـجـايـى ؟ گـفـت : اهـل عـراق . گفت : [اين ] مرد را ببينيد كه از من درباره خون پشه مى پرسد؛ و حال آن كه پسر رسول خدا(ص ) را كشته اند! من از آن حضرت شنيدم كه فرمود: اين دو (حسن و حسين ) دسته گل هاى من از اين دنيايند. 
پـيـامـبـر خـدا در جـاى ديـگـر از دو نـوه اش بـه عنوان سرور جوانان بهشت ياد كرده است . حـذيـفـه از آن حـضرت نقل مى كند كه فرمود: اين فرشته اى كه پيش از امشب فرود نيامده اسـت ، از خـداونـد اجـازه خواسته است بر من سلام كند و مژده دهد كه فاطمه سرور بانوان اهل بهشت و حسن و حسين ، سرور جوانان بهشت اند. 
از ويـژگـى هـاى امـام حـسـيـن (ع ) شـبـاهـت وى بـه رسول خدا است . عاصم به نقل از پدرش ‍ گويد: پيامبر خدا را در خواب ديدم و خوابم را بـراى ابـن عـبـاس بـاز گـفـتـم . پـرسيد: آيا هنگام ديدنش ، حسين بن على (ع ) را به ياد آوردى ؟ گـفـتـم : آرى بـه خدا، ديدنِ افتادگى شانه هاى پيامبر مرا به ياد حسين انداخت . ابن عباس گفت : ما او را به رسول خدا تشبيه مى كرديم . 
حـسـيـن (ع ) در سـال 61 هـجـرى بـه شـهـادت رسـيـد. سـن مـبـاركـش ((آن هـنـگـام 56 سـال و پـنـج مـاه و پـنـج روز بـود. شـش سـال يـا هـفـت سـال و چـنـد مـاه از ايـن دوران را بـا جـدّش رسـول خـدا(ص )، 37 سـال را بـا پـدرش ، عـلى (ع )، و 47 سـال را بـا بـرادرش حـسـن (ع ) زيـسـت ؛ و ده سال پس از وى ـ كه دوران امامت وى است ـ به شهادت رسيد. 
كنيه آن حضرت ، اباعبداللّه بود و از القاب مباركش ، الرَّشيد، الوَفىّ، الطّيِّب ، السّيد الزّكـى ، المـبـارك ، التـّابع لمرضاة اللّه ، الدّليل على ذات اللّه والسِّبط را مى توان نـام بـرد. سـيـّد شباب اهل الجنه و سبط، دو لقبى بود كه پيامبر خدا(ص ) به ايشان عطا فرمود. 
امام حسين (ع ) شش پسر و سه دختر داشت : 1ـ على اكبر، كه در كربلا به شهادت رسيد و مـادرش ليـلى دخـتـر ابـومـرة بـن مـسـعـود ثـقـفـى بـود. 2ـ على اوسط 3ـ على اصغر، زين العـابـديـن كـه مـادرش ((شـاه زنان )) دختر يزدگرد، پادشاه ايران بود. به اعتقاد شيخ مـفـيـد زيـن العابدين از على اكبر بزرگ تر بود، ولى روايت نخست مشهورتر است . بلاذرى ، نام مادر زين العابدين (ع ) را سلافه ذكر كرده است . 4ـ محمّد 5ـ جـعـفـر كـه در زمـان حـيـات پـدر درگـذشـت . 6ـ آخـرين پسرش عبداللّه نام داشت كه در شيرخوارگى در كربلا تير بر گلويش زدند و شهيدش كردند. دختران آن حضرت سكينه ، فاطمه و زينب بودند. 
تـنـهـا پـسـرى كـه پـس از واقـعـه كـربلا از حسين (ع ) زنده ماند، زين العابدين بود كه نسل آن حضرت به وسيله وى امتداد يافت . 
فضايل اخلاقى
حـسـيـن (ع ) مـظـهـر كـمـالات انـسـانى و اُسوه اخلاق اسلامى بود، و سخاوت ، جوانمردى و گـذشـت ، شـجـاعت و ستيز با ستم و ستمگرى از بارزترين ويژگى هاى آن حضرت به شمار مى آيد. در اينجا به نمونه هايى از فضايل آن حضرت اشاره مى گردد.
اسامة بن زيد در آستانه ديده فرو بستن از جهان بود. امام حسين (ع ) به ديدارش رفت و او را انـدوهـناك ديد. چون سبب اندوهش را پرسيد. گفت كه شصت هزار درهم وام دارد و از آن مى ترسد كه پيش از اداى آن از دنيا برود. حضرت فرمود: من پيش از مردنت آن را مى پردازم و چنين كرد. 
مـردى بـاديـه نـشـيـن نـزد امـام (ع ) آمـد و گـفـت : ديـه اى كـامـل بـه گـردن دارم و از پـرداخـتـنـش ‍ نـاتـوانـم . بـا خـود گـفـتـم ، ايـن مـال را از گـرامـى تـريـن مـردمـان بـخـواهـم و كسى را گرامى تر از خاندان پيامبر(ص ) نـيـافـتم . حضرت فرمود: اى برادر عرب ، از تو سه پرسش دارم ، اگر يكى را پاسخ گـفتى يك سوم ، اگر دو تا را پاسخ گفتى دو سوم و اگر هر سه را پاسخ گفتى همه مـال را بـه تـو خـواهـم داد. مـرد گـفـت : آيـا مردى دانشمند و شريف چون شما از من بپرسد؟ فـرمـود: آرى . از جـدّم رسـول خـدا(ص ) شـنـيـدم كـه فرمود: نيكى بايد به اندازه معرفت بـاشـد. گـفـت : آنـچـه مـى خـواهـى بـپـرس كه اگر هم ندانستم از شما مى آموزم . فرمود: بـرتـرين اعمال كدام است ؟ گفت : ايمان به خداوند. فرمود: راه نجات از هلاكت كدام است ؟ گـفـت : اعـتـماد به خداوند. فرمود: زينت مرد به چيست ؟ گفت : دانش آميخته به بردبارى . فرمود: اگر اين را نداشت ؟ گفت : مال همراه جوانمردى . فرمود: اگر نداشته باشد؟ گفت : تهيدستى همراه شكيبايى . فرمود: اگر اين را نداشت ؟ گفت : سزاوار آن است كه صاعقه اى از آسمان فرود آيد و او را بسوزاند. حسين (ع ) خنديد و كيسه اى هزاردينارى را نزد او انـداخـت . انـگـشترى خويش را كه نگين آن دويست درهم مى ارزيد نيز به او داد و فرمود: اى مـرد، با اين طلا دين خويش را بپرداز و انگشترى را خرج خود كن . اعرابى آن را گرفت و گفت : خداى بهتر داند كه رسالت خويش را كجا بنهد. 
مـردى از انصار براى عرض حاجت نزد امام (ع ) آمد. حضرت فرمود: اى برادر انصارى با پرسش ، آبروى خويش را مريز، نياز خويش را در نامه اى بنويس و نزد من بياور كه إ ن شـاءاللّه بـرآورده خـواهـد شـد. او نـوشـت : يـا ابـاعـبداللّه ، به فلان كس پانصد دينار بـدهكارم . از او بخواه كه مدّتى مرا مهلت دهد. امام (ع ) پس از خواندن نامه به خانه رفت و كيسه اى با هزار دينار آورد و فرمود: پانصد دينار را به وام خويش ده و پانصد دينار ديـگـر را خـرج زنـدگـى ات كـن و حـاجـت مـخـواه مـگـر از سـه كـس : ديـنـدار، جـوانـمـرد و اصـيـل ؛ چـرا كـه ديـنـدار نـگـاهـبـان ديـن خـويـش اسـت . جـوانمرد از جوانمردى شرم دارد و اصـيـل مـى دانـد كـه تـو بـا حاجت خواستن ، آبروى خويش را مى ريزى و او به خاطر حفظ آبرويت ، نياز تو را برآورده مى سازد. 
نـقـل شده است كه در روز عاشورا بر دوش آن حضرت نشانى ديدند. چون از امام سجاد(ع ) در ايـن بـاره پرسيدند، گفت : آن جاى كيسه هاى فراوانى بود كه به خانه بيوه زنان ، يتيمان ، و بينوايان مى برد. 
روزى بر چند بينوا گذشت كه بر عبايى نشسته نان خشك مى خوردند. بر آنان سلام كرد و چـون حـضـرت را دعـوت بـه خوردن كردند، كنار آنان نشست و فرمود: اگر صدقه نمى بـود بـا شـمـا مـى خـوردم . سـپس آنها را به خانه خويش برد و غذا داد و جامه پوشاند و فرمود به هر كدام چند درهم نيز بدهند. 
روزى از غـلامى ، كارى در خور كيفر سر زد. حضرت فرمان به تنبيه اش داد. غلام گفت : سرورم ((وَالْكاظِمينَ الْغَيْظ)) (و فروخورندگان خشم ). فرمود: رهايش كنيد. گفت : سرورم ، ((والعـافـيـنَ عـَنِ النّاس )) (و آنان كه از مردم درمى گذرند). فرمود: از تو درگذشتم . گـفـت : سرورم ، ((وَاللّهُ يُحِبُّ المُحْسِنينَ)). فرمود: تو به خاطر خداوند آزادى و آنچه را كه مى خواستم به تو ببخشم دو برابر كردم . 
فصاحت و بلاغت
حسين بن على (ع ) سخنورى توانا بود. او در خانه وحى كه فرشتگان آسمان و پيشاپيش آنان پيام آور وحى در آمد و شد بودند پرورده شد. روزى كه ديده به جهان گشود نخستين سـخـن را از زبـان رسـول خدا(ص ) شنيد كه در گوش وى اذان گفت . آموزگار او مادرش ، فـاطـمـه دخـتر پيامبر(ص )، بود. استادش ، على بن ابى طالب ، پدر بزرگوارش بود كه گوى سخنورى را از جهانيان ربوده است .
از حـضـرت سـيـدالشـهدا(ع ) سخنان حكمت آميز بسيارى به يادگار مانده است . زيباترين بـخـش گفته هاى وى سخنانى است كه در حماسه باشكوه عاشورا بيان فرموده است ؛ و ما در اينجا تنها به نقل يكى از خطابه هاى آن حضرت بسنده مى كنيم .
بامداد روز عاشورا، حضرت در برابر انبوه سپاه دشمن ايستاد و چنين فرمود:
اَلْحـَمـْدُ لِلّهِ الَّذى خَلَقَ الدُّنيا فَجَعَلَها دارَ فَناءٍ وَزَوالٍ، مُتَصَرِّفَةً بِاءَهْلِها حالا بَعْدَ حالٍ، فـَالْمَغْرُورُ مَنْ غَرَّتْهُ وَالشَّقِىُّ مَنْ فَتِنَتْهُ، فَلا تَغُرَّنَّكُمْ هذِهِ الدُّنْيا، فَإِنَّها تَقْطَعُ رَجاءَ مـَنْ رَكـَنَ إِلَيـْها وَتُخَيِّبُ طَمَعَ مَنْ طَمِعَ فيها وَاءَراكُمْ قَدْ اِجْتَمَعْتُمْ عَلى اءَمْرٍ قَدْ اءَسْخَطْتُمُ اللّهَ فـيـهِ عـَلَيـْكُمْ. فاءَعْرَضَ بِوَجْهِهِ الْكَريمِ عَنْكُمْ وَاءَحَلَّ بِكُمْ نِقْمَتَهُ وَجَنَّبَكُمْ رَحْمَتَهُ فـَنـِعـْمَ الرَّبُّ رَبُّنـا وَبـِئْسَ الْعَبْدُ اءَنْتُمْ، اءَقْرَرْتُمْ بِالطّاعَةِ وَآمَنْتُمْ بِالرَّسُولِ مُحَمَّدٍ ـ صـَلىَّ اللّهُ عـَلَيْهِ وَآلِهِ ـ ثُمَّ إ نَّكُمْ زَحَفْتُمْ إِلى ذُرِّيَّتِهِ وَتُريدُونَ قَتْلَهُمْ، لَقَدِ اسْتَحْوَذَ عـَلَيـْكـُمُ الشَّيـْطانُ فَاءَنْساكُمْ ذِكْرَ اللّهِ الْعَظيمِ. فَتَبّا لَكُمْ وَما تُرِيدُونَ، إ نّا لِلّهِ وَإِنّا إِلَيْهِ راجِعُونَ، هؤُلاءِ قَوْمٌ كَفَرُوا بَعْدَ إ يمانِهِمْ فَبُعْدا لِلْقَوْمِ الظّالِمينَ)). 
سـپـاس خـداى را كـه دنـيـا را آفـريـد و آن را سراى نيستى و نابودى قرار داد. دنيا هر دم سـاكـنـانش را ديگرگون سازد. فريب خورده كسى است كه دنيا بفريبدش و بدبخت كسى اسـت كه دنيا گمراهش ‍ سازد. مبادا فريب دنيا را بخوريد! زيرا كه دنيا از اعتمادكنندگانِ به خود مى بُرد و هر كس را كه در آن طمع بندد نوميد مى سازد.
مى بينم بر كارى گرد آمده ايد كه خداى را بر خود به خشم آورده ايد و آن كريمِ مهربان ، روى از شـمـا بـرتـافـتـه بـه عذاب خويش گرفتارتان ساخته است و از رحمت خود دور گردانيده است . پروردگار ما چه خوب پروردگارى است و شما چه بد بندگانى هستيد. شـمـا پـذيـرفـتـيد كه خداى را فرمان ببريد و به پيامبر خدا، محمد(ص )، ايمان آورديد، ولى ايـنـك بـه جنگ فرزندانش آمده ايد و آهنگ كشتن آنان داريد. به راستى كه شيطان بر شـمـا چـيـره گـشته و ذكر خداى بزرگ را از يادتان برده است . مرگ بر شما و آنچه مى خـواهـيـد. مـا از خـداييم و به سوى او باز مى گرديم . اينان مردمى هستند كه پس از ايمان به كفر گرويدند. نابود باد ستمكاران !
شجاعت
حـسـيـن بـن عـلى (ع ) گـوى شـجـاعـت را از هـمـه دليـران جـهان ربود و آنان را به بوته فـرامـوشى افكند. آن حضرت با شمار اندك يارانش در برابر انبوه سپاه يزيد ايستاد و پـس ‍ از حتمى شدن جنگ ، كوچك ترين ترديدى در مبارزه با دشمن به خود راه نداد. با آن كـه بـه شـهـادت خـود و يـارانـش يـقـيـن داشـت ، بـا اقـتـدار كـامـل نـيـروهـاى زيـر فـرمـانـش را سـازمـان داد و بـا كمال جوانمردى پذيراى نبرد شد.
يـاران و جـوانـان او در بـرابـر ديدگانش به خون غلتيدند، ولى انديشه تسليم هرگز به او راه نيافت . هنگامى كه نوبت رزم خود وى رسيد، چونان شير ژيان به دشمن حمله مى آورد، صفوفشان را مى شكافت و از كشته ها پشته مى ساخت .
هـمـه ابـزار جنگى خويش را به كار گرفت و اميدوارانه چنان رزمى به نمايش گذارد كه دشمن ناگزير شد از عرف نظامى بيرون رفته با شيوه هاى ناجوانمردانه بر او يورش آورد. كـسـانـى كـه بـه جـنـگ وى آمـده بـودند، نه مردم كوچه و بازار، بلكه جنگجويانى حـرفـه اى بـودنـد، ولى در بـرابـر شـجاعت و دلاورى آن حضرت به زانو درآمده اعتراف كـردند كه تا كنون كسى را چون او نديده اند كه خاندان و يارانش در برابر ديدگان او كشته شوند و او همچنان شجاعانه و با قوت قلب بجنگد.
بـر خـلاف دشـمـن كـه بـا اعـلام حـكـومـت نـظـامـى ، مـردم را بـا زور بـه جـنـگ مـى فـرسـتـاد، حـسين (ع ) يارانش را در رفتن يا ماندن آزاد گذاشت . او سپاه كوچك خويش را از عناصر زبون و دنيادوست پاكسازى كرد و تنها مردانى آزاده و از جان گذشته افتخار حضور در صف يارانش را يافتند. اين بود كه دشمن ، نه از حسين ضعفى ديد و نه از يارانش .
پـس از آن كـه سـپـاهـيـان دشـمن گرد او حلقه زده با هر آنچه در دست داشتند بر وى هجوم آوردند، باز هم جانانه دفاع مى كرد و به مهاجمان اجازه نزديك شدن به خود را نمى داد. آرى ، به گواهى زخم هاى فراوان تن حسين (ع )، فرزند على (ع ) تا واپسين لحـظـه هـاى زنـدگـى چـونـان كـوه اسـتـوار در بـرابـر سـيـل سـپـاه دشـمـن ايـسـتـادگـى كـرد تـا بـه فـيـض ‍ عـظـيـم شـهـادت نايل آمد.
آزادگى
از بارزترين ويژگى هاى شخصيتى حسين بن على (ع ) آزادگى و رادمردى است . حسين (ع ) تـن بـه ذلت نـداد، زيـر بـار سـتـم نـرفت و در برابر زورمداران مردانه تا پاى جان ايـسـتـاد. پـس از روى كـار آمـدن يزيد احساس كرد كه ارزش هاى اسلامى و انسانى رو به نـابـودى اسـت و دريـافت كه هرگاه بوزينه باز و شرابخوار و هوسرانى چونان يزيد بـر مـنـبـر اسـلام بـالا رود چـراغ دين و ديندارى بى فروغ مى شود، از اين رو در نخستين واكنش ‍ نسبت به اعلام بيعت مردم با يزيد، با اشاره به همين نكته اساسى به مروان حكم فـرمـود: هرگاه زمام امور جامعه اسلامى به دست كسى چون يزيد بيفتد، فاتحه اسلام را بـايـد خـوانـد. بـه بـرادرش محمّد حنفيّه نيز، كه وى را دعوت به مسالمت مى كرد، فرمود: چـنـانـچـه در هـمه جهان هيچ پناهگاهى نيابد، باز هم زير بار بيعت با يزيد نخواهد رفت . 
حـسـيـن كـه در خـاندان وحى تربيت يافته بود، هرگز نمى توانست براى حفظ مصالح و مـنـافع شخصى خود، شاهد پامال شدن هدف هاى رسالت باشد؛ چنان كه فرموده است : ما خـانـدان پـيامبر و كان رسالت و محل آمد و شد فرشتگانيم . خداوند با ما آغاز كرد و با ما به پايان برد. كسى چون من با يزيد، اين مرد فاسق و مى گسارى كه به ناحق خون مى ريزد، بيعت نمى كند. 
در جـريـان قيام و نهضت نيز شاءن آزادمردى خويش را پاس مى داشت . هنگام حركت از مدينه به مكه به وى پيشنهاد شد كه او نيز مانند پسر زبير بيراهه را در پيش گيرد، ولى آن حـضـرت فـرمـود: بـه خـدا سـوگـنـد از ايـن راه بـيرون نمى روم تا آن كه خداوند هر چه بـخـواهـد مـقـدر سـازد. روزى هم كه حُرّ راه را بر او بست و گفت كه به خاطر خدا جانش را حفظ كند كه اگر بجنگند يكجا كشته مى شوند، فرمود: آيا مرا از مرگ مى ترسانى ؟ مى پندارى كه با كشتن من آسوده خاطر مى شويد؟ منطق من ، منطق آن برادر اوسى است كه قصد يارى پيامبر(ص ) را داشت ولى پسرعمويش او را از مرگ بيم مى داد و او در پاسخ گفت :
من مى روم ، زيرا تا هنگامى كه نيت جوانمرد حق باشد و در راه اسلام بجنگد، مرگ برايش ننگ نيست ؛
من جان خويش را تقديم مى كنم و خواهان بقاى آن نيستم . تا آن كه دو سپاه كوچك و بزرگ به ميدان كارزار درآيند؛
اگر زنده بمانم پشيمان نيستم و اگر كشته شدم نكوهشم نكنند؛ مرد را پستى همين بس كه زنده باشد ولى فرمان زور ببرد!
دشـمـن سپاهى بزرگ داشت و گروه كوچك ياران حسين در برابر آنان اندك مى نمود، ولى فـرزنـد عـلى آن گـروه انبوه را هماورد خويش نمى ديد، چرا كه مردمانى پست و فرومايه بـودنـد و بـراى ارزش هـاى والاى انـسـانـى هـيـچ گـونـه حـرمـتـى قايل نبودند. اين بود كه با مشاهده رفتار ناجوانمردانه آنان برآشفت و فرمود:
((اِنْ لَمْ يـَكـُنْ لَكـُمْ ديـنٌ وَكـُنـْتـُمْ لا تـَخـافـُونَ الْمـَعـادَ فـَكـُونـُوا اءَحـْرارا فـِى دُنْياكُمْ...)) 
اگر دين نداريد و از رستخيز نمى هراسيد در دنيايتان آزاده باشيد...
در دوران صلح
حضرت امام حسن (ع ) به مقتضاى شرايط سياسى ، اجتماعى و نظامى روزگار خويش ، بر اسـاس پـيمانى كه تاءمين كننده خواسته هاى وى بود، دست از جنگ كشيد و با معاويه بيعت كـرد. ولى عناصر تندرو، هر چند با نيات خيرخواهانه ، به اين صلح راضى نـبـودند و ضمن مخالفت با امام حسن (ع )، از امام حسين (ع ) نيز تقاضاى نديده گرفتن آن را مى كردند. امام (ع ) ضمن ابراز مخالفت با اين گونه پيشنهادها عنوان مى فرمود كه ما بـيـعت كرده ايم و راهى براى شكستن بيعت نيست ؛ و ديگر اين كه امام حسن منصب امامت دارد و مخالفت با او جايز نيست . 
پـس از شـهـادت امـام حـسـن (ع ) نـيـز، تـا مـعـاويـه زنـده بـود، بـه دليـل دسـت بـيعتى كه با وى داده بود، حاضر به قيام نشد. آن حضرت در پاسخ كسانى كه به وى پيشنهاد قيام مى دادند عنوان مى كرد كه چون با معاويه صلح و بيعت كرده ايم تا پايان زندگى اش بايد منتظر ماند. 
بـر اسـاس پـيـمـان صـلح مـيان امام حسن و معاويه ، وى حق تعيين جانشين نداشت ؛ تا آن كه مـغـيـرة بـن شـعـبـه ـ كـه در آستانه عزل از واليگرى كوفه قرار داشت ـ نزد مـعـاويه آمد و به وى پيشنهاد كرد كه يزيد را به جانشينى خويش برگزيند. معاويه در عملى بودن اين مهم ترديد داشت . ولى مغيره عنوان كرد كه از مردم كوفه خودش و از مردم بصره زياد بيعت مى گيرد؛ و پس از آن دو شهر، مخالفى باقى نخواهد ماند. 
از آن پـس مـعـاويـه در صـدد بـود تـا بـه هـر شـكـل مـمـكن براى يزيد بيعت بگيرد؛ چون سـرسـخـت ترين مخالفانش در حجاز بودند، به كارگزار خود در مدينه فرمان داد تا از حـسـيـن بـن عـلى (ع ) و چـنـد تن ديگر از سرشناسان شهر بيعت بگيرد. پس از بى نتيجه مـانـدن ايـن تـلاش ، او خـود عـازم مـديـنه و مكه گشت و موضوع را با مردم و اشخاص مورد نـظـرش در مـيـان نـهـاد. ولى كـوشـش او در ايـن وهـله سودى نبخشيد و او ناگزير به شام بازگشت . 
پـس از مرگ معاويه نخستين اقدام سياسى يزيد گرفتن بيعت ، به ويژه از امام حسين (ع ) بـود. ولى حـضـرت حـاضـر بـه بيعت نشد و بر ضد او آماده قيام گشت . والى مدينه به تـوصـيه يزيد امام را زير فشار قرار داد؛ و او زادگاهش ، مدينه ، را به مقصد مكّه مكرّمه ترك گفت . 
مـردم كـوفه با آگاهى از آمدن ايشان به حجاز، نامه هاى فراوانى فرستاده براى رفتن بـه شـهـر خـود از وى دعـوت بـه عمل آوردند. آنان در نامه هاى خود چنين عنوان كردند؛ ((ما امـروز امـامـى نـداريـم ، شـمـا نزد ما بياييد. باشد كه خداوند به وسيله شما ما را بر حق گرد آورد)). امام (ع ) نيز بر آن شد تا تقاضاى آنان را بپذيرد.
در اين هنگام شمارى از عناصر برجسته حاضر در مكه در صدد برآمدند تا حسين (ع ) را از اين كار باز دارند. از آن جمله ابن عباس در چندين نوبت گفت وگوى با ايشان عنوان كرد كه اگر كوفيان حاكم خويش را كشته و اداره امور شهر را به دست گرفته اند و دشـمـنـان خـود را بيرون رانده اند، نزد آنان رو. ولى اگر حاكمشان بر سر كار است و كـارگـزارانش از مردم خراج و ماليات مى گيرند، بدان كه تو را به جنگ و پيكار دعوت كـرده انـد. وى همچنين عنوان كرد كه اگر ناگزير بايد مكه را ترك بگويد، از رفتن به كوفه چشم بپوشد و راه سرزمين يمن را در پيش گيرد. 
ديـگـر عبداللّه بن زبير بود كه اصرار داشت امام (ع ) با توجه به موقعيتى كه در حجاز دارد در همان مكّه بماند و مردم از او فرمانبردارى خواهند كرد. گرچه طبق روايت هـاى تـاريـخـى موضع وى جاى ترديد است و اين سخنان را از باب تعارف منافقانه بر زبان مى آورد. 
بـه راسـتى با آن كه برخى از اين پيشنهادها خيرخواهانه و منطقى مى نمود، چرا حسين بن عـلى (ع ) از پـذيرش آنها خوددارى ورزيد؟ به نظر مى رسد كه راز اين مطلب در تفاوت مـيـان نـگـرش و مـحاسبه هاى امام و ديگران نهفته باشد. آنان از ديدگاه سياسى و نظامى بـه قـضـيـّه مـى نـگـريـسـتـنـد و در نـتيجه پيروزى امام بر بنى اميه و موفقيّت ايشان را مـحـال مـى ديـدنـد. ولى امـام حـسـيـن (ع ) بـا تـوجه به اخبارى كه از پدر و جدّش درباره شهادت وى نقل شده بود، گويا در پى ماءموريتى مى رفت كه حكم آن را پيامبر خدا(ص ) صـادر كـرده بود. روايت هاى چندى وجود دارد كه كشته شدن حسين بن على (ع ) به دست بنى اميه را پيش بينى كرده اند؛ و حسين (ع ) كه تسليم قضاى الهى بود، بايد اين ماءموريت را به هر قيمتى به انجام مى رساند.
اهداف امام حسين (ع ) از قيام
امـا دربـاره ايـن كـه امـام (ع ) از ايـن مـاءمـوريـت چـه اهـدافـى را دنـبـال مـى كـرد؟ بـا تـوجـه بـه اخـبـار رسـيـده از رسـول خـدا(ص )، تـصـريـحات خود آن حضرت در نامه ها و خطابه هايشان ، روند قيام و دستاوردهاى آن ، به موارد زير مى توان اشاره كرد:
1ـ امر به معروف و نهى از منكر: يكى از بارزترين هدف هاى قيام حسين ، امر به معروف و نهى از منكر است . آن حضرت در وصيت نامه اى كه به برادرش ، محمّد حنفيّه ، نوشت ، به روشنى بر آن تصريح فرمود. هنگام عزيمت از مدينه ، امام (ع ) در گفت وگويى طولانى بـا بـرادرش ، جـوانـب گـوناگون قيام خويش را به بحث گذاشت و پس از انجام سفارش هاى لازم ، قلم و دوات خواست و به عنوان وصيّت نامه خطاب به محمد چنين نوشت :
بسم اللّه الرحمن الرحيم
اين وصيت حسين بن على بن ابى طالب به برادرش ، محمد بن على ، مشهور به حنفيّه است . حسين بن على گواهى مى دهد كه خدايى جز خداى يكتاى بى شريك نيست ؛ و اين كه محمّد بنده و فرستاده او است ؛ كه حق را از جانب حق آورد. بهشت حق است ، دوزخ حق است و رستخيز ـ بـى هـيچ ترديدى ـ خواهد رسيد؛ و خداوند آنان را كه در گورند بيرون آورد. من از روى هـوس و سـركـشـى و تـبهكارى و ستمگرى قيام نكردم ، من به پاخاستم تا امّت جدّ خويش ـ مـحمّد(ص ) ـ را به سامان آورم . مى خواهم به نيكى فرمان دهم و از بدى باز دارم و روش جـدّم ، مـحـمـّد(ص ) و روش پـدرم ، عـلى (ع )، را در پـيـش ‍ گـيـرم . هـر كـس بـا قـبول حق مرا پذيرفت ، خداوند به حق نزديكتر است ؛ و هركس دعوتم را نپذيرفت ، صبر مى كنم تا خداوند ميان من و اين مردم داورى كند كه او بهترين داوران است ... .
2 ـ شـهادت طلبى : حسين (ع ) بارها خبر شهادت خويش را از زبان پيامبر خدا(ص ) شنيده بـود. بـنـابـرايـن طبيعى بود كه در راه تحقق آن نيز گام بردارد؛ و در زندگى راهى را برگزيند كه فرجامش شهادت در راه خدا باشد.
نـقـل اسـت كـه پـس از دو سـاله شـدن امـام (ع )، رسـول خـدا(ص ) بـه سـفـر رفـت . در طول راه در نقطه اى ايستاد. كلمه استرجاع بر زبان راند و چشمانش اشكبار شد. چون سبب راپـرسـيـدنـد. فـرمـود: ايـنـك جـبـرئيـل آمـد و مـرا از زمـيـن بـر سـاحل فرات خبر داد كه فرزندم حسين ، پسر فاطمه ، در آن جا كشته مى شود. گفتند: يا رسول اللّه ، كه او را مى كشد؟ فرمود: مردى به نام يزيد كه خداوند در او مباركى قرار مـدهـاد. گويى كه بر محل عزيمتش مى نگرم و مدفن اش را در آن جا مى بينم ، در حالى كه سرش هديه داده شده است . به خدا سوگند، هر كس به سر فرزندم حسين بنگرد و شادى كند، خداوند دل و زبانش را دوگانه سازد.
آنـگـاه پـيـامبر(ص ) از سفر بازگشت و منبر رفت و در حالى كه حسن و حسين بر زانوى او نـشـسـتـه بـودند، براى مردم خطبه خواند. چون از خطبه فراغت يافت ، دست راستش را بر سـر حـسـيـن نـهـاد و سـر را بـه آسـمـان بلند كرد و چنين دعا كرد: پروردگارا، من ، محمّد، پـيـامـبـر تـوام ؛ و ايـن دو پـاكـيـزگـان ، خـانـدان و فـرزنـدان و نـسـل بـرگـزيـده مـن انـد، كـه از خـود مـيـان امـّتـم بـه يـادگار مى گذارم . پروردگارا جـبـرئيـل بـه مـن خـبـر داده اسـت كـه ايـن فـرزنـدم كـشـتـه و [بدنش ] رها مى شود. خداوندا قـتـل او را بـر مـن مبارك گردان و او را از شهيدان بزرگ قرار بده ، همانا تو بر هر كار توانايى . پروردگارا در آن كس كه او را مى كشد و وامى گذارد، مباركى قرار مده .
راوى گـويـد در ايـن هـنـگـام فـريـاد گـريـه مـردم بـلنـد شـد و رسول خدا(ص ) فرمود: آيا مى گرييد و يارى اش نمى كنيد؛ پروردگارا تو خود يار و ياورش باش . 
در روايت ديگرى از رسول خدا(ص ) نقل شده است كه خطاب به حسين (ع ) فرمود: ((تو را در بهشت مرتبه اى است ، كه جز با شهادت به آن نرسى .)) 
مـفـهـوم ايـن روايـت هـا نـه بـه مـعـنـاى آن اسـت كـه امـام (ع ) از انـجـام قـيـام تـنـهـا در پـى قـتـل خـويـش بـود، بـلكـه آن حـضـرت از دنـبـال كـردن هـدفـى كـه فـرجـام آن قتل ايشان باشد، با آغوش باز استقبال كرد.
3ـ ايفاى نقش رهبرى : چنان كه پيش از اين گذشت ، امام حسين (ع ) در دوران امامت برادرش ، حـسـن (ع )، بـه تقاضاهاى مكرّر كوفيان مبنى بر قيام بر ضد معاويه پاسخ مثبت نداد؛ و بـه دليـل وجـود پـيـمـان تـرك مـخـاصـمـه ، مـوضـوع را بـه مـرگ مـعـاويـه مـوكول كرد. پس از مرگ وى ، كوفيان باز هم تقاضايشان را تكرار كردند. اين بار امام حـسـيـن (ع ) ـ چنان كه خود بارها اشاره فرموده است ـ به درخواست مردم كوفه پاسخ مثبت داد و به منظور ايفاى نقش رهبرى خويش عازم آن شهر گرديد.
4ـ مبارزه با بيدادگرى : اگر وسعت بيدادگرى بنى اميّه و نيز شدّت انحراف آحاد جامعه زيـر سـلطـه شان از ارزش ها و موازين دينى در نظر گرفته شود، ستم ستيزى را بايد مـهم ترين جنبه قيام حسينى شمرد. امام (ع ) پس از رويارويى با طلايه داران سپاه اموى ، در نامه اى خطاب به چند تن از بزرگان كوفه ، در اين باره چنين فرموده است :
به نام خداوند بخشنده مهربان . از حسين بن على به سليمان بن صرد و مسيّب بن نجبه و رفـاعـة بـن شـداد و عـبـداللّه بـن وال و جـمـاعـت مـؤ مـنـان . امـا بعد، شما خوب مى دانيد كه رسـول خـدا(ص ) در حـيات خود فرمود: هر كس فرمانرواى ستمگرى را ببيند كه حرام هاى خدا را حلال مى شمرد، پيمان خدا را مى شكند، با سنّت پيامبر خدا(ص ) مخالفت مى ورزد و در مـيـان بـندگان خدا با گناه و تجاوز رفتار مى كند، و او با گفتار و كردار خود بر او نشورد، خدا را سزد كه وى را در جايگاه آن ستمگر قرار دهد.
شـمـا مـى دانـيد كه اين مردم پيرو شيطان شده از پيروى خداى رحمان سر برتافته اند، فـسـاد را آشـكـار سـاخـتـه و حـدود و احـكـام الهـى را تـعـطـيـل كـرده انـد، امـوال عـمـومـى را بـه خـود اخـتـصـاص داده انـد، حـرام خـدا را حـلال و حـلال او را حـرام كـرده انـد؛ و [مـى دانـيـد كـه ] مـن بـه سـبـب قـرابـت بـا رسول خدا(ص ) براى قيام بر ضدّ آنان از همه سزاوارترم .
نامه هاى شما به من رسيد و فرستادگانتان يكى پس از ديگرى نزد من آمدند؛ و گفته ايد كه بيعت كرده ايد و مرا تنها نخواهيد گذاشت . اينك اگر در بيعت خود وفاداريد، به بهره (ى دنـيـوى ) و هدايت (دينى ) خويش دست يافته ايد و من و خاندان و فرزندانم ، با شما و خاندان و فرزندانتان خواهيم بود؛ و من الگوى هدايت شمايم .
اگـر چـنين نكنيد و پيمان خود را بشكنيد و از بيعت بيرون رويد، به جانم سوگند كه اين رويه شما براى ما ناشناخته نيست .
شما با پدر، برادر و پسر عموى من نيز چنين كرديد. فريب خورده آن است كه فريب شما را بـخـورد. شـما در حقّ خويش به خطا رفتيد و بهره خويش را تباه ساختيد. هر كس پيمان بـشـكـنـد بـه زيـان خـود شـكـسـتـه اسـت و خـدا مرا از شما بى نياز خواهد ساخت . والسلام )). 
حقيقت امر اين است با توجه به اوضاع و احوال حاكم بر جامعه اسلامى آن روز و شرايطى كـه بـراى امـام حـسـيـن (ع ) پـيـش آمد، قيام آن حضرت امرى اجتناب ناپذير بود. به بيان ديـگـر مـشـى يزيد در برخورد با آن حضرت ايشان را بر سر دوراهى قرار داد: زندگى ذلت بار يا مرگ با عزت ؛ و حسين (ع ) بر مبناى آموزه هاى خانوادگى ، دينى و سياسى خويش راه دوم را برگزيد و قيام كرد. چنان كه خود در روز عاشورا در اين باره فرمود:
((اءَلا واِنَّ الدَّعـيَ ابـْنَ الدَّعـي قـَدْ رَكَزَ بَيْنَ السِّلَّةِ وَالذِّلَةِ وهَيْهاتَ مِنَّا الذِّلَّةِ! ياءَبىَ اللّهُ ذلِكَ لَنا وَرَسُولُهُ وَالْمُؤ مِنُون وحُجُورٌ طابَتْ وَطَهُرَتْ وَاءنُوفٌ حَمِيَّةٌ وَنُفُوسٌ اءَبِيَّةٌ مِنْ اءَنْ نُؤ ثِرَ طاعَةَ اللِّئامِ عَلى مَصارِعِ الْكِرامِ))
آگاه باشيد كه اين زنازاده و پسر زنازاده مرا ميان دو چيز ثابت و ميخكوب كرده است ؛ با شـمـشـيـر جـنـگـيـدن و يـا تـن بـه خـوارى دادن ، چـقـدر ذلّت از مـا دور اسـت ! خـداونـد و رسول او و مؤ منان زبونى را نمى پسندند؛ و دامن هاى پاك كه ما را در خود پرورده اند؛ و سرهاى پرغرور و جان هاى استوارى كه زير بار ستم نمى روند، بر ما نمى پسندند كه فرمانبردارى فرومايگان را بر قتلگاه كريمان ترجيح دهيم .
بـيـان كـامـل فـلسـفـه قـيـام در آن شـرايـط چـنـدان آسـان نـبـود. اگـر امام (ع ) در برابر پـرسـشـگـران و مـعترضان مى فرمود كه قصد دارد جانش را فدا كند و زن و فرزندش را بـه اسـيـرى بـسپرد و از اين راه به اسلام و تشيّع جانى تازه بخشد و حيات آن را براى هميشه تضمين كند، باورش براى عموم بسيار دشوار بود.
از ايـن رو حسين (ع ) كه گويا جز كشته شدن براى خود مسيرى نمى ديد، مصلحت چنان ديد كـه آرام و قـرار نـگـيـرد و انـفعالى عمل نكند و حتى در شرايطى كه هيچ گونه اميدى به پـيـروزى نـبـود، دسـت از مـبـارزه بـرنـدارد. در شـرايـطـى كـه بـنـى امـيـه كـمـر بـه قـتـل او بـسـتـه بـودنـد، وى نـيـز قـامـت بـرافـراشـت و قـدم در راهـى نـهـاد كـه نسل آينده نپرسد، چرا حسين (ع ) به تقاضاى مردم كوفه پاسخ نداد و سوى آنان نرفت ؟ بـدون شـك اگـر امام (ع ) در مدينه و يا مكّه مى ماند و كشته مى شد، كوفيان و همين طور ديگر آحاد جامعه اين پرسش را در برابر ايشان قرار مى دادند كه چرا به خواست آن همه ياور پاسخ مثبت نداد؟
آوردگاه عشق و ايثار
پـس از گـفـت وگـوهـاى امـام حـسـين (ع ) با حرّ و فرمانى كه وى مبنى بر فرود آوردن آن حـضـرت در نـقـطـه اى بدون آب و آبادى از ابن زياد دريافت كرد، سپاه كوچك امام (ع ) در كربلا اردو زد. 
از آن سـوى عـبـيـداللّه زيـاد، عـمـر سـعـد را كـه بـا يك سپاه چهار هزار نفرى عازم دستبى بـراى جـنـگ تـرك و ديـلم بـود، مـاءمـور جـنـگ با حسين (ع ) كرد، و او در نخيله ـ نـزديـك كوفه ـ اردو زد. گروه هاى كمكى گروه گروه به او مى پيوستند. برخى گزارش ها حكايت از نارضايى نيروهاى اعزامى دارد، به طورى كه گفته شده است از هـر هزار نفر بيش از سيصد يا چهارصد نفر به مقصد نمى رسيدند. پس از اعـزام عـمـر سـعـد بـه كـربـلا نيز، عبيداللّه افراد را در گروه هاى بيست تا صد نفره از نخيله اعزام مى كرد. 
ايـن در حـالى بـود كـه تـنها اقدام امام (ع ) براى جلب نيروى كمكى ناموفق ماند. حبيب بن مـظـاهـر از حـضرت اجازه خواست كه برود و از يكى از طوايف بنى اسد، ساكن در نزديكى كـربلا، براى يارى آن حضرت دعوت كند. مردان قبيله نيز پذيرفتند و عازم پيوستن به اردوگاه حسينى گشتند. ولى سپاه عمر سعد راه را بر آنان بستند. تنها واكنش امام (ع ) در برابر اين واقعه اين بود كه فرمود: ((سپاس فراوان خداى را)). 
پـس از آن كـه دو سـپـاه رويـاروى گـشـتـند، امام (ع ) چندين نوبت با فرمانده سپاه اموى ، عـمرسعد، به گفت وگو پرداخت . متن اين گفت وگوها، از عمق فاجعه اى خبر مى دهد كه در تاريخ اسلام روى داده بود؛ و مسلمانان چنان فريفته دنيا شده بودند كه حاضر بودند ز براى رسيدن به مال و منال و پست و مقام دنيا، فرزند پيامبر خدا(ص ) را سر ببرند!!
امـام حـسـيـن (ع ) در نـخـسـتـيـن گـفـت وگوى خويش با عمرسعد از وى خواست با توجه به شـنـاخـتى كه از منزلت والاى ايشان دارد، از جنگ با او دست بردارد. ولى او عنوان كرد كه ممكن است عبيداللّه زياد خانه اش را ويران سازد. حسين (ع ) فرمود كه او خود برايش خانه مـى سـازد. عـمـر گـفـت كـه امـلاكش را مى گيرد و امام فرمود كه بهترش را به او مى دهد. گـويـا عـمـرسـعـد متقاعد شد كه از جنگ دست بردارد و در نامه اى خطاب به عبيداللّه زياد عـنـوان كـرد كه حسين (ع ) حاضر است به [حجاز] باز گردد و نيازى به درگيرى نيست . عبيداللّه نيز از اين قضيّه خشنود گشت ، ولى شمر كه نزد وى حاضر بود، هشدار دارد كه بايد تا حسين در دسترس قرار دارد كارش را يكسره كند، وگرنه چنانچه دور شود ديگر بر او دست نخواهد يافت . 
بـا ايـن پـيـشـنهاد شمر، عبيداللّه تغيير راءى داد و ضمن نامه اى خطاب به عمرسعد از او خـواسـت كـه يـا با حسين بجنگد و يا آن كه فرماندهى سپاه را به شمر واگذار كند. عمر سعد از نامه و پيغام شمر ناخشنود گرديد و او را نكوهش كرد. ولى شمر بار ديگر از او خواست كه يا با امام بجنگد و يا آن كه فرماندهى سپاه را بر عهده او نهد. عمرسعد كسى نـبـود كـه بـتـواند به آسانى از مقام كناره بگيرد و گفت كه او خود،

نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







 
درباره وبلاگ

FOLLOW ME ON İNSTAGRAM : im_amiral
موضوعات
آخرین مطالب
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان (...) و آدرس rap3nter.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان



نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 27
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 72
بازدید ماه : 242
بازدید کل : 18965
تعداد مطالب : 520
تعداد نظرات : 90
تعداد آنلاین : 1

<-PollName->

<-PollItems->